پارت ۲۶
ویو ا.ت
دوتامون سوار ماشین شدیم راه افتادیم من یه آینه از تو کیفم درآوردم هی صورتمو نگاه میکردم یکم ناز میکردم جونکوک آینه رو از دستم کشید
ا.ت . چیکار میکنی؟؟(داد و جیغ با هم ولی خیلی بلند نه)
جونکوک . به تو چه دوست ندارم خودتو ببینی
ا.ت . 😧..
جونکوک داشت تند میرفت منم تا خواستم جوابشو بدم جونکوک ترمز کرد و من با سر رفتم تو شیشه
جونکوک .🤣🤣🤣🤣
ا.ت . آخخخخخ سرم(میخواد گریه کنه)
ویو جونکوک
داشتم تند میرفتم راستش چون ا.ت دختر لوسی بود فکر کردم اگر تند برم میترسه ولی نترسید...تا به خودم اومدم دیدم دم در شرکتیم یهو ترمز کردم ا.ت با سر رفت تو شیشه خنمیدونم چرا ولی حس کردم قلبم دردش گرفت(آخییی بچه مهربونم)ولی میخواستم تا شب باهاش بد رفتاری کنم چون به حرفم گوش نداد لباسه باز پوشید
ا.ت . مگه مرض داری اینطوری ترمز میگیری😤😡
جونکوک . به تو چه ماشینه خودمه(سرد)
ا.ت . 😐
ویو ا.ت
زیاد درد نداشتم بلند شدم موهامو صاف کردم راه افتادم دنبال جونکوک اون داشت راه میرم ولی سرعتش به اندازه یه دونده ماهر بود اون راه میرفت و من میدویدیم ولی بازم اون جلوم بود(بچهها دیدین با بابامون میریم بازار چطوری سریع میرن ما هم دنبالشون جونکوک هم همینطور)
ویو جونکوک
داشت دنبالم میومد همش تو زهنم میگفتم نکنه سرش درد میکنه وای نه نه.... ولی من باید تا شب باهاش همینطوری بمونم
دوتامون سوار ماشین شدیم راه افتادیم من یه آینه از تو کیفم درآوردم هی صورتمو نگاه میکردم یکم ناز میکردم جونکوک آینه رو از دستم کشید
ا.ت . چیکار میکنی؟؟(داد و جیغ با هم ولی خیلی بلند نه)
جونکوک . به تو چه دوست ندارم خودتو ببینی
ا.ت . 😧..
جونکوک داشت تند میرفت منم تا خواستم جوابشو بدم جونکوک ترمز کرد و من با سر رفتم تو شیشه
جونکوک .🤣🤣🤣🤣
ا.ت . آخخخخخ سرم(میخواد گریه کنه)
ویو جونکوک
داشتم تند میرفتم راستش چون ا.ت دختر لوسی بود فکر کردم اگر تند برم میترسه ولی نترسید...تا به خودم اومدم دیدم دم در شرکتیم یهو ترمز کردم ا.ت با سر رفت تو شیشه خنمیدونم چرا ولی حس کردم قلبم دردش گرفت(آخییی بچه مهربونم)ولی میخواستم تا شب باهاش بد رفتاری کنم چون به حرفم گوش نداد لباسه باز پوشید
ا.ت . مگه مرض داری اینطوری ترمز میگیری😤😡
جونکوک . به تو چه ماشینه خودمه(سرد)
ا.ت . 😐
ویو ا.ت
زیاد درد نداشتم بلند شدم موهامو صاف کردم راه افتادم دنبال جونکوک اون داشت راه میرم ولی سرعتش به اندازه یه دونده ماهر بود اون راه میرفت و من میدویدیم ولی بازم اون جلوم بود(بچهها دیدین با بابامون میریم بازار چطوری سریع میرن ما هم دنبالشون جونکوک هم همینطور)
ویو جونکوک
داشت دنبالم میومد همش تو زهنم میگفتم نکنه سرش درد میکنه وای نه نه.... ولی من باید تا شب باهاش همینطوری بمونم
۳.۵k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.