پارت ۴۱ (برادر خونده)
_عا خوب نمیخوایید تمرین کنین جیهوپ:تا چند دقیقه پیش داشتیم تمرین میکردیم _ینی دیگه نمی خوای تمرین کنی جیهوپ:چرا جیمین صدای اهنگو زیاد کن باید خوب تمرین کنیم تا دنسمون بهتر بشه سرمو تکون دادمو گفتم:اره بایدخیلی تمرین کنیم خوب شروع کنیم ************ بعد از تمرین رقص به ساعت نگاه کردم نزدیکای نه شب بود خیلی خسته بودم خیلی تمرین کردیم فقد دلم میخواست برم بخوابم برای همین از بچه ها خداحافظی کردم از اتاق تمرین خارج شدمو بیرون از کمپانی بودم که با دیدن سورا از دور نزدیکش رفتم با دیدنش لبخندی رو لبام اومد نمی دونم چرا با دیدنش لبخند زدم قیافه سورا بی حوصله و کسل بود انگار خیلی خسته اس از دیدنم تعجب کرده بود از تعجبش خندم گرفته بود همیشه وقتی منو میبینه حالت چهرش تعجیبه انگار یه ادم ناشناخته دیده _سورا کجامیری سورا:دارم میرم خونه _عاا منم میام سورا:مگه خوابگاه نمیری _نه میخوام برم پیش مامانم سورا :خوب برو به من چه _باهم بریم☺ سورا با تعجب :چرا تنها نمیری _خوب مسیرامون یکیه باهم میریم سورا:اوکی من که رفتم صبرکن مگه تو با ماشین نیومدی _نه چطور
سورا کلافه گفت:هیچی همینطوری قدم به قدم با سورا راه میرفتم سرش پایین بودو به زمین زل زده بود صدامو صاف کردمو گفتم _کارت چطوره سورا:خوبه _درساتو ول کردی سورا :نه کی گفته درسامو میخونم _چیجوری هم کار میکنی هم درس میخونی سورا:وااا مگه چی شده من به هردوشون میرسم تو نگران نباش _من نگران نیستم سورا:پس چرا میپرسی _همینطوری فقد خواستم بدونم سورا با عصبانیت برگشتو تو چشمام نگاه کردو تندتند گفت:پس دیگه چیزی ازم نپرس نمیخوام جواب بدم با تعجب نگاش کردم خندم گرفته بود بلند زدم زیر خنده و گفتم:چرا عصبانی میشی سورا:چیکار داری اینو گفت با قدم های تند ازم جلو زد از زبان سورا: جونگ کوک چند قدم عقب تر از من راه می رفت روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشستمو منتظر موندم تا اتوبوس بیاد جونگ کوک صندلی کناریم نشسته بود بعد از چند دقیقه اتوبوس اومدو منم با ذوق تمام سوار اتوبوس شدم از بس خسته بودم نمی دونم چرا ولی با دیدن اتوبوس ذوق کرده بودم روی یکی از صندلی های اتوبوس نشستم که جونگ کوک اومد دقیقن صندلی بغلی من نشست با تعجب بهش نگاه کردمو و گفتم _چرا اینجا نشستی جونگ کوک:چیکار داری مگه اتوبوس توئه _این همه صندلی دقیقن باید همینجا بشینی جونگ کوک:اره مشکلی داری 😐 _اره میخوام تنها اینجا بشینم جونگ کوک:ولی من دوست ندارم میخوام اینجا بشینم زیر لب اروم گفتم پررو جونگ کوک :خودت چیزی نگفتمو سرمو به پنجره اتوبوس تیکه دادم اتوبوس زیاد شلوغ نبود و مسافر زیادی نداشت با حس اینکه چیزی رو شونم قرار گرفته باشه به بغلم نگاه کردم جونگ کوک بود خوابیده بود و سرش رو شونه من بود خندم گرفته بود خیلی کیوت خوابیده بود واقعن تو خواب شبیه خرگوشای کوچولو میشه نگاهم به دستاش افتاد واقعن دستاش بزرگو کشیدو خوشگله به دستای خودم نگاه کردم چرا دستای من اینقدر کوچیکه واقعن در مقایسه با دستای جونگ کوک دستای من هیچه
سورا کلافه گفت:هیچی همینطوری قدم به قدم با سورا راه میرفتم سرش پایین بودو به زمین زل زده بود صدامو صاف کردمو گفتم _کارت چطوره سورا:خوبه _درساتو ول کردی سورا :نه کی گفته درسامو میخونم _چیجوری هم کار میکنی هم درس میخونی سورا:وااا مگه چی شده من به هردوشون میرسم تو نگران نباش _من نگران نیستم سورا:پس چرا میپرسی _همینطوری فقد خواستم بدونم سورا با عصبانیت برگشتو تو چشمام نگاه کردو تندتند گفت:پس دیگه چیزی ازم نپرس نمیخوام جواب بدم با تعجب نگاش کردم خندم گرفته بود بلند زدم زیر خنده و گفتم:چرا عصبانی میشی سورا:چیکار داری اینو گفت با قدم های تند ازم جلو زد از زبان سورا: جونگ کوک چند قدم عقب تر از من راه می رفت روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشستمو منتظر موندم تا اتوبوس بیاد جونگ کوک صندلی کناریم نشسته بود بعد از چند دقیقه اتوبوس اومدو منم با ذوق تمام سوار اتوبوس شدم از بس خسته بودم نمی دونم چرا ولی با دیدن اتوبوس ذوق کرده بودم روی یکی از صندلی های اتوبوس نشستم که جونگ کوک اومد دقیقن صندلی بغلی من نشست با تعجب بهش نگاه کردمو و گفتم _چرا اینجا نشستی جونگ کوک:چیکار داری مگه اتوبوس توئه _این همه صندلی دقیقن باید همینجا بشینی جونگ کوک:اره مشکلی داری 😐 _اره میخوام تنها اینجا بشینم جونگ کوک:ولی من دوست ندارم میخوام اینجا بشینم زیر لب اروم گفتم پررو جونگ کوک :خودت چیزی نگفتمو سرمو به پنجره اتوبوس تیکه دادم اتوبوس زیاد شلوغ نبود و مسافر زیادی نداشت با حس اینکه چیزی رو شونم قرار گرفته باشه به بغلم نگاه کردم جونگ کوک بود خوابیده بود و سرش رو شونه من بود خندم گرفته بود خیلی کیوت خوابیده بود واقعن تو خواب شبیه خرگوشای کوچولو میشه نگاهم به دستاش افتاد واقعن دستاش بزرگو کشیدو خوشگله به دستای خودم نگاه کردم چرا دستای من اینقدر کوچیکه واقعن در مقایسه با دستای جونگ کوک دستای من هیچه
۷۴.۶k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.