فیک کوک ( اعتماد)پارت ۱۰۱
از زبان ا/ت
گفتم : چیه بهم نمیاد؟
بعد از کلی مکث وقتی صدایی ازش نشنیدم گفتم : جونگ کوک
گفت : هوم
گفتم : واقعا... واقعا بچه رو.. نمیخوای؟
خیلی جدی و بدون هیچ شک و تردیدی گفت : نمیخوامش قبلاً هم بهت گفتم که بچه جزوه زندگیه ما نیست گفته بودم تو هم نباید بخوای
بلند شدم و روبه در وایستادم و با اعصبانیت صدای بلند گفتم : اون بچه منه من میخوامش من نگهش میدارم و ازش مراقبت میکنم
از نظره خودم خیلی زود اعصبی شده بودم و داد زده بودم
منتظر نموندم چیزی ازش بشنوم و رفتم توی حموم برای اینکه آروم بشم یه دوش آب گرم گرفتم و تا تونستم توی حموم موندم
ساعت دیواری عقربه هاش ساعت ۸ رو نشون میداد یه شلوار جین سیاه با تاپ قرمز پوشیدم
موهامم کردم تو حوله حوصله خشک کردن ندارم..دره اتاق زده شد فکر کردم جونگ کوکه اومدم داد و بیداد کنم که صدای جیسان اومد که گفت : ا/ت باز میکنی
بلند شدم و قفل در رو باز کردم و دوباره برگشتم نشستم روی تخت
جیسان با یه سینی و لبخنده خوشگلش اومد داخل و در رو بست
سینی رو گذاشت جلوم و گفت : به به مامان کوچولومون در چه حاله
تک خنده ای کردم و گفتم : فهمیدی؟
با خنده چشم غورهای رفت و گفت : مثلاً من عمه اون کوچولو هستماا
به این حرکتش خندیدم که گوشیش زنگ خورد
برداشت با صدای بلند گفت : لی یانههههه تصویری زنگ میزنه
نشستم پیشش و دکمه اتصال لمس کرد
تصویر لی یان نمایان شد با خنده بلندی گفت : چخبرا دخترا
انگار ماه عسل بهش ساخته بود
جیسان گفت : اوووو ماه عسل خوش میگذره
گفت : آره جاتون خالی فردا برمیگردیم
با شیطونی گفتم : چیکارا میکنی
لی یان خودشو پرت کرد روی تخت و با نیش باز گفت : خب چه عرض کنم حالا که دیگه ۱۸ سالت شده باید تعریف کنم خب به عرضتون برسونم که کلی کارای خاک بر سری کردیم کلی سوغاتی هم براتون خریدم
کلی بهش خندیدم که جیسان با همون خنده گفت : دارم عمه میشم لی یان جونننن
توی یه لحظه چهرم حالت غم گرفت
لی یان گفت : وای دارم خاله میشممممم؟ واقعاً ؟ آره ؟
سرم رو به نشانه آره تکون دادم
لی یان گفت : ا/ت خوشگلم تا من بیام هوس هیچی نکنااا خودم برات میخوام همه چیز بخرم
هوس ؟ نباید الان جونگ کوک به فکره این باشه ؟
با غم تو صورتم گفت : هنوز معلوم نیست بچه بمونه یا نه
لی یان گفت : یعنی چی ؟ حتماً جونگ کوک بهت چیزی گفته آره؟ اصلا حالا که اینطوریه همین امشب برمیگردیم
با هول گفتم : نه آخرین شبتون رو خراب نکن
با حرص گفت : گوره بابای آخرین شب من میام شب ساعت ۱۱ اونجام
بعد از خداحافظی قطع کردیم
بدنم کم کم داشت سرد میشد
جیسان دستای سردم رو گرفت و گفت : ا/ت خوبی رنگ و روت پریده..ای وای تو از بعد از ظهر چیزی نخوردی برام لقمه درست کرد و گرفت جلوی دهنم
نمیدونم چرا دلم میخواست از دست جونگ کوک بخورم برای همین خودمو زدم به اون راه و گفتم : نمیخورم گشنم نیست
گفتم : چیه بهم نمیاد؟
بعد از کلی مکث وقتی صدایی ازش نشنیدم گفتم : جونگ کوک
گفت : هوم
گفتم : واقعا... واقعا بچه رو.. نمیخوای؟
خیلی جدی و بدون هیچ شک و تردیدی گفت : نمیخوامش قبلاً هم بهت گفتم که بچه جزوه زندگیه ما نیست گفته بودم تو هم نباید بخوای
بلند شدم و روبه در وایستادم و با اعصبانیت صدای بلند گفتم : اون بچه منه من میخوامش من نگهش میدارم و ازش مراقبت میکنم
از نظره خودم خیلی زود اعصبی شده بودم و داد زده بودم
منتظر نموندم چیزی ازش بشنوم و رفتم توی حموم برای اینکه آروم بشم یه دوش آب گرم گرفتم و تا تونستم توی حموم موندم
ساعت دیواری عقربه هاش ساعت ۸ رو نشون میداد یه شلوار جین سیاه با تاپ قرمز پوشیدم
موهامم کردم تو حوله حوصله خشک کردن ندارم..دره اتاق زده شد فکر کردم جونگ کوکه اومدم داد و بیداد کنم که صدای جیسان اومد که گفت : ا/ت باز میکنی
بلند شدم و قفل در رو باز کردم و دوباره برگشتم نشستم روی تخت
جیسان با یه سینی و لبخنده خوشگلش اومد داخل و در رو بست
سینی رو گذاشت جلوم و گفت : به به مامان کوچولومون در چه حاله
تک خنده ای کردم و گفتم : فهمیدی؟
با خنده چشم غورهای رفت و گفت : مثلاً من عمه اون کوچولو هستماا
به این حرکتش خندیدم که گوشیش زنگ خورد
برداشت با صدای بلند گفت : لی یانههههه تصویری زنگ میزنه
نشستم پیشش و دکمه اتصال لمس کرد
تصویر لی یان نمایان شد با خنده بلندی گفت : چخبرا دخترا
انگار ماه عسل بهش ساخته بود
جیسان گفت : اوووو ماه عسل خوش میگذره
گفت : آره جاتون خالی فردا برمیگردیم
با شیطونی گفتم : چیکارا میکنی
لی یان خودشو پرت کرد روی تخت و با نیش باز گفت : خب چه عرض کنم حالا که دیگه ۱۸ سالت شده باید تعریف کنم خب به عرضتون برسونم که کلی کارای خاک بر سری کردیم کلی سوغاتی هم براتون خریدم
کلی بهش خندیدم که جیسان با همون خنده گفت : دارم عمه میشم لی یان جونننن
توی یه لحظه چهرم حالت غم گرفت
لی یان گفت : وای دارم خاله میشممممم؟ واقعاً ؟ آره ؟
سرم رو به نشانه آره تکون دادم
لی یان گفت : ا/ت خوشگلم تا من بیام هوس هیچی نکنااا خودم برات میخوام همه چیز بخرم
هوس ؟ نباید الان جونگ کوک به فکره این باشه ؟
با غم تو صورتم گفت : هنوز معلوم نیست بچه بمونه یا نه
لی یان گفت : یعنی چی ؟ حتماً جونگ کوک بهت چیزی گفته آره؟ اصلا حالا که اینطوریه همین امشب برمیگردیم
با هول گفتم : نه آخرین شبتون رو خراب نکن
با حرص گفت : گوره بابای آخرین شب من میام شب ساعت ۱۱ اونجام
بعد از خداحافظی قطع کردیم
بدنم کم کم داشت سرد میشد
جیسان دستای سردم رو گرفت و گفت : ا/ت خوبی رنگ و روت پریده..ای وای تو از بعد از ظهر چیزی نخوردی برام لقمه درست کرد و گرفت جلوی دهنم
نمیدونم چرا دلم میخواست از دست جونگ کوک بخورم برای همین خودمو زدم به اون راه و گفتم : نمیخورم گشنم نیست
۴۱۵.۰k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.