حسرت - پارت۲
به پلک های ناهماهنگ تهیونگ ، به خال پایین چشم چپش خیره شد.
او طوری نقص های تهیونگ رو میپرستید که انگار تهیونگ یکی از الهی های خداوند بود.
شاید تو این دنیا ، این پسرک زیبا و نابینا ، تنها چیزی بود که لورا میتوانست به قلب سیاه و تاریکش لبخندی بیاره.
-″ لورا؟ اینجایی؟″
او به تهیونگ نگاه کرد که دستانش به دنبال او بودند . لبخندی زد و دستان لرزان تهیونگ رو گرفت: ″ معذرت ، داشتم فکر میکردم″
تهیونگ دستانش رو جلو برد و صورت دخترک رو لمس کرد
لورا به لمس دستان گرم پسرک روی گونه اش لبخند زد.
تهیونگ ، لبخند مستطیلی اش رو به رخ لورا کشید ، لبخند تهیونگ ، تنها چیزی بود که بیشتر از این دنیای تاریک برای او ارزش داشت.
تهیونگ گفت:″ میخوام برم بیرون..″
لورا لحظه ای به تهیونگ فکر کرد.. به این که او دنیا رو چگونه میبیند؟ او میگوید عاشق رنگ آبیست بدون این که دیده باشد ، میگوید عاشق دریاست به این که تاحالا ندیده باشد.همیشه درباره زیبایی ها حرف میزد به این که یک کدوم از آنها را دیده باشد..او هرگز دنیای زیبای تهیونگ رو خراب نمیکرد شاید واقعا یکی کدوم از آنها را دیده باشد.
#فیک
#فیک_تهیونگ
#بی_تی_اس
#تهیونگ
-ادامه؟
او طوری نقص های تهیونگ رو میپرستید که انگار تهیونگ یکی از الهی های خداوند بود.
شاید تو این دنیا ، این پسرک زیبا و نابینا ، تنها چیزی بود که لورا میتوانست به قلب سیاه و تاریکش لبخندی بیاره.
-″ لورا؟ اینجایی؟″
او به تهیونگ نگاه کرد که دستانش به دنبال او بودند . لبخندی زد و دستان لرزان تهیونگ رو گرفت: ″ معذرت ، داشتم فکر میکردم″
تهیونگ دستانش رو جلو برد و صورت دخترک رو لمس کرد
لورا به لمس دستان گرم پسرک روی گونه اش لبخند زد.
تهیونگ ، لبخند مستطیلی اش رو به رخ لورا کشید ، لبخند تهیونگ ، تنها چیزی بود که بیشتر از این دنیای تاریک برای او ارزش داشت.
تهیونگ گفت:″ میخوام برم بیرون..″
لورا لحظه ای به تهیونگ فکر کرد.. به این که او دنیا رو چگونه میبیند؟ او میگوید عاشق رنگ آبیست بدون این که دیده باشد ، میگوید عاشق دریاست به این که تاحالا ندیده باشد.همیشه درباره زیبایی ها حرف میزد به این که یک کدوم از آنها را دیده باشد..او هرگز دنیای زیبای تهیونگ رو خراب نمیکرد شاید واقعا یکی کدوم از آنها را دیده باشد.
#فیک
#فیک_تهیونگ
#بی_تی_اس
#تهیونگ
-ادامه؟
۸۲۲
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.