درد از درون
پرتاب شدن دمپایی ها*
جاخالی دادن*
درودد
دیشب روتون کرم ریختم و عذاب وجدان گرفتم😀💔
الان اومدم پارت بدمم
______________________________________
PART 8.
VIEVE WRITER:
یهو واکاسا رو به میدوری گفت:« این دختر کیه؟»
میدوری خواست جواب بده که میکا وسط حرفش پرید
میکا:«به توچه!»
واکاسا عصبی شد اما خونسرد موند
میدوری گفت:«ببخشید اون خواهر منه، نگران سارا و کازوتوراعه به خاطر همین الان نمیتونه رو اعصابش مسلط (درست نوشتم ایشالا دیگه؟) باشه»
واکا هم سری تکون داد و گفت:«مشکلی نیست»
میکا:«اونه چان بگو چی شده!»
میدوری:«بعدا بهت میگم...»
یهو صدایی اومد
«اخ...»
همه به طرف صدا برگشتن
سارا بیدار شده بود
میدوری و میکا به سرعت به سمتش رفتند
میدوری بغض کرده بود«سارا صدامو میشنوی؟ منو میشناسی؟»
سارا:«عـ... عا... اوکاسان...!»
میکا:«دختر بدجوری ترسوندیمون!»
سارا:«خاله...!»
شینچیرو و تاکئومی و واکاسا حلوی در وایستاده بودن و بهشون نگاه میکردن
یهو سارا یاد کازوتورا و باجی افتاد
سارا:«پس.. اونی چان و باجی کجاست؟»
همه سکوت کردن
مظطرب بودند که چی بگن که سارا بهش شوک وارد نشه که دکتر اومد
دکتر:«پس بیدار شدی!»
یه زن جوون بود
سارا:«ها... های..!»(بله)
دکتر:«خوبه! سر گیجه و حالت تعواع یا همچین چیزی داری؟»
سارا:«یکم سرگیجه دارم...»
دکتر:«اون یه چیز نرماله چون فشار اون میله که به سرت وارد شد زیاد بود و اگه عمل به خوبی پیش نمیرفت تو تو کما بودی!»
سارا:«عه....»
دکتر:«آره! حالا هم باید استراحت کنی و ملاقاتی زیاد نداشته باشی، اوکی؟»
سارا:«باشه...!»
دکتر لبخندی زد و رفت
شینچیرو به سمت سارا اومد
شینچیرو:«پس تو خواهر کازوتورایی، مگه نه؟»
سارا:«هوم...»
شینچیرو لبخند زد و گفت:«خب بابت اینکه جونمو نجات دادی ممنونم اما نباید جلوی میله میپریدی!»
سارا:«اونی چانم کوش؟»
باز همه سکوت کردن
میدوری:«خـ.... خب... اون تو.. اداره پلیس.... دستگیر... شده..»
سارا خشکش زد:«براچیییی؟؟؟؟»
میکا هم خیلی تعجب کرد«هااا؟؟؟؟؟»
سارا:«مـ... من میخوام.. برم پیشش....»
و سعی کرد از رو تخت بلند شه اما شینچیرو و میدوری نذاشتن
شینچیرو:«رفتن تو به اونجا هم چیزی رو عوض نمیکنه...!»
اون یکم اروم شد
«پـ... پس کی... ببینمش؟»
میدوری:«بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدی...! من تا اون موقع پیش کازوتورا میمونم!»
ساراهم چیزی نگفت
بعد............
_______________________________________
میدونم ریدم💔
تا پارت بعد بدرود
جاخالی دادن*
درودد
دیشب روتون کرم ریختم و عذاب وجدان گرفتم😀💔
الان اومدم پارت بدمم
______________________________________
PART 8.
VIEVE WRITER:
یهو واکاسا رو به میدوری گفت:« این دختر کیه؟»
میدوری خواست جواب بده که میکا وسط حرفش پرید
میکا:«به توچه!»
واکاسا عصبی شد اما خونسرد موند
میدوری گفت:«ببخشید اون خواهر منه، نگران سارا و کازوتوراعه به خاطر همین الان نمیتونه رو اعصابش مسلط (درست نوشتم ایشالا دیگه؟) باشه»
واکا هم سری تکون داد و گفت:«مشکلی نیست»
میکا:«اونه چان بگو چی شده!»
میدوری:«بعدا بهت میگم...»
یهو صدایی اومد
«اخ...»
همه به طرف صدا برگشتن
سارا بیدار شده بود
میدوری و میکا به سرعت به سمتش رفتند
میدوری بغض کرده بود«سارا صدامو میشنوی؟ منو میشناسی؟»
سارا:«عـ... عا... اوکاسان...!»
میکا:«دختر بدجوری ترسوندیمون!»
سارا:«خاله...!»
شینچیرو و تاکئومی و واکاسا حلوی در وایستاده بودن و بهشون نگاه میکردن
یهو سارا یاد کازوتورا و باجی افتاد
سارا:«پس.. اونی چان و باجی کجاست؟»
همه سکوت کردن
مظطرب بودند که چی بگن که سارا بهش شوک وارد نشه که دکتر اومد
دکتر:«پس بیدار شدی!»
یه زن جوون بود
سارا:«ها... های..!»(بله)
دکتر:«خوبه! سر گیجه و حالت تعواع یا همچین چیزی داری؟»
سارا:«یکم سرگیجه دارم...»
دکتر:«اون یه چیز نرماله چون فشار اون میله که به سرت وارد شد زیاد بود و اگه عمل به خوبی پیش نمیرفت تو تو کما بودی!»
سارا:«عه....»
دکتر:«آره! حالا هم باید استراحت کنی و ملاقاتی زیاد نداشته باشی، اوکی؟»
سارا:«باشه...!»
دکتر لبخندی زد و رفت
شینچیرو به سمت سارا اومد
شینچیرو:«پس تو خواهر کازوتورایی، مگه نه؟»
سارا:«هوم...»
شینچیرو لبخند زد و گفت:«خب بابت اینکه جونمو نجات دادی ممنونم اما نباید جلوی میله میپریدی!»
سارا:«اونی چانم کوش؟»
باز همه سکوت کردن
میدوری:«خـ.... خب... اون تو.. اداره پلیس.... دستگیر... شده..»
سارا خشکش زد:«براچیییی؟؟؟؟»
میکا هم خیلی تعجب کرد«هااا؟؟؟؟؟»
سارا:«مـ... من میخوام.. برم پیشش....»
و سعی کرد از رو تخت بلند شه اما شینچیرو و میدوری نذاشتن
شینچیرو:«رفتن تو به اونجا هم چیزی رو عوض نمیکنه...!»
اون یکم اروم شد
«پـ... پس کی... ببینمش؟»
میدوری:«بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدی...! من تا اون موقع پیش کازوتورا میمونم!»
ساراهم چیزی نگفت
بعد............
_______________________________________
میدونم ریدم💔
تا پارت بعد بدرود
۱.۶k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.