همیشه بد نیست
همیشه بد نیست
(پارت۴)
با کاری که ران کرد هوش از سرم پرید. اون ، اون منو بوسید. نمیدونستم چیکار کنم.قلبم میگفت تو همیشه منتظر این فرصت بودی و از طرفی مغزم میگفت اون برادرته و این کار اشتباهیه. نمیدونم چیشد که دستم خود به خود بالا رفت و زدم تو گوشش. وقتی ازم جدا شد ، سریع به عقب هلش دادمو به سمت پله ها پا تند کردم. داشتم از پله میرفتم بالا که بلند خندید و گفت
_خیلی شبیهشی
تند تند از پله رفتم بالا در اتاقو باز کردم محکم بستم که مطمئن بودم ی بار دیگه اینکارو کنم خونه به کل میریزه. زنگ زدم به مامان . اون میتونه کمکم کنه.ولی چی بگم بهش. بگم داداش بزرگم منو بوسید.خواستم قطع کنم که صدای مامان تو گوشم پیچید
_الو هیجین؟
_الو مامان؟کجایی؟بابا چطوره؟ چیزی خوردی؟ بابا بهو
_ آره خوبیم . ولی بابا بهوش نیومده هنوز. ما تا فردا تو بیمارستانیم .
_باشه
_راستی ران اومد؟
_آره. ولی خیلی مسته
_اوه چه زود شروع کرد.
_آره خیلی
_باشه خدافظ. مواظب بابا باش
_باش تو هم همینطور. خدافظ
گوشی رو قطع کردم و به اتفاق چند دقیقه پیش فکر کردم. حالا اون به کنار . توکیو هم میخوایم بریم. یوگی رو کجای دلم بزارم. آهی از سر ناراحتی کشیدم. دستی رو لبام کشیدم. لبای بزرگ و قلبی شکلی داشتم.لبام با طور طبیعی قرمز بود . واقعا لبای خوبی داشتم.تصور اینکه لبای ران رو لبای من بود باعث میشد میلیون ها پروانه تو دلم پر بزنه. یهو یادم افتاد ران ی حرفی زد . گفت (خیلی شبیهشی) ولی شبیه کی ؟ من شبیه کیم که ران منو بوسید. اونقدر فکرم درگیر بود که متوجه صدای پیام گوشیم نشدم. گوشیو برداشتم و چک کردم. یونجی بود . اونا کره ای بودن. ولی از موقعی که یونجی چهار سالش بود اومدن اینجا. و من از شیش سالگی میشناسمش. با دیدن پیامش لبخندی زدم. اون همیشه در هر شرایطی کنارم بود. (خدا بده از این دوستا🤲) گوشی و برداشتم تا جواب پیامشو بدم
پیام:
یونجی:سلام جیگر
هیجین: سلام هلو
یونجی:چه خبر؟
هیجین:ی خبر دارم .
یونجی:جووون. خوبه یا بد؟
هیجین:نمیدونم
یونجی:آفرین تبریک میگم
هیجین:گمشو
یونجی:گم نمیشم شناسنامه دارم😎
هیجین:بگم یا نه؟
یونجی: بگو بگو
هیجین:ران منو بوسید😭😫
یونجی: واقعاااااا؟؟
یونجی: پشماااام
یونجی:چرا گذاشتی
یونجی:تو چیکار کردی؟
هیجین: هیچی زدم تو گوشش و فرار کردم
یونجی:نمیدونم چی بگم!
هیجین:تو فقط خفه شو
یونجی: اوکی اوکی گوه خوردم
هیجین:کاری نداری برم بِکَپَم؟
یونجی: نه برو بکپ
هیجین:بای
یونجی:باییی👋
از گوشی اومدم بیرونو روی تخت دراز کشیدم. یهو صدای شکمم در اومد. گشنم شده. ولی میترسم برم بیرون و دوباره رانو ببینم. واقعا روم نمیشه باهاش چشم تو چشم بشم . بهتره ی مدت ازش دور شم
هاییییییی
سلام گایز واقعا معذرت میخوام که دیر گذاشتم. الانم اینو تو قطار دارم آپلود میکنم
راستی بیاین پایین تر
گایز در مورد شخصیت رمان بگم که خودمم نمیدونم ولی فک میکنم در مورد ران تاکاهاشی باشه . ی والیبالیسته . روش کراشم . اگه تو گوگل بزنین ران تاکاهاشی میاره. فک کنم رمان در مورد اون باشه .
مرسی
خدافظ
(پارت۴)
با کاری که ران کرد هوش از سرم پرید. اون ، اون منو بوسید. نمیدونستم چیکار کنم.قلبم میگفت تو همیشه منتظر این فرصت بودی و از طرفی مغزم میگفت اون برادرته و این کار اشتباهیه. نمیدونم چیشد که دستم خود به خود بالا رفت و زدم تو گوشش. وقتی ازم جدا شد ، سریع به عقب هلش دادمو به سمت پله ها پا تند کردم. داشتم از پله میرفتم بالا که بلند خندید و گفت
_خیلی شبیهشی
تند تند از پله رفتم بالا در اتاقو باز کردم محکم بستم که مطمئن بودم ی بار دیگه اینکارو کنم خونه به کل میریزه. زنگ زدم به مامان . اون میتونه کمکم کنه.ولی چی بگم بهش. بگم داداش بزرگم منو بوسید.خواستم قطع کنم که صدای مامان تو گوشم پیچید
_الو هیجین؟
_الو مامان؟کجایی؟بابا چطوره؟ چیزی خوردی؟ بابا بهو
_ آره خوبیم . ولی بابا بهوش نیومده هنوز. ما تا فردا تو بیمارستانیم .
_باشه
_راستی ران اومد؟
_آره. ولی خیلی مسته
_اوه چه زود شروع کرد.
_آره خیلی
_باشه خدافظ. مواظب بابا باش
_باش تو هم همینطور. خدافظ
گوشی رو قطع کردم و به اتفاق چند دقیقه پیش فکر کردم. حالا اون به کنار . توکیو هم میخوایم بریم. یوگی رو کجای دلم بزارم. آهی از سر ناراحتی کشیدم. دستی رو لبام کشیدم. لبای بزرگ و قلبی شکلی داشتم.لبام با طور طبیعی قرمز بود . واقعا لبای خوبی داشتم.تصور اینکه لبای ران رو لبای من بود باعث میشد میلیون ها پروانه تو دلم پر بزنه. یهو یادم افتاد ران ی حرفی زد . گفت (خیلی شبیهشی) ولی شبیه کی ؟ من شبیه کیم که ران منو بوسید. اونقدر فکرم درگیر بود که متوجه صدای پیام گوشیم نشدم. گوشیو برداشتم و چک کردم. یونجی بود . اونا کره ای بودن. ولی از موقعی که یونجی چهار سالش بود اومدن اینجا. و من از شیش سالگی میشناسمش. با دیدن پیامش لبخندی زدم. اون همیشه در هر شرایطی کنارم بود. (خدا بده از این دوستا🤲) گوشی و برداشتم تا جواب پیامشو بدم
پیام:
یونجی:سلام جیگر
هیجین: سلام هلو
یونجی:چه خبر؟
هیجین:ی خبر دارم .
یونجی:جووون. خوبه یا بد؟
هیجین:نمیدونم
یونجی:آفرین تبریک میگم
هیجین:گمشو
یونجی:گم نمیشم شناسنامه دارم😎
هیجین:بگم یا نه؟
یونجی: بگو بگو
هیجین:ران منو بوسید😭😫
یونجی: واقعاااااا؟؟
یونجی: پشماااام
یونجی:چرا گذاشتی
یونجی:تو چیکار کردی؟
هیجین: هیچی زدم تو گوشش و فرار کردم
یونجی:نمیدونم چی بگم!
هیجین:تو فقط خفه شو
یونجی: اوکی اوکی گوه خوردم
هیجین:کاری نداری برم بِکَپَم؟
یونجی: نه برو بکپ
هیجین:بای
یونجی:باییی👋
از گوشی اومدم بیرونو روی تخت دراز کشیدم. یهو صدای شکمم در اومد. گشنم شده. ولی میترسم برم بیرون و دوباره رانو ببینم. واقعا روم نمیشه باهاش چشم تو چشم بشم . بهتره ی مدت ازش دور شم
هاییییییی
سلام گایز واقعا معذرت میخوام که دیر گذاشتم. الانم اینو تو قطار دارم آپلود میکنم
راستی بیاین پایین تر
گایز در مورد شخصیت رمان بگم که خودمم نمیدونم ولی فک میکنم در مورد ران تاکاهاشی باشه . ی والیبالیسته . روش کراشم . اگه تو گوگل بزنین ران تاکاهاشی میاره. فک کنم رمان در مورد اون باشه .
مرسی
خدافظ
۳.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.