رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
پارت : ¹
_________________________________________
لیوان سفیدی رو از کابینت برداشت و شیر را هم از یخچال و با قهوه روی آن شیر یدونه برگ کشید لبخندی زد و لیوان را برداشت و کتاب را خوند ولی موقعی که به یک خط رسید دیگه خواندن را متوقف کرد اون خط نوشته بود
-برادر دلم برات تنگ شده
نفس عمیقی کشید و رفت سمت اتاقش و کمد لباس هایش رو باز کرد و کت و شلوار مشکی رنگ را برداشت و آماده شد و به سمت شرکت حرکت کرد رفت توی اتاقش نشست که یک نفر در اتاقش رو زد
ویونا: میتونم بیام تو؟
تهیونگ: آره بیا
ویونا: حالتون خوبه؟
تهیونگ: اگه آمدی احوالم رو بپرسی بهتره از اینجا بری
ویونا : این فرم هارو باید امضا کنید
تهیونگ: بده ببینم...بیا
ویونا: ممنونم...میتونم یک سئوال بپرسم؟
تهیونگ: زود بپرس و برو
ویونا: شما دوست دختر دارید؟
تهیونگ: دقیقا به شما چه ربطی داره؟
ویونا: همینجوری پرسیدم
تهیونگ: برو بیرون
ویونا: ولی...
تهیونگ: برو بیرون(داد)
از دید ات :
دیدم آقای کیم داره داد میزنه پس پشت در رفتم و گوش کردم و ویونا با گریه از اتاق آمد بیرون و برگشت به روی من
ویونا: تو فال گوش وایسادی؟
ات : نه من داشتم رد میشدم
ویونا: ایشششش
ویونا خیلی دختر از خودراضی هست و میدونم که آقای کیم رو دوست داره ولی آقای کیم واقعا خیلی خوشگله همینجوری از لای در نگاهش میکردم که با صدای زنگ موبایلم به خودم آمدم
ات : الو؟ کارینا سلاممم
کارینا : سلامم خوبی؟
ات : آره تو خوبی؟
کارینا: آره...امروز یدونه کافه هست جدید باز شده میایی بریم اونجا؟
ات : آره میام
کارینا : باشه ساعت چند کارت تموم میشه
ات : ساعت ۴
کارینا : اوکی پس ۵ و نیم کافه میبینمت آدرس رو هم برات میفرستم
ات : باش میبینمت باییی
کارینا : باییی
(پرش به ساعت ۳ و نیم)......
_________________________________________
پایانننن این پارتتتتت🌟💗
پارت : ¹
_________________________________________
لیوان سفیدی رو از کابینت برداشت و شیر را هم از یخچال و با قهوه روی آن شیر یدونه برگ کشید لبخندی زد و لیوان را برداشت و کتاب را خوند ولی موقعی که به یک خط رسید دیگه خواندن را متوقف کرد اون خط نوشته بود
-برادر دلم برات تنگ شده
نفس عمیقی کشید و رفت سمت اتاقش و کمد لباس هایش رو باز کرد و کت و شلوار مشکی رنگ را برداشت و آماده شد و به سمت شرکت حرکت کرد رفت توی اتاقش نشست که یک نفر در اتاقش رو زد
ویونا: میتونم بیام تو؟
تهیونگ: آره بیا
ویونا: حالتون خوبه؟
تهیونگ: اگه آمدی احوالم رو بپرسی بهتره از اینجا بری
ویونا : این فرم هارو باید امضا کنید
تهیونگ: بده ببینم...بیا
ویونا: ممنونم...میتونم یک سئوال بپرسم؟
تهیونگ: زود بپرس و برو
ویونا: شما دوست دختر دارید؟
تهیونگ: دقیقا به شما چه ربطی داره؟
ویونا: همینجوری پرسیدم
تهیونگ: برو بیرون
ویونا: ولی...
تهیونگ: برو بیرون(داد)
از دید ات :
دیدم آقای کیم داره داد میزنه پس پشت در رفتم و گوش کردم و ویونا با گریه از اتاق آمد بیرون و برگشت به روی من
ویونا: تو فال گوش وایسادی؟
ات : نه من داشتم رد میشدم
ویونا: ایشششش
ویونا خیلی دختر از خودراضی هست و میدونم که آقای کیم رو دوست داره ولی آقای کیم واقعا خیلی خوشگله همینجوری از لای در نگاهش میکردم که با صدای زنگ موبایلم به خودم آمدم
ات : الو؟ کارینا سلاممم
کارینا : سلامم خوبی؟
ات : آره تو خوبی؟
کارینا: آره...امروز یدونه کافه هست جدید باز شده میایی بریم اونجا؟
ات : آره میام
کارینا : باشه ساعت چند کارت تموم میشه
ات : ساعت ۴
کارینا : اوکی پس ۵ و نیم کافه میبینمت آدرس رو هم برات میفرستم
ات : باش میبینمت باییی
کارینا : باییی
(پرش به ساعت ۳ و نیم)......
_________________________________________
پایانننن این پارتتتتت🌟💗
۶.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.