orchid p7
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تازه به خونه ی مشترکشون رسیده بودن که جکسون با تعجب گفت
☆واقعا؟؟ یعنی... تهیونگ عاشق جونگکوکه؟؟؟؟
جملاتش رو با کمی شوک و صدای بلند پرسید و کایلا هم با بی حوصلگی از سوالای تکراری جکسون، چشمی چرخوند و به سمتش قدم برداشت. با فاصله ی کم ازش ایستاد و گفت
-چند بار میپرسی لاو؟ اره دیگه.
جکسون دوباره مثل چند دفعه قبلی، اوهی گفت و دهن باز کرد تا سوال دیگه ای بپرسه که دهنش با نگاه خطرناک کایلا عملا بسته شد. پوفی کشید و گفت
☆کالی! چطور ازم انتظار داری باور کنم؟ من از عشق جونگکوکم نسبت ب تهیونگ خبر نداشتم و حالا فهمیدم که چی؟ تهیونگم نسبت بهش بی حس نبوده که هیچ، قضیه مال چند سال قبله. از قضا مال همون موقعیم هست ک جونگکوک بیهوش بوده و هیچی یادش نیست و..
حرفش با برخورد لبای دختر مورد علاقش به لباش و بوسش، نصفه موند. لب بالایی خودش میون لبای دختر و لب زیرین دختر میون لبای خودش اسیر بود. لبای همو میمکیدن و از طعم دلپذیرش لذت میبردند. بالاخره از فرط کمبود اکسیژن از هم جدا شدن و به چشمای هم نگاه کردند.
☆ا.. اوه کالی... تو همیشه.. نفسمو بند.. میاری!
با نفس نفس زدن تونست جملشو به پایان برسونه.
-هاه... تو... در.. در مورد خودت.. چی فکر کردی.. مون*؟
جک نگاهی سوالی بهش انداخت که کایلا پوفی از خنگی جکسون کشید و گفت
-منظورم اینه که تو باعث میشی که این بلا سرت بیاد. عاااا... درست رسوندم منظورمو؟/:
و بعد با قیافه ای خنگ به زمین و در و دیوار نگاه کرد که جک از عکس العملش خنده ای بلند سر داد و اون خرس خشمگینِ کیوتو تو بغلش کشید.
☆ب خودت زحمت نده بیبی. فهمیدم!
و بعد دوباره خندید. کایلا هم با لبخندی که از عمق وجودش بود چشماشو بست و از عطر سرد پسر بزرگتر لذت برد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکنه.. نکنه به این حس.. میگن.. تحریک..؟ اوه خدا اگه اینطور بود اون بدبخت بود چون از موقعیت همین الانم فهمیده بود ک اون گاو،(دور از جون بچم) یه منحرفه و این یه امتیاز منفی برای جونگکوک بود. البته بعد از چند ثانیه فکر کردن، ب این نتیجه ی غیر منطقی رسید که ممکنه بخاطر کمبود اکسیژن توی اون جای تنگ و کوچیک حالش اینطور شده باشه///:
+مستر استاکر! کی قراره ازینجا بریم؟؟؟؟ خفه شدم زیر هیکل گندت!
و سعی کرد با دست و پا زدن خودشو ازاد کنه که به نتیجه هم رسید. تهیونگ ازش فاصله گرفت و بدون انداختن حتی نیم نگاهی بهش، دستشو گرفت و ازونجا رفتند.
*مون: Moon به معنای ماه.
تازه به خونه ی مشترکشون رسیده بودن که جکسون با تعجب گفت
☆واقعا؟؟ یعنی... تهیونگ عاشق جونگکوکه؟؟؟؟
جملاتش رو با کمی شوک و صدای بلند پرسید و کایلا هم با بی حوصلگی از سوالای تکراری جکسون، چشمی چرخوند و به سمتش قدم برداشت. با فاصله ی کم ازش ایستاد و گفت
-چند بار میپرسی لاو؟ اره دیگه.
جکسون دوباره مثل چند دفعه قبلی، اوهی گفت و دهن باز کرد تا سوال دیگه ای بپرسه که دهنش با نگاه خطرناک کایلا عملا بسته شد. پوفی کشید و گفت
☆کالی! چطور ازم انتظار داری باور کنم؟ من از عشق جونگکوکم نسبت ب تهیونگ خبر نداشتم و حالا فهمیدم که چی؟ تهیونگم نسبت بهش بی حس نبوده که هیچ، قضیه مال چند سال قبله. از قضا مال همون موقعیم هست ک جونگکوک بیهوش بوده و هیچی یادش نیست و..
حرفش با برخورد لبای دختر مورد علاقش به لباش و بوسش، نصفه موند. لب بالایی خودش میون لبای دختر و لب زیرین دختر میون لبای خودش اسیر بود. لبای همو میمکیدن و از طعم دلپذیرش لذت میبردند. بالاخره از فرط کمبود اکسیژن از هم جدا شدن و به چشمای هم نگاه کردند.
☆ا.. اوه کالی... تو همیشه.. نفسمو بند.. میاری!
با نفس نفس زدن تونست جملشو به پایان برسونه.
-هاه... تو... در.. در مورد خودت.. چی فکر کردی.. مون*؟
جک نگاهی سوالی بهش انداخت که کایلا پوفی از خنگی جکسون کشید و گفت
-منظورم اینه که تو باعث میشی که این بلا سرت بیاد. عاااا... درست رسوندم منظورمو؟/:
و بعد با قیافه ای خنگ به زمین و در و دیوار نگاه کرد که جک از عکس العملش خنده ای بلند سر داد و اون خرس خشمگینِ کیوتو تو بغلش کشید.
☆ب خودت زحمت نده بیبی. فهمیدم!
و بعد دوباره خندید. کایلا هم با لبخندی که از عمق وجودش بود چشماشو بست و از عطر سرد پسر بزرگتر لذت برد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکنه.. نکنه به این حس.. میگن.. تحریک..؟ اوه خدا اگه اینطور بود اون بدبخت بود چون از موقعیت همین الانم فهمیده بود ک اون گاو،(دور از جون بچم) یه منحرفه و این یه امتیاز منفی برای جونگکوک بود. البته بعد از چند ثانیه فکر کردن، ب این نتیجه ی غیر منطقی رسید که ممکنه بخاطر کمبود اکسیژن توی اون جای تنگ و کوچیک حالش اینطور شده باشه///:
+مستر استاکر! کی قراره ازینجا بریم؟؟؟؟ خفه شدم زیر هیکل گندت!
و سعی کرد با دست و پا زدن خودشو ازاد کنه که به نتیجه هم رسید. تهیونگ ازش فاصله گرفت و بدون انداختن حتی نیم نگاهی بهش، دستشو گرفت و ازونجا رفتند.
*مون: Moon به معنای ماه.
۳.۸k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.