پارت سیزدهم
پارت سیزدهم
سریع دوییدم و کلا از اون منطقه دور شدم
توی دانشگاه آکوتاگاوا-سان رو دیدم و دوییدم سمتش
آکوتاگاوا: چته بچه؟
چویا: ای باباااا، من بچه نیستم
آکوتاگاوا: باشه، حالا بگو ببینم چی شده
قضیه توراهو واسش گفتم و از خنده پخش زمین شد
چویا: هِی، حالا اونقدرام خنده نداشت پخش زمین شدیاااا
همونجوری ک رو نمیکت دزار کشیده بود و دستش روی شکمش بود جواب داد
آکوتاگاوا: وایییی تانیزاکی پشت سرت بود وایییییی
دوباره شروع کرد ب خندیدن
چویا: هی پاشو اتسوشی اومده، میخوای پیش همسر آیندت اینجوری باشی؟
سریع بلند شد و خیلی جنتلمن نشست
آکوتاگاوا: کو کجاست
چویا: تو جیبم
آکوتاگاوا: مسخره
چویا: عشق چشمتو کور کرده هاااا، یادم باشه بیشتر از این کارا باهات کنم
آکوتاگاوا: هه هه
همینجا صدای دعوا بلند شد و کسی نبود جر دازای اوسامو، وایستا من فامیلیشو از کجا میدونم؟ عجیبه
خلاصه مث سگ همدیگرو زدن و سمت درمانگاه دانشگاه راه افتاد
ماهم رفتیم سر کلاسمون
کل کلاس حواسمو جمع کردمو جزوه برداشتم، از یه طرفی هم ذهنم درگیر این بود ک فامیلی دازایو از کجا میدونم ک آخر نفهمیدم کحا شنیدم فامیلیشو
کلاس تموم شد و با آکوتاگاوا-سان سمت کافه تریا راه افتادیم
من رفتم یه چیز بخرم و آکوتاگاوا-سان پشت میز نشسته بود و نگاهشم همش روی اتسوشی قفل بود
رفتم و قهوه رو دادم دستش و نشستم
چویا: برو
آکوتاگاوا: کجا؟
چویا: عین بز داری نگاه میکنی بنده خدا معذب میشه، پاشو قهوتو بردار برو پیشش بشین
آکوتاگاوا: خو پیشش بشینم بدنر نی؟
چویا: خیر حالا برو پیشش بشین
یه لبخند خیلی مسخره هم زدم و از سر میز بلندش کردم
آکوتاگاوا: باشه باشه خودم میرم
خب خب این پارت شرایط داره 😈
فالو: 20
لایک: 10
کامنت: 10
موفق باشید ما دیگ رفتیم😔🙂
سریع دوییدم و کلا از اون منطقه دور شدم
توی دانشگاه آکوتاگاوا-سان رو دیدم و دوییدم سمتش
آکوتاگاوا: چته بچه؟
چویا: ای باباااا، من بچه نیستم
آکوتاگاوا: باشه، حالا بگو ببینم چی شده
قضیه توراهو واسش گفتم و از خنده پخش زمین شد
چویا: هِی، حالا اونقدرام خنده نداشت پخش زمین شدیاااا
همونجوری ک رو نمیکت دزار کشیده بود و دستش روی شکمش بود جواب داد
آکوتاگاوا: وایییی تانیزاکی پشت سرت بود وایییییی
دوباره شروع کرد ب خندیدن
چویا: هی پاشو اتسوشی اومده، میخوای پیش همسر آیندت اینجوری باشی؟
سریع بلند شد و خیلی جنتلمن نشست
آکوتاگاوا: کو کجاست
چویا: تو جیبم
آکوتاگاوا: مسخره
چویا: عشق چشمتو کور کرده هاااا، یادم باشه بیشتر از این کارا باهات کنم
آکوتاگاوا: هه هه
همینجا صدای دعوا بلند شد و کسی نبود جر دازای اوسامو، وایستا من فامیلیشو از کجا میدونم؟ عجیبه
خلاصه مث سگ همدیگرو زدن و سمت درمانگاه دانشگاه راه افتاد
ماهم رفتیم سر کلاسمون
کل کلاس حواسمو جمع کردمو جزوه برداشتم، از یه طرفی هم ذهنم درگیر این بود ک فامیلی دازایو از کجا میدونم ک آخر نفهمیدم کحا شنیدم فامیلیشو
کلاس تموم شد و با آکوتاگاوا-سان سمت کافه تریا راه افتادیم
من رفتم یه چیز بخرم و آکوتاگاوا-سان پشت میز نشسته بود و نگاهشم همش روی اتسوشی قفل بود
رفتم و قهوه رو دادم دستش و نشستم
چویا: برو
آکوتاگاوا: کجا؟
چویا: عین بز داری نگاه میکنی بنده خدا معذب میشه، پاشو قهوتو بردار برو پیشش بشین
آکوتاگاوا: خو پیشش بشینم بدنر نی؟
چویا: خیر حالا برو پیشش بشین
یه لبخند خیلی مسخره هم زدم و از سر میز بلندش کردم
آکوتاگاوا: باشه باشه خودم میرم
خب خب این پارت شرایط داره 😈
فالو: 20
لایک: 10
کامنت: 10
موفق باشید ما دیگ رفتیم😔🙂
۳.۶k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.