°•The magic of love•° pt30
°•The magic of love•° pt30
جادوی عشق
+یعنی چی؟از کجا میدونی؟
^خودش گفت
+خب گفت کیه؟
^نع
+دقیقا چی گفت؟
^(تعریف میکنه)
+خب اونکه نگفته اون ینفر تو نیستی...نگفته کیه
^خب خیلی واضحه که من نیستم...چرا باید منو دوست داشته باشه
+پس چرا انقدر نگرانته؟همیشه مراقبته...تا حالا چیزی نگفته؟
^اوممم...چرا...اونروز که تو و کوک رو دیدم و خیلی ناراحت بودم بهم گفت که خوشحاله تو بغل اون گریه میکنم نه کس دیگه ای
+واوووو...پس الان شاید تو باشی
^خب حالا هرچی...نمیدونم
+(میخنده)...خیلی خب...بیا بخوابیم دیر وقته
^اوهوم
(ویو لامیسا)
حرفای ات یکم گیجم کرد...من تا حالا از این زاویه بهش نگا نکرده بودم...راستش خوشحال شدم که شاید اون ینفر من باشم
(فردا)
(ویو ات)
با صدای خنده ی پسرا بیدار شدم...لامیسا هم تو تختش نبود...رفتم دم پنجره دیدم پسرا تو حیاط دارن فوتبال بازی میکنن...داشتم به اونا نگا میکردم که صدای پا شنیدم...وقتی رومو برگردوندم دیدم لامیسا با یه صورت سفید و حوله ی سفید مثل روح بهم نگا میکنه
+(جیغ میزنه)
^(جیغ میزنه)
_دختراااا...چی شده روح دیدید؟؟؟
^ات اول جیغ زددد
+تو با قیافه ی مثل روحت به من زل زدی اونوقت میخای نترسم؟؟
_اره خب لامیسا شبیه روحا شدی😂😂
^اوففف تهیونگ تو هم؟اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟مگه پسرا بیرون فوتبال بازی نمیکنن تو چرا پیششون نیستی؟
_آره خب اومدم شما رو صدا کنم بیاید صبحونه بخوزید
^خیلی خب برو بیرون خودمون میایم...میخام لباس بپوشم (تهیونگو هل میده)
_باشه باشه خودم میرم
^تو هم برو دست و صورتتو بشور بریم
+اوکی
رفتم دست و صورتمو شستم و لامیسا هم لباس پوشید و داشت موهاشو خشک میکرد...موهاش خیلی لخت و بلند بود دقیقا تا کمرش میومد...موهاشو باز کرد و با هم رفتیم حیاط
همه همینجوری به موهای لامیسا زل زده بودن
*واووو...لامیسا نمیدونستم انقدر موهای قشنگی داری
§هیچکدوممون نمیدونستیم
®اره واقعن خیلی موهات خوشگله
^مرسی🥹
ادامه دارد...
جادوی عشق
+یعنی چی؟از کجا میدونی؟
^خودش گفت
+خب گفت کیه؟
^نع
+دقیقا چی گفت؟
^(تعریف میکنه)
+خب اونکه نگفته اون ینفر تو نیستی...نگفته کیه
^خب خیلی واضحه که من نیستم...چرا باید منو دوست داشته باشه
+پس چرا انقدر نگرانته؟همیشه مراقبته...تا حالا چیزی نگفته؟
^اوممم...چرا...اونروز که تو و کوک رو دیدم و خیلی ناراحت بودم بهم گفت که خوشحاله تو بغل اون گریه میکنم نه کس دیگه ای
+واوووو...پس الان شاید تو باشی
^خب حالا هرچی...نمیدونم
+(میخنده)...خیلی خب...بیا بخوابیم دیر وقته
^اوهوم
(ویو لامیسا)
حرفای ات یکم گیجم کرد...من تا حالا از این زاویه بهش نگا نکرده بودم...راستش خوشحال شدم که شاید اون ینفر من باشم
(فردا)
(ویو ات)
با صدای خنده ی پسرا بیدار شدم...لامیسا هم تو تختش نبود...رفتم دم پنجره دیدم پسرا تو حیاط دارن فوتبال بازی میکنن...داشتم به اونا نگا میکردم که صدای پا شنیدم...وقتی رومو برگردوندم دیدم لامیسا با یه صورت سفید و حوله ی سفید مثل روح بهم نگا میکنه
+(جیغ میزنه)
^(جیغ میزنه)
_دختراااا...چی شده روح دیدید؟؟؟
^ات اول جیغ زددد
+تو با قیافه ی مثل روحت به من زل زدی اونوقت میخای نترسم؟؟
_اره خب لامیسا شبیه روحا شدی😂😂
^اوففف تهیونگ تو هم؟اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟مگه پسرا بیرون فوتبال بازی نمیکنن تو چرا پیششون نیستی؟
_آره خب اومدم شما رو صدا کنم بیاید صبحونه بخوزید
^خیلی خب برو بیرون خودمون میایم...میخام لباس بپوشم (تهیونگو هل میده)
_باشه باشه خودم میرم
^تو هم برو دست و صورتتو بشور بریم
+اوکی
رفتم دست و صورتمو شستم و لامیسا هم لباس پوشید و داشت موهاشو خشک میکرد...موهاش خیلی لخت و بلند بود دقیقا تا کمرش میومد...موهاشو باز کرد و با هم رفتیم حیاط
همه همینجوری به موهای لامیسا زل زده بودن
*واووو...لامیسا نمیدونستم انقدر موهای قشنگی داری
§هیچکدوممون نمیدونستیم
®اره واقعن خیلی موهات خوشگله
^مرسی🥹
ادامه دارد...
۳.۹k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.