فرشته ی نجات پارت ۱۰
+: یونا...یونااا(داد)
_: چیه؟!چیزی شده؟!خوبی؟!
+: اره...من خوبم...ولی تو نه
_: چی میگی تو؟!
+: ووک گورت و گم کننن
×: چرا؟!
+: نقشه ات برام نقشه برآب شد
_: چی؟!
+: یونا اون میدونه خانوادت چقدر پولدارن و میخواد پولشون و با استفاده از تو بالا بکشه .... خواهش میکنم باهاش نباش(گریه کرد)
_: چرا گریه میکنی(یکم بغض کرد)
+: یونا چیزی شده؟!...این عوضی اذیتت کرده؟!
_: نه چرا؟!(بغض)
_: آخه برای اولین بار بغض کردی
_: ولش کن ولی حق نداری دیگه گریه کنی باشه؟!
+: بخاطر من بود؟!
_: عمرا
+: یونا توهم دوسم داری؟!
_: تو دوسم داری؟!
+: .... خب....
_: بهتره بس کنی مگه یادت رفته چین فقط دوسه ماه میتونیم باهم باشیم رشته ی هردو متفاوت هست
_: پس بیا این دو سه ماه باهم خوب باشیم
+: جدی؟!
_: اوم
+: من که از خدامه
_: باشه کلا ولش
+: چشم
_: الان هم باید ریم تو اتاقمون هرکه تا اون ناظم دوباره دهنش و باز نکرده
+: اوم...شب بخیر
_: بااای
چه مین ویو:
راستش فک کنم جدی جدی یونا رو دوس دارم از پیش دبستانی شروع کردیم باهم دوست بودن و فک کنم کلاس شیشم حس کردم که برام بیشتر از دوسته و کلاس نهم فهمیدم حسم درست بود نه شایدم هشتم یا هفتم واقعا نمیدونم منتظر میمونم تا خودش و پیدا کنه اما صدسال دیگه هم بشه زیر سنگم بشه پیداش میکنم رفتم یه تشک پهن کردم رو زمین و قیافه ی یونا اومد جلو چشام خیلی بامزه هست که خوابم برد
_: چیه؟!چیزی شده؟!خوبی؟!
+: اره...من خوبم...ولی تو نه
_: چی میگی تو؟!
+: ووک گورت و گم کننن
×: چرا؟!
+: نقشه ات برام نقشه برآب شد
_: چی؟!
+: یونا اون میدونه خانوادت چقدر پولدارن و میخواد پولشون و با استفاده از تو بالا بکشه .... خواهش میکنم باهاش نباش(گریه کرد)
_: چرا گریه میکنی(یکم بغض کرد)
+: یونا چیزی شده؟!...این عوضی اذیتت کرده؟!
_: نه چرا؟!(بغض)
_: آخه برای اولین بار بغض کردی
_: ولش کن ولی حق نداری دیگه گریه کنی باشه؟!
+: بخاطر من بود؟!
_: عمرا
+: یونا توهم دوسم داری؟!
_: تو دوسم داری؟!
+: .... خب....
_: بهتره بس کنی مگه یادت رفته چین فقط دوسه ماه میتونیم باهم باشیم رشته ی هردو متفاوت هست
_: پس بیا این دو سه ماه باهم خوب باشیم
+: جدی؟!
_: اوم
+: من که از خدامه
_: باشه کلا ولش
+: چشم
_: الان هم باید ریم تو اتاقمون هرکه تا اون ناظم دوباره دهنش و باز نکرده
+: اوم...شب بخیر
_: بااای
چه مین ویو:
راستش فک کنم جدی جدی یونا رو دوس دارم از پیش دبستانی شروع کردیم باهم دوست بودن و فک کنم کلاس شیشم حس کردم که برام بیشتر از دوسته و کلاس نهم فهمیدم حسم درست بود نه شایدم هشتم یا هفتم واقعا نمیدونم منتظر میمونم تا خودش و پیدا کنه اما صدسال دیگه هم بشه زیر سنگم بشه پیداش میکنم رفتم یه تشک پهن کردم رو زمین و قیافه ی یونا اومد جلو چشام خیلی بامزه هست که خوابم برد
۱.۸k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.