V... RHS:
V... RHS:
ارسلان: همچی از دو سال پیش شروع شد و برگشت به قضیه دختر همسایمون .. ارغوان
دیانا: ارسل
ارسلان: هیس گوش کن .... ارغوان یه سال آرن بچه تر بود و حدود یه ماه به خاطر مریضی مادرش ... مامانم بهش شیر میده ... از اون وقت ارغوان خواهرمن شده بود و عین یه داداش دوسش داشتم ارغوان منو داداش ارسلان صدا میکرد .... چن سال بعد وقتی ارغوان توی سن نوجوونی بود خبر فوتش میاد ... انگار بین راه برگشت به خونه یه پسره بهش تجا* وز میکنه و میکشتش ... از اون روز به بعد زندگیم عوض شد و این خونه رو خریدم و اتاق بنفش رو ساختم .... ۱۱ تا دختر آوردم و خواستم زیرم جون بدن اما نتونستم و فقط به رابطه دخترای هر* زه با بقیه توی این اتاق نگاه میکردم تا اینکه تو وارد زندگیم شدی با وجود تو آتش توی خونم جریان پیدا کرد و نا الان دست نگه داشتم ولی از الان که هم من عاشقتم و هم تو میخوام ازت خواهش کنم که بزاری برای اولین بار و آخرین بار اینکارو با تو تجربه کنم ؟
دیانا: ارسلان نه نه
ارسلان: دیانا من عاشقتم نگران چی هستی
دیانا: ارسلان
ارسلان: میدونم حق داری ولی ازت خواهش میکنم
دیانا: آخه من بلد نیستم
ارسلان: راه بیفت توی اتاق و هرچی خواستی ازم بپرس
دیانا: اولین کشو رو باز کردم که دلم هری ریخت و کشو رو بستم و رفتم سمت دومین کشو و با دیدن توپ های خار داد به ارسلان نگاه کردم و گفتم : ارسلان من نمیتونم
ارسلان : اگه نمیخوای باشه
دیانا: ارسلان فقط همین اینبار
ارسلان: باشه قبوله ؟
دیانا: اوهوم
ارسلان: خب
ارسلان: همچی از دو سال پیش شروع شد و برگشت به قضیه دختر همسایمون .. ارغوان
دیانا: ارسل
ارسلان: هیس گوش کن .... ارغوان یه سال آرن بچه تر بود و حدود یه ماه به خاطر مریضی مادرش ... مامانم بهش شیر میده ... از اون وقت ارغوان خواهرمن شده بود و عین یه داداش دوسش داشتم ارغوان منو داداش ارسلان صدا میکرد .... چن سال بعد وقتی ارغوان توی سن نوجوونی بود خبر فوتش میاد ... انگار بین راه برگشت به خونه یه پسره بهش تجا* وز میکنه و میکشتش ... از اون روز به بعد زندگیم عوض شد و این خونه رو خریدم و اتاق بنفش رو ساختم .... ۱۱ تا دختر آوردم و خواستم زیرم جون بدن اما نتونستم و فقط به رابطه دخترای هر* زه با بقیه توی این اتاق نگاه میکردم تا اینکه تو وارد زندگیم شدی با وجود تو آتش توی خونم جریان پیدا کرد و نا الان دست نگه داشتم ولی از الان که هم من عاشقتم و هم تو میخوام ازت خواهش کنم که بزاری برای اولین بار و آخرین بار اینکارو با تو تجربه کنم ؟
دیانا: ارسلان نه نه
ارسلان: دیانا من عاشقتم نگران چی هستی
دیانا: ارسلان
ارسلان: میدونم حق داری ولی ازت خواهش میکنم
دیانا: آخه من بلد نیستم
ارسلان: راه بیفت توی اتاق و هرچی خواستی ازم بپرس
دیانا: اولین کشو رو باز کردم که دلم هری ریخت و کشو رو بستم و رفتم سمت دومین کشو و با دیدن توپ های خار داد به ارسلان نگاه کردم و گفتم : ارسلان من نمیتونم
ارسلان : اگه نمیخوای باشه
دیانا: ارسلان فقط همین اینبار
ارسلان: باشه قبوله ؟
دیانا: اوهوم
ارسلان: خب
۲۱.۱k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.