مافیای سختگیر part 35
کوک ویو
اومدم بیرون از اتاق و به دیوار تکیه دادم و منتظر ا.ت بودم نمیدونم چرا اما استرس کل وجودم را گرفته بود . الان دلم میخواست که به جای دست ا.ت دست من برده بود . همینجوری با خودم داشتم کلنجار می رفتم که بعد از چند دقیقه پرستار از اتاق اومد بیرون و گفت
پرستار: پانسمان تموم شد . دست همسرتون بخیه خورد و الان میتونید حساب کنید و برید
کوک : ممنون
پرستار: خواهش میکنم ( رفت)
کوک ویو
بدون اینکه صبر کنم رفتم داخل اتاق و دیدم دست ا.ت پانسمان شده و داره بلند میشه
کوک : .. حالت خوبه ( نگران)
ا.ت : .. اره .. نگران نباش
کوک : دستت خوبه ... درد نمیکنه
ا.ت : نه خوبه ... بریم
کوک : بریم
ا.ت ویو
با کوک حساب کردیم و اومدیم بیرون اووووو ساعت ۵:۳۰ بود چقدر زود گذشت و رفتیم سمت خیابون تا تاکسی بگیریم . بعد از چند مین یه تاکسی اومد و سوارش شدیم و راه افتادیم سمت خونه
( خونه )
کوک ویو
رسیدیم خونه . من در را با کلید باز کردم و با ا.ت رفتیم داخل و من روی کاناپه نشستم و ا.ت گفت که میره بالا تا لباس هاش را عوض کنه . بعد از چند دقیقه ا.ت اومد پایین میخواستم که ماجرای دیشب را براش توضیح بدم و گفتم
کوک : ا.ت بیا حرف بزنیم ( ا.ت اومد )
ا.ت : میشنوم
ا.ت ویو
وارد خونه شدیم که کوک نشست روی کاناپه و من رفتم بالا و لباس هام را عوض کردم و اومدم پایین که کوک بهم گفت میخواد باهام حرف بزنه رفتم نشستم روی کاناپه و گفتم میشنوم که یهو گوشی کوک زنگ خورد... انگار یونا بود .. بعد اینکه کوک گوشی را قطع کرد گفت من باید برم و از خونه رفت بیرون
کوک ویو
داشتم با ا.ت حرف میزدم که یهو یونا بهم زنگ زد
برداشتم و دیدم داره میگه
یونا : الو ددییی ( لوس)
کوک : بله یونا
یونا : میشه سریع خودت را برسونی یه مشکلی برام پیش اومده ( لوس )
کوک : باشه الان میام ( قطع کرد)
کوک ویو
یونا گفت برم پیشش کارم داره منم گفتم باشه و گوشی را قطع کردم و به ا.ت گفتم من باید برم و از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه ی یونا. از اینکه ا.ت را داخل این وضعیت ول میکنم یکم ناراحت بودم . بعد از چند مین رسیدم و ...
ات ویو
یکم عصبی بودم برای اینکه کوک من را توی این وضعیت ول کرد و رفت پیش یونا و اون حتی به وضعیت من هم توجهی نکرد و الان به جای اینکه پیش من باشه پیشه یوناست . بیخیال این قضیه شدم و رفتم تا غذا درست کنم
کوک ویو
رسیدم خونه ی یونا و در را زدم که یونا اومد دم در و پرید بغلم
یونا : سلااااام ددییییی
کوک : سلام یونا ( اومد داخل)
کوک : چی شده
یونا : چیا چی شده
کوک : گفتی بیام پیشت
یونا : اهاااان دلم برات تنگ شده بود برای همین گفتم بیای
کوک : .... اما من ا.ت را ....
یونا : بیخیال اون هرزه شو ددیی
کوک : یونا لطفاً درست در مورد ا.ت حرف بزن
یونا: ... ددییی نکنه عاشقش شدی
کوک : .....
یونا: ددیییی تو اون را دوست داری ( گریه الکی )
کوک : نه.. یونا .. گریه نکن عزیزم.. من فقط تو را دوست دارم
یونا: میدونستم ددییییی
یونا : خب چی میخوری تا برات بیارم
کوک : چیزی نمیخورم
یونا : .. خب باشه بیا بریم فیلم ببینیم
کوک : ... باشه اما کم باش یونا باشه باید سریع برم
یونا : باشه ددییی
ا.ت ویو
غذا را درست کردم و از اشپز خونه اومدم بیرون و دیدم ساعت ۱۱ اما خبری از کوک نیست نگرانش شدم برای همین بهش زنگ زدم اما جواب نداد آماده شدم تا برم خونه ی یونا . لباس هام را پوشیدم و از خونه اومدم بیرون و رفتم خونه ی یونا
کوک ویو
با یونا داشتیم فیلم میدیدیم که یهو به ساعت نگاه کردم و دیدم ۱۱ .
کوک : اوووو ساعت ۱۱ من باید برم یونا
یونا : امااا ددییی . میشه امشب اینجا بمونی ( لوس )
کوک : نه یونا متاسفم باید برم
یونا : باشه ...
کوک ویو
اماده شدم تا برم که یهو ....
پارت ۳۵ تمام شد 🫠❤️🩹😀😀☺️✨🤍
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸🤍☺️🙃🙃
شرط:
لایک : ۳۰
کامنت : ۲۰
اومدم بیرون از اتاق و به دیوار تکیه دادم و منتظر ا.ت بودم نمیدونم چرا اما استرس کل وجودم را گرفته بود . الان دلم میخواست که به جای دست ا.ت دست من برده بود . همینجوری با خودم داشتم کلنجار می رفتم که بعد از چند دقیقه پرستار از اتاق اومد بیرون و گفت
پرستار: پانسمان تموم شد . دست همسرتون بخیه خورد و الان میتونید حساب کنید و برید
کوک : ممنون
پرستار: خواهش میکنم ( رفت)
کوک ویو
بدون اینکه صبر کنم رفتم داخل اتاق و دیدم دست ا.ت پانسمان شده و داره بلند میشه
کوک : .. حالت خوبه ( نگران)
ا.ت : .. اره .. نگران نباش
کوک : دستت خوبه ... درد نمیکنه
ا.ت : نه خوبه ... بریم
کوک : بریم
ا.ت ویو
با کوک حساب کردیم و اومدیم بیرون اووووو ساعت ۵:۳۰ بود چقدر زود گذشت و رفتیم سمت خیابون تا تاکسی بگیریم . بعد از چند مین یه تاکسی اومد و سوارش شدیم و راه افتادیم سمت خونه
( خونه )
کوک ویو
رسیدیم خونه . من در را با کلید باز کردم و با ا.ت رفتیم داخل و من روی کاناپه نشستم و ا.ت گفت که میره بالا تا لباس هاش را عوض کنه . بعد از چند دقیقه ا.ت اومد پایین میخواستم که ماجرای دیشب را براش توضیح بدم و گفتم
کوک : ا.ت بیا حرف بزنیم ( ا.ت اومد )
ا.ت : میشنوم
ا.ت ویو
وارد خونه شدیم که کوک نشست روی کاناپه و من رفتم بالا و لباس هام را عوض کردم و اومدم پایین که کوک بهم گفت میخواد باهام حرف بزنه رفتم نشستم روی کاناپه و گفتم میشنوم که یهو گوشی کوک زنگ خورد... انگار یونا بود .. بعد اینکه کوک گوشی را قطع کرد گفت من باید برم و از خونه رفت بیرون
کوک ویو
داشتم با ا.ت حرف میزدم که یهو یونا بهم زنگ زد
برداشتم و دیدم داره میگه
یونا : الو ددییی ( لوس)
کوک : بله یونا
یونا : میشه سریع خودت را برسونی یه مشکلی برام پیش اومده ( لوس )
کوک : باشه الان میام ( قطع کرد)
کوک ویو
یونا گفت برم پیشش کارم داره منم گفتم باشه و گوشی را قطع کردم و به ا.ت گفتم من باید برم و از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه ی یونا. از اینکه ا.ت را داخل این وضعیت ول میکنم یکم ناراحت بودم . بعد از چند مین رسیدم و ...
ات ویو
یکم عصبی بودم برای اینکه کوک من را توی این وضعیت ول کرد و رفت پیش یونا و اون حتی به وضعیت من هم توجهی نکرد و الان به جای اینکه پیش من باشه پیشه یوناست . بیخیال این قضیه شدم و رفتم تا غذا درست کنم
کوک ویو
رسیدم خونه ی یونا و در را زدم که یونا اومد دم در و پرید بغلم
یونا : سلااااام ددییییی
کوک : سلام یونا ( اومد داخل)
کوک : چی شده
یونا : چیا چی شده
کوک : گفتی بیام پیشت
یونا : اهاااان دلم برات تنگ شده بود برای همین گفتم بیای
کوک : .... اما من ا.ت را ....
یونا : بیخیال اون هرزه شو ددیی
کوک : یونا لطفاً درست در مورد ا.ت حرف بزن
یونا: ... ددییی نکنه عاشقش شدی
کوک : .....
یونا: ددیییی تو اون را دوست داری ( گریه الکی )
کوک : نه.. یونا .. گریه نکن عزیزم.. من فقط تو را دوست دارم
یونا: میدونستم ددییییی
یونا : خب چی میخوری تا برات بیارم
کوک : چیزی نمیخورم
یونا : .. خب باشه بیا بریم فیلم ببینیم
کوک : ... باشه اما کم باش یونا باشه باید سریع برم
یونا : باشه ددییی
ا.ت ویو
غذا را درست کردم و از اشپز خونه اومدم بیرون و دیدم ساعت ۱۱ اما خبری از کوک نیست نگرانش شدم برای همین بهش زنگ زدم اما جواب نداد آماده شدم تا برم خونه ی یونا . لباس هام را پوشیدم و از خونه اومدم بیرون و رفتم خونه ی یونا
کوک ویو
با یونا داشتیم فیلم میدیدیم که یهو به ساعت نگاه کردم و دیدم ۱۱ .
کوک : اوووو ساعت ۱۱ من باید برم یونا
یونا : امااا ددییی . میشه امشب اینجا بمونی ( لوس )
کوک : نه یونا متاسفم باید برم
یونا : باشه ...
کوک ویو
اماده شدم تا برم که یهو ....
پارت ۳۵ تمام شد 🫠❤️🩹😀😀☺️✨🤍
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸🤍☺️🙃🙃
شرط:
لایک : ۳۰
کامنت : ۲۰
۳۳.۱k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.