@rose scenario
دزدیده شدن توسط دشمن پدرت ترسناکترین اتفاق زندگیت بود.
مخصوصا وقتی که با وجود فوبيا شديدي که نسبت به فضای بسته داشتی، مجبور به موندن تو یه اتاق بودی
تکیه داده به تخت روی زمین نشسته بودی که در اتاق باز شد. سرت رو بان کردی و به مردی که بنظر دست شخصی که دستور داده بود تا تورو بدزدن بود نگاه کردی
مرد مقابلت، در حالی که یک سینی بین دستهاش قرار داشت بهت نزدیک شما و با نشستن روی زانوهاش؛ سینی حاوی غذا رو روی زمین گذاشت " وقت غذاست!"
همراه با اخم سینی رو به سمت عقب هل دادی نمیخورم!"
مرد مقابلت، بدون اینکه بهت اهمیتی بده، مچ دستت رو گرفت و تورو سمت خودش کشید
رو اعصابم نرو و غذاتو بخور اگه خودت اینکارو نکنی من انجامش میدم
مخصوصا وقتی که با وجود فوبيا شديدي که نسبت به فضای بسته داشتی، مجبور به موندن تو یه اتاق بودی
تکیه داده به تخت روی زمین نشسته بودی که در اتاق باز شد. سرت رو بان کردی و به مردی که بنظر دست شخصی که دستور داده بود تا تورو بدزدن بود نگاه کردی
مرد مقابلت، در حالی که یک سینی بین دستهاش قرار داشت بهت نزدیک شما و با نشستن روی زانوهاش؛ سینی حاوی غذا رو روی زمین گذاشت " وقت غذاست!"
همراه با اخم سینی رو به سمت عقب هل دادی نمیخورم!"
مرد مقابلت، بدون اینکه بهت اهمیتی بده، مچ دستت رو گرفت و تورو سمت خودش کشید
رو اعصابم نرو و غذاتو بخور اگه خودت اینکارو نکنی من انجامش میدم
۵۲۰
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.