پارت 8
پارت 8
ات: سوار ماشین که شدم و راه افتادم کله راه تو فکر این بودم که چرا پرنس من رو انتخاب کردن
یا شاید دارم خواب میبینم
تو همین فکرا بودم که نمیدونم کی رسیدیم
نگهبان: دوشیزه رسیدیم
ات: نگهبان در ماشینو یاز کرد منم پیاده شدم و به سمتهای خونه رفتم
وقتی رفتم داخل یهو مادربزرگ اومد و گفت
مادربزرگ: چیشد نویه خوشگلم
ات: مادربزرگ م من.من..
یکم مکث کردم
م/ت: چی خوشگلم بگو {مادربزرگ ات رو م/ت می زارم}
ن/ت: خوب معلوم که انتخاب نشده چی فکر کردین
ات: نه اشتباه میکنید من قبول شدم و اینکه پرنس جیمین منو انتخاب کرده
م/ت: نویه حوشگلم بیا اینجا {ات رو بغل کرد}
ات: منم خیلی خوشحال شدم و بغلش کردم
ن/ت: حتما یکی دیگه رو انتخاب کرده داره و دروغ میگه
پ/ت: چیشده
م/ت: پسرم ات انتخاب شده
پ/ت: حالا که انتخاب شدی آبرویه ما در دسته تو است
ات: آره پدر منم تمام تلاشمو میکنم تا آبرویه شما را حفط کنم
پ/ت: خوبه الان کی عروسیه کیه
ات: یه ماه دیگه
پ/ت: پس باید تا اون موقع آماده بشیم
م/ت: دخترم برو تو اتاقت حتما خسته شدی
ات: چشم مادر بزرگ
و رفتم بالا تو اوتاقم لباسامو عوض کردم و رویه تخت دراز کشیدم
واقعا یعنی منو انتخاب کرده اونم پرنس جیمین
پرنس
اون پرنس رویای من بود
تو همین فکرا بودم که خوابم برو
جیمن: رفتیم پیشه پدربزرگ
پدربزرگ از انتخاب ما راضی هستید
پدربزرگ : آره نویه عزیزم
جین: پدر بزرگ ما دیگه با اجازتون بریم
پدربزرگ: باشه نویه زیبام می تونید برید
جیمین: با جین از اوتاق رفتیم بیرون
جین:دیگه بریم اتاقامون بخوابیم
رفتم تو اوتاقم لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم روی تخت وای این دوشیزه ماسیمو خیلی خوشگله کم کم خوابم برد
جیمین : رفتم تویه اوتاقم
لباسامو عوض کردم و رویه تخت دراز کشیدم
نمیدونم چرا همش دوشیزه ونتورا تو ذهنمه
همش بهش فکر میکنم تو همین فکرا بودم که
خوابم برد
این داستان ادامه دارد
ات: سوار ماشین که شدم و راه افتادم کله راه تو فکر این بودم که چرا پرنس من رو انتخاب کردن
یا شاید دارم خواب میبینم
تو همین فکرا بودم که نمیدونم کی رسیدیم
نگهبان: دوشیزه رسیدیم
ات: نگهبان در ماشینو یاز کرد منم پیاده شدم و به سمتهای خونه رفتم
وقتی رفتم داخل یهو مادربزرگ اومد و گفت
مادربزرگ: چیشد نویه خوشگلم
ات: مادربزرگ م من.من..
یکم مکث کردم
م/ت: چی خوشگلم بگو {مادربزرگ ات رو م/ت می زارم}
ن/ت: خوب معلوم که انتخاب نشده چی فکر کردین
ات: نه اشتباه میکنید من قبول شدم و اینکه پرنس جیمین منو انتخاب کرده
م/ت: نویه حوشگلم بیا اینجا {ات رو بغل کرد}
ات: منم خیلی خوشحال شدم و بغلش کردم
ن/ت: حتما یکی دیگه رو انتخاب کرده داره و دروغ میگه
پ/ت: چیشده
م/ت: پسرم ات انتخاب شده
پ/ت: حالا که انتخاب شدی آبرویه ما در دسته تو است
ات: آره پدر منم تمام تلاشمو میکنم تا آبرویه شما را حفط کنم
پ/ت: خوبه الان کی عروسیه کیه
ات: یه ماه دیگه
پ/ت: پس باید تا اون موقع آماده بشیم
م/ت: دخترم برو تو اتاقت حتما خسته شدی
ات: چشم مادر بزرگ
و رفتم بالا تو اوتاقم لباسامو عوض کردم و رویه تخت دراز کشیدم
واقعا یعنی منو انتخاب کرده اونم پرنس جیمین
پرنس
اون پرنس رویای من بود
تو همین فکرا بودم که خوابم برو
جیمن: رفتیم پیشه پدربزرگ
پدربزرگ از انتخاب ما راضی هستید
پدربزرگ : آره نویه عزیزم
جین: پدر بزرگ ما دیگه با اجازتون بریم
پدربزرگ: باشه نویه زیبام می تونید برید
جیمین: با جین از اوتاق رفتیم بیرون
جین:دیگه بریم اتاقامون بخوابیم
رفتم تو اوتاقم لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم روی تخت وای این دوشیزه ماسیمو خیلی خوشگله کم کم خوابم برد
جیمین : رفتم تویه اوتاقم
لباسامو عوض کردم و رویه تخت دراز کشیدم
نمیدونم چرا همش دوشیزه ونتورا تو ذهنمه
همش بهش فکر میکنم تو همین فکرا بودم که
خوابم برد
این داستان ادامه دارد
۷.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.