مافیای سختگیر فصل دوم part 3
ا.ت ویو
اوووف چه روز خسته کننده ای بود .. اومدم بالا و خودم را انداختم روی تخت و سیاهی مطلق ...
( چند روز بعد)
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم طبق معمول کوک نیست ... این چند روزه کوک صبح زود میره و شب ها دیر میاد خونه ... و یکم هم انگار باهام سرد شده .. تصمیم گرفتم امشب که میاد خونه بیدار بمونم و ازش بپرسم که دلیل سرد بودنش و شب ها دیر اومدنش چیه ...
( فلش بک به شب)
کوک ویو
این چند روزه به خاطر کارم مجبورم که صبح ها زود برم و شب ها دیر بیام .. و این چند وقت با ا.ت یکم رفتارم سرده .. بعد از اینکه کار هام را کردم به ساعت که نگاه کردم دیدم ۲ ... خیلی خسته بودم ...از اتاقم اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه و کلید را انداخت توی در و در را که باز کردم دیدم ا.ت روبه روی در روی مبل نشسته و گفت
ا.ت : به ساعت نگاه کردی کوک
کوک : ا.ت لطفاً بحث نکن ... خیلی خستم ( خسته)
ا.ت : کوک چیا بحث نکن هااان ... صبح ها زود میری و شب ها دیر میای ... اصلا الان هم نمیومدی ( عصبی)
کوک : ا.ت .. لطفاً.. بس کن ..
ا.ت : بس نمیکنم کوک ... من بعد از اون اتفاق .. حتی شب ها راحت نمیخوابم .. و بعد تو هم از این طرف داری میگی بس کنم .. اصلا تو از اون اتفاق ناراحتی .. ( داد و عصبی )
کوک : منم ناراحتم ا.ت .. میفهمی منم ناراحتم ... اون اتفاق تقصیر تو بود ... اگه اون شب برای یه شام الکی نمیخواستی بریم خونه ی مامانت و از همون اول بهم رُک و روراست گفته بودی .. الان بچه ی من زنده بود ( داد و عصبی )
ا.ت : باورم نمیشه کوک ... الان داری اون اتفاق را میندازی تقصیر من .. باشه اما همون قدر هم که من مقصرم توهم مقصری ... اگه حواست به رانندگیت بود الان این اتفاق نمیوفتاد ... میفهمی ( گریه و داد )
کوک : پس دیگه بس کن ... برو تو اتاقت نمیخوام ببینمت ( داد و عصبی)
ا.ت : ( نیشخند) چرا اتاق.. من حتی یک لحظه هم توی این خونه ای که تو داخلشی نمیمونم
کوک : هرکاری که میخوای بکن .. فقط از جلوی چشمام برو ( عصبی)
ا.ت : ( پالتوش را برداشت و از خونه زد بیرون )
ا.ت ویو
باورم نمیشه ... اون کوک نبود ... اون کوکی نبود که من میشناختم ... باورم نمیشه که اون اتفاق را داره میندازه تقصیر من ... اون بچه ی منم بود ... از خونه که زدم بیرون تصمیم گرفتم که برم خونه میا ... بعد از چند مین رسیدم و در را زدم ..که بعد از چند مین میا داشت میومد
میا : باشه بابا .. اومدم .. نصفه شبی چیکار داری اخه ت.... ( خواب آلود و در را باز کرد و با دیدن ا.ت شوکه شد )
میا : ... ا.ت .. ( تعجب)
ا.ت : ( گریه و میا را بغل کرد)
میا : ا.ت چی شده .. بیا داخل ( و ا.ت اومد داخل)
میا : .. بشین ( ا.ت نشست )
میا : ... خب میشنوم چی شده
ا.ت : ( تمام ماجرا را براش تعریف کرد )
میا : ... خب الان می خوای چیکار کنی ا.ت
ا.ت : میخوام از کوک جدا بشم .. دیگه نمیتونم با هاش ادامه بدم
میا: مطمئنی ا.ت
ا.ت : تاحالا انقدر توی زنگیم مطمئن نبودم ( جدی )
میا : پس .. باشه .. هرجور که خودت میدونی ... الانم دیر وقته بیا بریم بخوابیم
ا.ت : باشه ... بازم ببخشید که مزاحمت شدم میا
میا : نه بابا این چه حرفیه... بیا تا بهت یه دست لباس خواب بدم
ا.ت : باشه ( و پوشید و با میا خوابیدند )
( صبح)
کوک ویو
صبح از خواب بیدار شدم و دیدم ا.ت کنارم نیست ... به دیشب که فکر کردم ... یادم اومد که باهم بحث کردیم... من دیشب تمام حرف هام را از روی خستگی گفتم و نمیدونستم که دارم چی میگم به گوشیم که نگاه کردم دیدم ا.ت پیام فرستاده و رفتم داخل پیام و بازش کردم .... وقتی اون پیام را برام فرستاد انگار یه اب سرد ریختن روم ... من نمیخوام... که از ا.ت جدا بشم ...
ا.ت ویو
صبح از خواب بیدار شدم و به وکیلم زنگ زدم و گفتم کار های طلاق را جور کنه... وقتی جور کرد عکسش را برای کوک فرستادم و بهش گفتم که بیا جدا بشیم و بعد از چند مین دیدم کوک داره زنگ میزنه و منم بی تفاوت گوشی را خاموش کردم.. دیگه هیچی برام مهم نبود ... بعد از چند مین دیگه کوک زنگ نزد که یهو یه پیام از طرف کوک برام ارسال شد ... اول بازش نکردم ... اما بعد از چند مین تصمیم گرفت که بازش کنم و دیدم نوشته ( متاسفم ا.ت ... من دیشب تمام حرفام را از روی خستگی زدم ... اگه میخوای جدا شیم قبول میکنم .... اما من بدون تو نمیتونم .. پس ترجیح میدم ... نباشم... اما این را بدون که خیلی دوست دارم ا.ت تا اخر عمرم )
ا.ت : نه .. نه .. نه کوک اینکار را نکن ( عجله و خواست بره که یهو....)
پارت ۳تموم شد ✨
شرط
لایک: ۶۰
کامنت: ۴۰
اوووف چه روز خسته کننده ای بود .. اومدم بالا و خودم را انداختم روی تخت و سیاهی مطلق ...
( چند روز بعد)
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم طبق معمول کوک نیست ... این چند روزه کوک صبح زود میره و شب ها دیر میاد خونه ... و یکم هم انگار باهام سرد شده .. تصمیم گرفتم امشب که میاد خونه بیدار بمونم و ازش بپرسم که دلیل سرد بودنش و شب ها دیر اومدنش چیه ...
( فلش بک به شب)
کوک ویو
این چند روزه به خاطر کارم مجبورم که صبح ها زود برم و شب ها دیر بیام .. و این چند وقت با ا.ت یکم رفتارم سرده .. بعد از اینکه کار هام را کردم به ساعت که نگاه کردم دیدم ۲ ... خیلی خسته بودم ...از اتاقم اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه و کلید را انداخت توی در و در را که باز کردم دیدم ا.ت روبه روی در روی مبل نشسته و گفت
ا.ت : به ساعت نگاه کردی کوک
کوک : ا.ت لطفاً بحث نکن ... خیلی خستم ( خسته)
ا.ت : کوک چیا بحث نکن هااان ... صبح ها زود میری و شب ها دیر میای ... اصلا الان هم نمیومدی ( عصبی)
کوک : ا.ت .. لطفاً.. بس کن ..
ا.ت : بس نمیکنم کوک ... من بعد از اون اتفاق .. حتی شب ها راحت نمیخوابم .. و بعد تو هم از این طرف داری میگی بس کنم .. اصلا تو از اون اتفاق ناراحتی .. ( داد و عصبی )
کوک : منم ناراحتم ا.ت .. میفهمی منم ناراحتم ... اون اتفاق تقصیر تو بود ... اگه اون شب برای یه شام الکی نمیخواستی بریم خونه ی مامانت و از همون اول بهم رُک و روراست گفته بودی .. الان بچه ی من زنده بود ( داد و عصبی )
ا.ت : باورم نمیشه کوک ... الان داری اون اتفاق را میندازی تقصیر من .. باشه اما همون قدر هم که من مقصرم توهم مقصری ... اگه حواست به رانندگیت بود الان این اتفاق نمیوفتاد ... میفهمی ( گریه و داد )
کوک : پس دیگه بس کن ... برو تو اتاقت نمیخوام ببینمت ( داد و عصبی)
ا.ت : ( نیشخند) چرا اتاق.. من حتی یک لحظه هم توی این خونه ای که تو داخلشی نمیمونم
کوک : هرکاری که میخوای بکن .. فقط از جلوی چشمام برو ( عصبی)
ا.ت : ( پالتوش را برداشت و از خونه زد بیرون )
ا.ت ویو
باورم نمیشه ... اون کوک نبود ... اون کوکی نبود که من میشناختم ... باورم نمیشه که اون اتفاق را داره میندازه تقصیر من ... اون بچه ی منم بود ... از خونه که زدم بیرون تصمیم گرفتم که برم خونه میا ... بعد از چند مین رسیدم و در را زدم ..که بعد از چند مین میا داشت میومد
میا : باشه بابا .. اومدم .. نصفه شبی چیکار داری اخه ت.... ( خواب آلود و در را باز کرد و با دیدن ا.ت شوکه شد )
میا : ... ا.ت .. ( تعجب)
ا.ت : ( گریه و میا را بغل کرد)
میا : ا.ت چی شده .. بیا داخل ( و ا.ت اومد داخل)
میا : .. بشین ( ا.ت نشست )
میا : ... خب میشنوم چی شده
ا.ت : ( تمام ماجرا را براش تعریف کرد )
میا : ... خب الان می خوای چیکار کنی ا.ت
ا.ت : میخوام از کوک جدا بشم .. دیگه نمیتونم با هاش ادامه بدم
میا: مطمئنی ا.ت
ا.ت : تاحالا انقدر توی زنگیم مطمئن نبودم ( جدی )
میا : پس .. باشه .. هرجور که خودت میدونی ... الانم دیر وقته بیا بریم بخوابیم
ا.ت : باشه ... بازم ببخشید که مزاحمت شدم میا
میا : نه بابا این چه حرفیه... بیا تا بهت یه دست لباس خواب بدم
ا.ت : باشه ( و پوشید و با میا خوابیدند )
( صبح)
کوک ویو
صبح از خواب بیدار شدم و دیدم ا.ت کنارم نیست ... به دیشب که فکر کردم ... یادم اومد که باهم بحث کردیم... من دیشب تمام حرف هام را از روی خستگی گفتم و نمیدونستم که دارم چی میگم به گوشیم که نگاه کردم دیدم ا.ت پیام فرستاده و رفتم داخل پیام و بازش کردم .... وقتی اون پیام را برام فرستاد انگار یه اب سرد ریختن روم ... من نمیخوام... که از ا.ت جدا بشم ...
ا.ت ویو
صبح از خواب بیدار شدم و به وکیلم زنگ زدم و گفتم کار های طلاق را جور کنه... وقتی جور کرد عکسش را برای کوک فرستادم و بهش گفتم که بیا جدا بشیم و بعد از چند مین دیدم کوک داره زنگ میزنه و منم بی تفاوت گوشی را خاموش کردم.. دیگه هیچی برام مهم نبود ... بعد از چند مین دیگه کوک زنگ نزد که یهو یه پیام از طرف کوک برام ارسال شد ... اول بازش نکردم ... اما بعد از چند مین تصمیم گرفت که بازش کنم و دیدم نوشته ( متاسفم ا.ت ... من دیشب تمام حرفام را از روی خستگی زدم ... اگه میخوای جدا شیم قبول میکنم .... اما من بدون تو نمیتونم .. پس ترجیح میدم ... نباشم... اما این را بدون که خیلی دوست دارم ا.ت تا اخر عمرم )
ا.ت : نه .. نه .. نه کوک اینکار را نکن ( عجله و خواست بره که یهو....)
پارت ۳تموم شد ✨
شرط
لایک: ۶۰
کامنت: ۴۰
۷۲.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.