عشقی که بهم دادی
"part 44"
ا.ت عصبی از اتاق رفت بیرون و منم دنبالش دویدم که آرومش کنم
همه جا رو گشتیم نبود
آخرین جایی که میمونه حیاط درندشت بیمارستانه
*از زبان تهیونگ
همونجوری که داشتم براش کاردستی میساختم ازش پرسیدم
_جیهون...میدونی بابات کجاست؟
÷اممممم...مامانی گفته بابا ما رو تنها گذاشته
یعنی گفته من مردمممممم؟؟؟؟؟؟...البته هنوزم باید در نظر بگیرم که شاید من باباش نیستم
_یعنی بابات مرده؟
÷نه...ولمون کرده...مامانی میگه نباید دلمون براش تنگ شه ولی من میخوام ببینمش
دلم براش سوخت...پسر بیچاره
_آها......تموم شد
÷وای خیلی خوشگلهههه
_خب بیا وصلش کنیم
÷هوم
براش وصلش کردم و بای اینکه خودشو ببینه ازش عکس گرفتم
÷وای خیلیییی خوشگله...یه قلب دیگه دارم(خوشحال)
+جیهون!
شت این از کجا پیداش شد
سرمو آوردم بالا...بعله ا.ت بود با اون پسره
خنثی نگاهش کردم...
*از زبان ا.ت
دیدم صدای خنده میاد...صدای جیهون بود
ای دم بریده
رفتم و دیدم
شت... بازم تهیونگگگگگگگ
*از زبان تهیونگ
چرا من هرجا هستم اینم باید باشه آخه...موقع تقسیم شانس من کجا بودم آخهههه
÷مامانی نگا بابا خوشتیپه چی برام درست کرده
+جیهون بهت گفتم از اتاقت بیرون نیای(عصبی)
=اشکالی نداره ا.ت...حتما دلش برای بیرون تنگ شده بوده...مگه نه جیهون
جیهون سرشو به نشونه آره تکون داد
+باید صبر میکردی تا من بیام
÷ولی جام پیش بابا تهیونگ امن بود که
+نه جیهون ایشون فقط یه غریبه هستن...همین
از جام بلند شدم و رفتم رو به روی ا.ت وایستادم و دستامو کردم تو جیبم
_غریبه؟
+بله...شما یه آدم غریبه ای...بابت لطفی که به جیهون هم کردی ممنونم
بعد رو به جیهون گفت
+تنبیه توهم سرجاش نیم وجبی
دست جیهون رو گرفت و عصبی رفت
من موندم و جونگکوک
=آقای کیم امیدوارم درکش کنید...اون نگران جیهون شده بود
_بله متوجهم
=حالا چی شما رو اینجا کشونده
_اومدم برای چکاپ قلبم
=آها...درسته پس بفرمایید
به این وو گفتم وسایلو جمع کنه و با اون پسره رفتیم تو بیمارستان
ا.ت عصبی از اتاق رفت بیرون و منم دنبالش دویدم که آرومش کنم
همه جا رو گشتیم نبود
آخرین جایی که میمونه حیاط درندشت بیمارستانه
*از زبان تهیونگ
همونجوری که داشتم براش کاردستی میساختم ازش پرسیدم
_جیهون...میدونی بابات کجاست؟
÷اممممم...مامانی گفته بابا ما رو تنها گذاشته
یعنی گفته من مردمممممم؟؟؟؟؟؟...البته هنوزم باید در نظر بگیرم که شاید من باباش نیستم
_یعنی بابات مرده؟
÷نه...ولمون کرده...مامانی میگه نباید دلمون براش تنگ شه ولی من میخوام ببینمش
دلم براش سوخت...پسر بیچاره
_آها......تموم شد
÷وای خیلی خوشگلهههه
_خب بیا وصلش کنیم
÷هوم
براش وصلش کردم و بای اینکه خودشو ببینه ازش عکس گرفتم
÷وای خیلیییی خوشگله...یه قلب دیگه دارم(خوشحال)
+جیهون!
شت این از کجا پیداش شد
سرمو آوردم بالا...بعله ا.ت بود با اون پسره
خنثی نگاهش کردم...
*از زبان ا.ت
دیدم صدای خنده میاد...صدای جیهون بود
ای دم بریده
رفتم و دیدم
شت... بازم تهیونگگگگگگگ
*از زبان تهیونگ
چرا من هرجا هستم اینم باید باشه آخه...موقع تقسیم شانس من کجا بودم آخهههه
÷مامانی نگا بابا خوشتیپه چی برام درست کرده
+جیهون بهت گفتم از اتاقت بیرون نیای(عصبی)
=اشکالی نداره ا.ت...حتما دلش برای بیرون تنگ شده بوده...مگه نه جیهون
جیهون سرشو به نشونه آره تکون داد
+باید صبر میکردی تا من بیام
÷ولی جام پیش بابا تهیونگ امن بود که
+نه جیهون ایشون فقط یه غریبه هستن...همین
از جام بلند شدم و رفتم رو به روی ا.ت وایستادم و دستامو کردم تو جیبم
_غریبه؟
+بله...شما یه آدم غریبه ای...بابت لطفی که به جیهون هم کردی ممنونم
بعد رو به جیهون گفت
+تنبیه توهم سرجاش نیم وجبی
دست جیهون رو گرفت و عصبی رفت
من موندم و جونگکوک
=آقای کیم امیدوارم درکش کنید...اون نگران جیهون شده بود
_بله متوجهم
=حالا چی شما رو اینجا کشونده
_اومدم برای چکاپ قلبم
=آها...درسته پس بفرمایید
به این وو گفتم وسایلو جمع کنه و با اون پسره رفتیم تو بیمارستان
۵.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.