پارت پنجم
دستمو گرفت و منو گوشه دیوار اسیر کرد
تو چشماش زل زدم، هنوز چشماش همون جذابیت قبل رو داشت
یه لحظه دلم خواست محکم بغلش کنم جای همه ی این دوسال دوری
داشتم کنترلم رو از دست میدادم برای همین صورتم رو اونور کردم
با دستاش صورتم رو به طرف خودش کرد دیگه نتونستم...
همونطور که گریم گرفت گفتم
♡برای چی اومدی اینجا، فرار کردی و قلبم رو شکوندی، منو تو سیاهی ول کردی، من تو رو بخشیده بودم چون تو بخاطر من اونکارو کردی، ولی تو گذاشتی و رفتی تنهام گذاشتی، ترسیدی و فرار کردی، من افسرده شدم و...
دیگه نتونستم چیزی بگم دستام رو گذاشتم رو چشمام و گریه میکردم
ویو تهیونگ
اومدم بغلش کنم که یهو یک نفر اومد بغلش کرد، پرسیدم تو کی هستی کـثافط
جیمین: به تو چه اون کوکه دوس پسر جدیده ات
و زد تو گوشم ولی چیزی نگفتم حق داشتن..
جیمین: عوضی اینجا چیکار می کنی، دیگه نمیزارم زندگیشو خراب کنی
نگاه ات کردم اون کوک رو بغل نکرده بود و دستاش رو چشمش بود ولی کوک بغلش کردا بود
جیمین دوباره زد تو گوشم
: حرف بزن ترسو حرف بزن
داد زدم:
فکر میکنی برا من اسون بود؟
فکر میکنی من خوشحال بودم؟
اره ترسیدم، ترسیدم هر موقع نگام کنه یاد اون موقع بیوفته و حالش خراب شه
جیمین: وقتی تو رفتی حالش خراب تر شد
تهیونگ: میدونم برا همین برگشتم برگشتم تا گذشته رو جبران کنم
جیمین: با کس دیگه ای زندگی کن ات دیگه دوس پسر داره
همون موقع ات....
تو چشماش زل زدم، هنوز چشماش همون جذابیت قبل رو داشت
یه لحظه دلم خواست محکم بغلش کنم جای همه ی این دوسال دوری
داشتم کنترلم رو از دست میدادم برای همین صورتم رو اونور کردم
با دستاش صورتم رو به طرف خودش کرد دیگه نتونستم...
همونطور که گریم گرفت گفتم
♡برای چی اومدی اینجا، فرار کردی و قلبم رو شکوندی، منو تو سیاهی ول کردی، من تو رو بخشیده بودم چون تو بخاطر من اونکارو کردی، ولی تو گذاشتی و رفتی تنهام گذاشتی، ترسیدی و فرار کردی، من افسرده شدم و...
دیگه نتونستم چیزی بگم دستام رو گذاشتم رو چشمام و گریه میکردم
ویو تهیونگ
اومدم بغلش کنم که یهو یک نفر اومد بغلش کرد، پرسیدم تو کی هستی کـثافط
جیمین: به تو چه اون کوکه دوس پسر جدیده ات
و زد تو گوشم ولی چیزی نگفتم حق داشتن..
جیمین: عوضی اینجا چیکار می کنی، دیگه نمیزارم زندگیشو خراب کنی
نگاه ات کردم اون کوک رو بغل نکرده بود و دستاش رو چشمش بود ولی کوک بغلش کردا بود
جیمین دوباره زد تو گوشم
: حرف بزن ترسو حرف بزن
داد زدم:
فکر میکنی برا من اسون بود؟
فکر میکنی من خوشحال بودم؟
اره ترسیدم، ترسیدم هر موقع نگام کنه یاد اون موقع بیوفته و حالش خراب شه
جیمین: وقتی تو رفتی حالش خراب تر شد
تهیونگ: میدونم برا همین برگشتم برگشتم تا گذشته رو جبران کنم
جیمین: با کس دیگه ای زندگی کن ات دیگه دوس پسر داره
همون موقع ات....
۱۱.۷k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.