دشمنی در نقاب دوست 19
تهیونگ:چرا؟
آیسودا: فقط میگم نفس نکششششش
تهیونگ:چیه حالت و میزون میکنه ؟
آیسودا:مو فرفری (عصبانیت)
تهیونگ: باشه باشه
اما خواست که نفسشو حبس کنه که
آیسودا:دیگه نفس بکش تمام شد فقط باند مونده
تهیونگ:باش
آیسودا باند و برداشت و آروم دور گردن تهیونگ پیچید
چند دقیقه بعد
آیسودا:بفرما وایسا یک گره دیگه هم بدم که دیگه باز نشه حالا شد
تهیونگ: دستت خیلی درد نکنه تهیونگ دستش و گذاشت روی رون پاش که همین الان آیسودا بسته بودش و یک لبخند ملایمی زد......آیسودا از کنار تهیونگ روی تخت بلند شد و باندهای که نمیشود استفاده کنه با پامادهایی که تمام شده بود و انداخت داخل سطل زبانه
آیسودا:میخواهی تو استراحت کن منم که گفتم میخوام با دوستام برم بیرون
تهیونگ: تو که گفتی کار داری
آیسودا:خب نمی خوام بهت دروغ بگم جفتشو با هم دارم
تهیونگ:اها پس خوش بگذره همون طوری که گفتم چی درست کنم ؟
آیسودا:نمی خواهد تو استراحت کن من خودم از بیرون چیزی میگیرم
تهیونگ: نه نمی شه میخوام خودم درست کنم و تو هم بگی خوب شده
آیسودا لبخندی زد و گفت: من میرم آماده بشم هر چی میخواهی درست کنی هم داخل یخچال هست خشکبار هم داخل کابینت بالای لباس شویی هست و
تهیونگ:بسه فهمیدم الاندیرت میشه بعدا میگی تقصیر تهیونگ بود
آیسودا: بله بله
آیسودا رفت تا آماده بشه و تهیونگ هم رفت داخل پزیرایی و روی مبل نشست نمی خواست آیسودا بفهمه که میخواد چی درست کنه که صدای آیسودا اومد
آیسودا: خب دیگه من رفتم ....آیسودا رسید به در داشت کفشش و میپوشید
آیسودا:تهیونگ اون شمارهای هست که کنار تلفن هست
تهیونگ: خب ؟
آیسودا:شمارهی منه هر چی خواستی بگو وهر چی شد بگو
تهیونگ:میری پیش جونگاین ؟(ناراحتی و عصبانی)
آیسودا:چی نه دیگه نمخوام ببینمش راستی تهیونگ
تهیونگ:جونم ؟
آیسودا :میگم که چرا من و تو اینقدر با هم صمیمی هستیم با اینکه بیشتر یک روز هم نیست کنار همیم ؟
تهیونگ:نمیدونم حالا فکر کن برو
آیسودا: تهیونگ بدون هیچ چیزی بیا جلوی من
تهیونگ: بیا اوم........آیسودا تهیونگ و بغل کرده بود
آیسودا:آخیییی راحت شدم بیا از این به بعد وقتی که خواستیم یکیمون بریم بیرون اینشکلی ازش خداحافظی میکنیم باش؟
تهیونگ:باشه
آیسودا رفت و الان فقط تهیونگ داخل خونه بود
تهیونگ:خببب بریم سراغ غذا درست کردن
آیسودا
از خونه زدم بیرون دلم برای بابام تنگ شده بود هنوز یک قدمم برنداشته بودم که .........تهیونگ زنگ زد
تهیونگ : سلام ببخشید مزاحم شدم میگم گوشت کجاست داخل یخچال نیست
آیسودا: در و باز کن تا بهت بگم
تهیونگ در و باز کرد و آیسودا با قیافهای به معنی وات فاز اومد داخل خونه به طرف آشبزخونه رفت و به یک یخچال کوچیک رسید و درش و باز کرد :بیا اینم گوشت
تهیونگ:ممنون
و آیسودا رفت بیرون
آیسودا: فقط میگم نفس نکششششش
تهیونگ:چیه حالت و میزون میکنه ؟
آیسودا:مو فرفری (عصبانیت)
تهیونگ: باشه باشه
اما خواست که نفسشو حبس کنه که
آیسودا:دیگه نفس بکش تمام شد فقط باند مونده
تهیونگ:باش
آیسودا باند و برداشت و آروم دور گردن تهیونگ پیچید
چند دقیقه بعد
آیسودا:بفرما وایسا یک گره دیگه هم بدم که دیگه باز نشه حالا شد
تهیونگ: دستت خیلی درد نکنه تهیونگ دستش و گذاشت روی رون پاش که همین الان آیسودا بسته بودش و یک لبخند ملایمی زد......آیسودا از کنار تهیونگ روی تخت بلند شد و باندهای که نمیشود استفاده کنه با پامادهایی که تمام شده بود و انداخت داخل سطل زبانه
آیسودا:میخواهی تو استراحت کن منم که گفتم میخوام با دوستام برم بیرون
تهیونگ: تو که گفتی کار داری
آیسودا:خب نمی خوام بهت دروغ بگم جفتشو با هم دارم
تهیونگ:اها پس خوش بگذره همون طوری که گفتم چی درست کنم ؟
آیسودا:نمی خواهد تو استراحت کن من خودم از بیرون چیزی میگیرم
تهیونگ: نه نمی شه میخوام خودم درست کنم و تو هم بگی خوب شده
آیسودا لبخندی زد و گفت: من میرم آماده بشم هر چی میخواهی درست کنی هم داخل یخچال هست خشکبار هم داخل کابینت بالای لباس شویی هست و
تهیونگ:بسه فهمیدم الاندیرت میشه بعدا میگی تقصیر تهیونگ بود
آیسودا: بله بله
آیسودا رفت تا آماده بشه و تهیونگ هم رفت داخل پزیرایی و روی مبل نشست نمی خواست آیسودا بفهمه که میخواد چی درست کنه که صدای آیسودا اومد
آیسودا: خب دیگه من رفتم ....آیسودا رسید به در داشت کفشش و میپوشید
آیسودا:تهیونگ اون شمارهای هست که کنار تلفن هست
تهیونگ: خب ؟
آیسودا:شمارهی منه هر چی خواستی بگو وهر چی شد بگو
تهیونگ:میری پیش جونگاین ؟(ناراحتی و عصبانی)
آیسودا:چی نه دیگه نمخوام ببینمش راستی تهیونگ
تهیونگ:جونم ؟
آیسودا :میگم که چرا من و تو اینقدر با هم صمیمی هستیم با اینکه بیشتر یک روز هم نیست کنار همیم ؟
تهیونگ:نمیدونم حالا فکر کن برو
آیسودا: تهیونگ بدون هیچ چیزی بیا جلوی من
تهیونگ: بیا اوم........آیسودا تهیونگ و بغل کرده بود
آیسودا:آخیییی راحت شدم بیا از این به بعد وقتی که خواستیم یکیمون بریم بیرون اینشکلی ازش خداحافظی میکنیم باش؟
تهیونگ:باشه
آیسودا رفت و الان فقط تهیونگ داخل خونه بود
تهیونگ:خببب بریم سراغ غذا درست کردن
آیسودا
از خونه زدم بیرون دلم برای بابام تنگ شده بود هنوز یک قدمم برنداشته بودم که .........تهیونگ زنگ زد
تهیونگ : سلام ببخشید مزاحم شدم میگم گوشت کجاست داخل یخچال نیست
آیسودا: در و باز کن تا بهت بگم
تهیونگ در و باز کرد و آیسودا با قیافهای به معنی وات فاز اومد داخل خونه به طرف آشبزخونه رفت و به یک یخچال کوچیک رسید و درش و باز کرد :بیا اینم گوشت
تهیونگ:ممنون
و آیسودا رفت بیرون
۱۲.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.