دنیا
#دنیا
با درد شکمم چشامو وا کردم...
دستام انقد ک سرم و سوزن وصل بود.سوراخ سوراخ شد...
دکتر وارد اتاق شد و گف:خانم محسنی.دور روز خواب بودینا.
مگه کوه کنده بودی((خنده))
لبخند الکی زدم و اومد تا شرایطم چک کنه
بعدش گف : شوهرت اقا رضا خیلی حالش اوکی نبود فرستادیمش خونه.دوستتون مونده بنده خدا دوز نخوابیده
_اون ازین کارا کم نکرده واسم آقای دکتر (داغون))
پانیذ خیلی قشقرق ب پا کرد ک بیاد تو
بعدش با عصبانیت وارد اتاق شد
آقای دکتر این پرستاراتون چرا اینطورین((عصبانی))
رفیقم دو روز حالش اصن اوکی نبود نمیزارن یه دقیقه ببینمش
_خانم کرمی شما اینطور وارد میشید حق دارن
بفرمایید فقط خیلی کم با این قانون شکنی تون((عصبانی))
پانیذ خنده ملیحی زد و خیلی عذر خواهی کرد
پانیذ
_خوبی؟؟اوکی؟؟رضا خیلی داغون و عصبانیه
+آره میدونم بهش گفتی میدونی
_نه؛ چون اگه میگفتم قطعا یه چیزی بدتر از اون چیزی ک فکرشو بکنی میشد
+بچت:)
_اون بچه رو فقط چون یه موجود زنده بود و نمیخواستم با سق.ط کردنش یه گناه بزرگی کنم نگهش داشتم
استغفرالله ولی دلم اصن راضی نبود
من از کسی ک اصن ازین موضوع حتی خبرم نداشتم و تو اون وضع منگ و بی خبر بود بچه دار شده بودم
+خودتو اذیت نکن اجی:)یکم بخواب شب دیگه مرخصی
_باشه فداتشم
به رضا زنگ زدم و گفتم بیاد تا ببریمشون خونه
رضا اومد
خیلی خیلی عصبانی
بیش از هر چیزی
رفتم تو اتاق تا دنیا رو آماده کنم ببرم خونشون
اصن جون نداشت
سریع یه لباسی پوشید و دستشو گرفتم تا سوار ماشینش کنم
رضا تو ماشین بود حتی پیاده ام نشد:حالشو خیلی درک میکردم خیلی
دنیا بهش سلام کرد
خیلی سرد و بی توجه انگار نه انگار چیزی شده گف:سلام
دنیا رو پشت ماشین گذاشتم و خودمم رفتم کنارش
رضا راه افتاد
به شوخی گفتم آقا رضا ایت خانمتون خیلی لوسنا خیلی اصن...
رضا هیچی نگف
خیلی شوخی کردم ولی جو خیلی سنگین بود
تا اومدم بگم دنیا یهو رضا عصبانیتش شکوفا کرد
بسهههه پانیذ میشه بس کنی؟؟اینهمه چرندیات میگی خسته نیمشی ؟؟ها؟؟؟
_رضا این چ طرز حرف زدنه
+تو یکی خفه شو دنیا...تو یکی ساکت شو ک من خیلی شناختمت
_ببین با احترام صحبت میکنم باهات اینجوری صحبت میکنی ؟؟؟منطقیه
که یه دفعه چهرش رفت تو هم...صورتش مچاله شد و دردشون حس کردم ...
پانیذ:دنیا امشب بیا خونه ما
رضا: پانیذ دخالت نکنااا...مگه زنم نشده
پانیذ:گمشو رضا..تازه عمل کرده تو با این وضعش میخوای امشب چه بلایی سرش بیاری
رضا:به تو ربطی نداره
اوهه اواهه اواهه
چقدر عصب:)😂😂😂😂
ادامه دارد...
با درد شکمم چشامو وا کردم...
دستام انقد ک سرم و سوزن وصل بود.سوراخ سوراخ شد...
دکتر وارد اتاق شد و گف:خانم محسنی.دور روز خواب بودینا.
مگه کوه کنده بودی((خنده))
لبخند الکی زدم و اومد تا شرایطم چک کنه
بعدش گف : شوهرت اقا رضا خیلی حالش اوکی نبود فرستادیمش خونه.دوستتون مونده بنده خدا دوز نخوابیده
_اون ازین کارا کم نکرده واسم آقای دکتر (داغون))
پانیذ خیلی قشقرق ب پا کرد ک بیاد تو
بعدش با عصبانیت وارد اتاق شد
آقای دکتر این پرستاراتون چرا اینطورین((عصبانی))
رفیقم دو روز حالش اصن اوکی نبود نمیزارن یه دقیقه ببینمش
_خانم کرمی شما اینطور وارد میشید حق دارن
بفرمایید فقط خیلی کم با این قانون شکنی تون((عصبانی))
پانیذ خنده ملیحی زد و خیلی عذر خواهی کرد
پانیذ
_خوبی؟؟اوکی؟؟رضا خیلی داغون و عصبانیه
+آره میدونم بهش گفتی میدونی
_نه؛ چون اگه میگفتم قطعا یه چیزی بدتر از اون چیزی ک فکرشو بکنی میشد
+بچت:)
_اون بچه رو فقط چون یه موجود زنده بود و نمیخواستم با سق.ط کردنش یه گناه بزرگی کنم نگهش داشتم
استغفرالله ولی دلم اصن راضی نبود
من از کسی ک اصن ازین موضوع حتی خبرم نداشتم و تو اون وضع منگ و بی خبر بود بچه دار شده بودم
+خودتو اذیت نکن اجی:)یکم بخواب شب دیگه مرخصی
_باشه فداتشم
به رضا زنگ زدم و گفتم بیاد تا ببریمشون خونه
رضا اومد
خیلی خیلی عصبانی
بیش از هر چیزی
رفتم تو اتاق تا دنیا رو آماده کنم ببرم خونشون
اصن جون نداشت
سریع یه لباسی پوشید و دستشو گرفتم تا سوار ماشینش کنم
رضا تو ماشین بود حتی پیاده ام نشد:حالشو خیلی درک میکردم خیلی
دنیا بهش سلام کرد
خیلی سرد و بی توجه انگار نه انگار چیزی شده گف:سلام
دنیا رو پشت ماشین گذاشتم و خودمم رفتم کنارش
رضا راه افتاد
به شوخی گفتم آقا رضا ایت خانمتون خیلی لوسنا خیلی اصن...
رضا هیچی نگف
خیلی شوخی کردم ولی جو خیلی سنگین بود
تا اومدم بگم دنیا یهو رضا عصبانیتش شکوفا کرد
بسهههه پانیذ میشه بس کنی؟؟اینهمه چرندیات میگی خسته نیمشی ؟؟ها؟؟؟
_رضا این چ طرز حرف زدنه
+تو یکی خفه شو دنیا...تو یکی ساکت شو ک من خیلی شناختمت
_ببین با احترام صحبت میکنم باهات اینجوری صحبت میکنی ؟؟؟منطقیه
که یه دفعه چهرش رفت تو هم...صورتش مچاله شد و دردشون حس کردم ...
پانیذ:دنیا امشب بیا خونه ما
رضا: پانیذ دخالت نکنااا...مگه زنم نشده
پانیذ:گمشو رضا..تازه عمل کرده تو با این وضعش میخوای امشب چه بلایی سرش بیاری
رضا:به تو ربطی نداره
اوهه اواهه اواهه
چقدر عصب:)😂😂😂😂
ادامه دارد...
۵.۲k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.