پارت (۲) کیم تهیونگ(پادشاه لبخند ها) ت:تهیونگ
جه:خب رسیدیم
ج:ممنون حالا شما میتونین برین
جه:این همه راه اومدیم که بریم؟
ج:ام باشه شما هم میتونین بیاین
چ:وای اینجا چه قشنگه همه هم توش می خندن و خوشحالن کاش شهر ما هم اینطوری بود
ر:چریونگ راست میگه شهر ما انگار بی جون ترین شهرِ کره جنوبیِ
جه:حالا اینا رو ول کن ملکه شما برای چی به اینجا اومدین؟
ج:اولن لطفا بهم بگین جیسو دومن باید بهتون بگم؟!
ر:هوی حد خودت و بدونا با داداش من درست حرف بزن
جه:رزان خانم جیسو که حرف بدی نزد،خب خانم جیسو اگه میخواین میتونین نگین
ر:اَه باشه ببخشید
ج:گفتم بگو جیسو و آره اگه میشه نگم
جه:باشه دیگه بهتون نمیگم خانم فقط مگه از من بزرگتر نیستید؟
ج:خیر من ۱۹ سالمه
جه:وایسا شما مگه میدونستید من چند سالمه؟!
ج:وقتی تو آسمون زندگی میکنم قطعا حرفاتون هم می شنوم
چ:یعنی میدونی من یواشکی کارت رزان و برداشتم؟
ج:آره میدونم
ر:چی؟! پس تو پولای من و خالی میکنی هی میگفتم چرا هی پولام تموم میشه
جه:اگه صحبتاتون تموم شد میتونیم بریم این پادشاهی که میگین رو ببینیم؟
ج:بله حتم
*همه باهم به قصر پادشاه رفتن*
چ:وای اینجا چقدر بزرگه خیلی هم قشنگه
ر:بسته اینقدر چاخان نکن بچه ی دزد
چ:اِع مگه چیه خب خودت اجازه نمیدادی برای همین یواشکی برداشتم!
جه:بسته! *داد*، چرا هی مثل سگ و گربه به جون هم میوفتین؟! خسته نشدین؟
چ:ببخشید!
ر:تقصیر من نیست تقصیرِ چریونگِ!
جه:تقصیر هرکی باشه بسته
ر:اَه باشه
ج:اگه جر و بحث هاتون تموم شد بریم
تق تق!
ت:کیه؟!
ج:منم ملکه آسمان
ت:با چه اجازه ای وارد قلمرو من شدی؟
ج:مگه ملکه ها هم اجازه می خوان؟!
ت:آره ولی نه برای هرچیزی
ج:جالبه
ت:حالا چون من خیلی مهربونم اجازه میدم بیای تو
ج:ممنون*داخل اومدن*
ت:چیکارم داشتی؟
ج:چرا لبخند و از روی لبهای مردم سئول برداشتی؟!
ت:من؟! من مردم و خوشحال میکنم نه ناراحت
ج:پس کی مردم سئول و ناراحت کرده؟!
تق تق!
ت:احیانا کسی باهاتِ؟
ج:آره ببخشید یادم رفت بگم من با خودم سه تا همراه آوردم
جه:میتونیم بیایم تو؟*داد*
ت:بله بفرمایند
چ:برین اونور من اومدم!
ر:هیس! مثل اینکه ایشون میخوان در آرامش باشن!
جه:اِ چی شده تو به فکر پادشاه افتادی؟!
ر:هیچی فقط دیدم خیلی ساکته
چ:اصلا من میرم اَه*خارج شدن از اتاق* نه نظرم عوض شد! *داخل اتاق اومدن*
ج:بسته! *داد* همش باید جر و بحثاتون و تحمل کنم؟!
ت:ملکه هیچ اشکالی نداره بزارین راحت باشن
چ:ببخشید شما مجردین؟!
ر:وا این چه سوالیه معلومه مجرد نیستن!
چ:اِع واقعا؟! پس بزار خودشون جواب بدن
ت:خانم...
ر:بنده رزان وو هستم
ت:خوشبختم ولی من با ایشون بودم *اشاره به چریونگ*
چ:من چریونگ وو هستم
ت:خوشبختم خانم چریونگ، خیر خانم چریونگ بنده مجردم
چ:دیدی؟! دیدی مطمئن بودم مجرده
ر:خب من مگه علم غیب دارم بدونم؟
چ:پس اگه نداری اون دهن و ببند
جه:چریونگ از کی تاحالا اینقدر بی ادب شدی؟!
چ:از خواهرم یاد گرفتم!
ر:چی؟! داره الکی میگه بخدا من جلو این یه فحشم ندادم تازشم من فحشام بدتر از اینِ!
جه:دیگه بدتر دو تا خواهر دارم با مدرک تحصیلی فحش
چ:من گفتم از رزان یاد گرفتم
ر:اِع ببین چه راحت دروغ میگه
ت:بسته! *داد* بزارین ملکه حرفش و بزنه
ج:ممنون، خب پس میشه بگین کی مردممون رو ناراحت کرده؟
ت:ممکنه کار ملکه رز
ج:این یعنی الان بریم جچئون؟
ت:بله
ر:ای بابا بازم یه شهر دیگه
جه:خب بدویین تا خوابم نگرفته
ج:سر صبح ها
جه:میدونم...
*همه باهم به شهر جچئون رفتن*
ج:ممنون حالا شما میتونین برین
جه:این همه راه اومدیم که بریم؟
ج:ام باشه شما هم میتونین بیاین
چ:وای اینجا چه قشنگه همه هم توش می خندن و خوشحالن کاش شهر ما هم اینطوری بود
ر:چریونگ راست میگه شهر ما انگار بی جون ترین شهرِ کره جنوبیِ
جه:حالا اینا رو ول کن ملکه شما برای چی به اینجا اومدین؟
ج:اولن لطفا بهم بگین جیسو دومن باید بهتون بگم؟!
ر:هوی حد خودت و بدونا با داداش من درست حرف بزن
جه:رزان خانم جیسو که حرف بدی نزد،خب خانم جیسو اگه میخواین میتونین نگین
ر:اَه باشه ببخشید
ج:گفتم بگو جیسو و آره اگه میشه نگم
جه:باشه دیگه بهتون نمیگم خانم فقط مگه از من بزرگتر نیستید؟
ج:خیر من ۱۹ سالمه
جه:وایسا شما مگه میدونستید من چند سالمه؟!
ج:وقتی تو آسمون زندگی میکنم قطعا حرفاتون هم می شنوم
چ:یعنی میدونی من یواشکی کارت رزان و برداشتم؟
ج:آره میدونم
ر:چی؟! پس تو پولای من و خالی میکنی هی میگفتم چرا هی پولام تموم میشه
جه:اگه صحبتاتون تموم شد میتونیم بریم این پادشاهی که میگین رو ببینیم؟
ج:بله حتم
*همه باهم به قصر پادشاه رفتن*
چ:وای اینجا چقدر بزرگه خیلی هم قشنگه
ر:بسته اینقدر چاخان نکن بچه ی دزد
چ:اِع مگه چیه خب خودت اجازه نمیدادی برای همین یواشکی برداشتم!
جه:بسته! *داد*، چرا هی مثل سگ و گربه به جون هم میوفتین؟! خسته نشدین؟
چ:ببخشید!
ر:تقصیر من نیست تقصیرِ چریونگِ!
جه:تقصیر هرکی باشه بسته
ر:اَه باشه
ج:اگه جر و بحث هاتون تموم شد بریم
تق تق!
ت:کیه؟!
ج:منم ملکه آسمان
ت:با چه اجازه ای وارد قلمرو من شدی؟
ج:مگه ملکه ها هم اجازه می خوان؟!
ت:آره ولی نه برای هرچیزی
ج:جالبه
ت:حالا چون من خیلی مهربونم اجازه میدم بیای تو
ج:ممنون*داخل اومدن*
ت:چیکارم داشتی؟
ج:چرا لبخند و از روی لبهای مردم سئول برداشتی؟!
ت:من؟! من مردم و خوشحال میکنم نه ناراحت
ج:پس کی مردم سئول و ناراحت کرده؟!
تق تق!
ت:احیانا کسی باهاتِ؟
ج:آره ببخشید یادم رفت بگم من با خودم سه تا همراه آوردم
جه:میتونیم بیایم تو؟*داد*
ت:بله بفرمایند
چ:برین اونور من اومدم!
ر:هیس! مثل اینکه ایشون میخوان در آرامش باشن!
جه:اِ چی شده تو به فکر پادشاه افتادی؟!
ر:هیچی فقط دیدم خیلی ساکته
چ:اصلا من میرم اَه*خارج شدن از اتاق* نه نظرم عوض شد! *داخل اتاق اومدن*
ج:بسته! *داد* همش باید جر و بحثاتون و تحمل کنم؟!
ت:ملکه هیچ اشکالی نداره بزارین راحت باشن
چ:ببخشید شما مجردین؟!
ر:وا این چه سوالیه معلومه مجرد نیستن!
چ:اِع واقعا؟! پس بزار خودشون جواب بدن
ت:خانم...
ر:بنده رزان وو هستم
ت:خوشبختم ولی من با ایشون بودم *اشاره به چریونگ*
چ:من چریونگ وو هستم
ت:خوشبختم خانم چریونگ، خیر خانم چریونگ بنده مجردم
چ:دیدی؟! دیدی مطمئن بودم مجرده
ر:خب من مگه علم غیب دارم بدونم؟
چ:پس اگه نداری اون دهن و ببند
جه:چریونگ از کی تاحالا اینقدر بی ادب شدی؟!
چ:از خواهرم یاد گرفتم!
ر:چی؟! داره الکی میگه بخدا من جلو این یه فحشم ندادم تازشم من فحشام بدتر از اینِ!
جه:دیگه بدتر دو تا خواهر دارم با مدرک تحصیلی فحش
چ:من گفتم از رزان یاد گرفتم
ر:اِع ببین چه راحت دروغ میگه
ت:بسته! *داد* بزارین ملکه حرفش و بزنه
ج:ممنون، خب پس میشه بگین کی مردممون رو ناراحت کرده؟
ت:ممکنه کار ملکه رز
ج:این یعنی الان بریم جچئون؟
ت:بله
ر:ای بابا بازم یه شهر دیگه
جه:خب بدویین تا خوابم نگرفته
ج:سر صبح ها
جه:میدونم...
*همه باهم به شهر جچئون رفتن*
۲.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.