پارت آخر درخواستی هوانگ این یوپ
پارت ۱۰ آخر
۵ سال بعد
^یوری دخترم بیا دیگه مدرسه ات دیر شد
یوری:مامان...هق...من نمیخوام برم مهد کودک
^عزیزم چرا نمیخوای بری مهد
یوری:مامان...هق...دلم برای...هق...تو و بابا تنگ میشه
^دخترم آروم باش...
یوری:نمیرممم(داد)
^هووووف
*چیشده؟
^یوری نمیخواد بره مهد ...دلش برامون تنگ میشه
*دخترم بیا دیگه ما دم در میمونیم
بعدش هم میریم برات موچی و بابل تی میگیرم بعد هم میریم شهر بازی
باشه ؟
یوری : داری دوروغ...هق ...میگی
*نه عزیزم ...حالا بیا بیرون
یوری در اتاق رو باز کرد
یوری :مامان بابا...هق
^عزیزم گریه نکن بیا بریم
رفتین سوار ماشین شدید و رفتین مهد یوری
^عزیزم برو دیگه
*اره ما اینجاییم
یوری یکی یکی بغلتون کرد و گفت
یوری : دلم براتون تنگ میشه
^قربونت برن ما همینجاییم
*برو عزیزم
یوری بعد از کلی گریه و دنگ و فنگ رفت
تو هم با چشمای اشکی داشتی بهش نگاه میکردی
*عزیزم ناراحت نباش
^خوشحالم...خوشحالم چون این روز ها رو هم دیدم
ویو ادمین
خب بعد هم همو بغل کردنو بعد از چند ساعت یوری هم اومد و بعد هم رفتن موچی و بابل تی بعد هم شهربازی
تمااام😊🤎👌
۵ سال بعد
^یوری دخترم بیا دیگه مدرسه ات دیر شد
یوری:مامان...هق...من نمیخوام برم مهد کودک
^عزیزم چرا نمیخوای بری مهد
یوری:مامان...هق...دلم برای...هق...تو و بابا تنگ میشه
^دخترم آروم باش...
یوری:نمیرممم(داد)
^هووووف
*چیشده؟
^یوری نمیخواد بره مهد ...دلش برامون تنگ میشه
*دخترم بیا دیگه ما دم در میمونیم
بعدش هم میریم برات موچی و بابل تی میگیرم بعد هم میریم شهر بازی
باشه ؟
یوری : داری دوروغ...هق ...میگی
*نه عزیزم ...حالا بیا بیرون
یوری در اتاق رو باز کرد
یوری :مامان بابا...هق
^عزیزم گریه نکن بیا بریم
رفتین سوار ماشین شدید و رفتین مهد یوری
^عزیزم برو دیگه
*اره ما اینجاییم
یوری یکی یکی بغلتون کرد و گفت
یوری : دلم براتون تنگ میشه
^قربونت برن ما همینجاییم
*برو عزیزم
یوری بعد از کلی گریه و دنگ و فنگ رفت
تو هم با چشمای اشکی داشتی بهش نگاه میکردی
*عزیزم ناراحت نباش
^خوشحالم...خوشحالم چون این روز ها رو هم دیدم
ویو ادمین
خب بعد هم همو بغل کردنو بعد از چند ساعت یوری هم اومد و بعد هم رفتن موچی و بابل تی بعد هم شهربازی
تمااام😊🤎👌
۳.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.