part 154
#part_154
#فرار
از نازنین بپرسم دختری که ارسلان باز موفق شد به وسیله ی من حرصشو دربیاره و بازم شده وسیله ای برای در اوردن حرص نازنین خانوم خیلی کنجکاو بودم بدونم چه رابطه ای بینشون بوده که ارسلان سعی می کرد این کارا رو بکنه
از اتاق خارج شدمو ناخوداگاه راه اتاق ارسلانو در پیش گرفتم غرق افکارم بودم و بدون در زدن در اتاقو باز کردم و واردش شدم ارسلان پشت میز کارش آخر اتاق نشسته بود و سرش تو لب تابش بود اونقدر جدی و با اخم خیره شده بود به مانیتور که فک کردم شاید واقعا متوجه حضور من نشده رفتم سمت تخت که صداش اومد
- واسه مهمونی نازنین لباس داری ؟
هه بازم توی فکر نازنین جونشه من نمیدونم اینکه نازنین عاشق پیششو داره دیگه چرا چسبیده ور دل من فقط سرمو تکون دادمو چیزی نگفتم نیم نگاه بهم انداخت
- زبونتو موش خورده یا خودم چیدم ؟
فقط با اخم نگاش کردم که پوزخند مسخرشو زد و مشغول ادامه کارش شد کاش همین الان خدا یه قدرتی بهم میداد بزنم از رو زمین محوش کنم و نیست و نابودش کنم با حرص گفتم
- من جایی نمیام
سریع سرشو بالا اورد واخم کرد
- چی ؟؟؟؟
با لحن خونسرد تری گفتم
- همون که شنیدی مجبور که نیستم بیام
عصبی خندید و از پشت میزش بلند شد
- اتفاقا مجبوری منتها مثه این که دوباره باید مثل چند دقیقه پیش بهت ثابت کنم نه
با یاداوری کاری که باهام کرد ته دلم یه جوری شد عوضی داشت تو روز روشن بهم زور میگفت منم هیچ غلطی نمیتونستم بکنم دلیلشم این بود که کلا من هر جا میرفتم دیوار کوتاهه بودم که هرکی از راه رسید یه سنگی بهش میزنه بازم مثل همیشه فقط میتونستم بغض کنم و خیره بشم بهش همونجوری که در مقابل زورگویی بابام فقط بغض کردم از اونجا فرار کردم گیر یکی بدترش افتادم خدا تا کی اینجوری میخوای جلوی همه خوردم کنی من حق انتخاب هیچ چیزو ندارم ارسلانم مثه اینکه حالمو دید فهمید راهی ندارم که لبخند پیروزی زد
- بهتره حرفمو گوش کنی که ناراحت نشی اینجوری واسه دوتامون بهتره
پشتشو بهم کرد و رفت سر میزش
#فرار
از نازنین بپرسم دختری که ارسلان باز موفق شد به وسیله ی من حرصشو دربیاره و بازم شده وسیله ای برای در اوردن حرص نازنین خانوم خیلی کنجکاو بودم بدونم چه رابطه ای بینشون بوده که ارسلان سعی می کرد این کارا رو بکنه
از اتاق خارج شدمو ناخوداگاه راه اتاق ارسلانو در پیش گرفتم غرق افکارم بودم و بدون در زدن در اتاقو باز کردم و واردش شدم ارسلان پشت میز کارش آخر اتاق نشسته بود و سرش تو لب تابش بود اونقدر جدی و با اخم خیره شده بود به مانیتور که فک کردم شاید واقعا متوجه حضور من نشده رفتم سمت تخت که صداش اومد
- واسه مهمونی نازنین لباس داری ؟
هه بازم توی فکر نازنین جونشه من نمیدونم اینکه نازنین عاشق پیششو داره دیگه چرا چسبیده ور دل من فقط سرمو تکون دادمو چیزی نگفتم نیم نگاه بهم انداخت
- زبونتو موش خورده یا خودم چیدم ؟
فقط با اخم نگاش کردم که پوزخند مسخرشو زد و مشغول ادامه کارش شد کاش همین الان خدا یه قدرتی بهم میداد بزنم از رو زمین محوش کنم و نیست و نابودش کنم با حرص گفتم
- من جایی نمیام
سریع سرشو بالا اورد واخم کرد
- چی ؟؟؟؟
با لحن خونسرد تری گفتم
- همون که شنیدی مجبور که نیستم بیام
عصبی خندید و از پشت میزش بلند شد
- اتفاقا مجبوری منتها مثه این که دوباره باید مثل چند دقیقه پیش بهت ثابت کنم نه
با یاداوری کاری که باهام کرد ته دلم یه جوری شد عوضی داشت تو روز روشن بهم زور میگفت منم هیچ غلطی نمیتونستم بکنم دلیلشم این بود که کلا من هر جا میرفتم دیوار کوتاهه بودم که هرکی از راه رسید یه سنگی بهش میزنه بازم مثل همیشه فقط میتونستم بغض کنم و خیره بشم بهش همونجوری که در مقابل زورگویی بابام فقط بغض کردم از اونجا فرار کردم گیر یکی بدترش افتادم خدا تا کی اینجوری میخوای جلوی همه خوردم کنی من حق انتخاب هیچ چیزو ندارم ارسلانم مثه اینکه حالمو دید فهمید راهی ندارم که لبخند پیروزی زد
- بهتره حرفمو گوش کنی که ناراحت نشی اینجوری واسه دوتامون بهتره
پشتشو بهم کرد و رفت سر میزش
۱.۴k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.