وقتی عاشقش بودی ولی...
part:①⑧
part:①⑧
تیغ رو دستم خوابید و فشارش دادم تا زخم عمیق شه تا به رگ اصلی برسه و خون کل دستمو گرفته بود... دیگه کم مونده بود رگ اصلیمو بزنم که صدای گوشیم دراومد ترسیدم تیغ دستم افتاد و خواستم برم ببینم کیه ولی درد دستم داشت بیهوشم میکرد که هونجا افتادم زمین و سرم به لبه تیز دیوار خوردو دیگه
هیچی نفهمیدم.....
.....:بدویییددد... اتاق عملو حاضر کنین.....
.......: چشم...
کالکی: دیوونه.... با خودت چیکار کردی؟! باورم نمیشه....
(چند مین قبل: کالکی زنگ زد ا.ت ور نداشت بخاطر همین اومد خونشون در قفل بود قفل ساز حرف ای اوردن درو باز کردن..با جونگ کوک رفتن تو دیدن ا.ت رگشو زده و سرش اسیب دیده.... و زنگ زدن به امبولانس)
جونگ کوک: نگران نباش خوب میشه...
کالکی: امید وارم... تهیونگ نیومد...
جونگ کوک:بهش گفتم... گفت واسم مهم نیست...
کالکی: یعنی چی عجب عوضیه....
یه ماه بعد
حالم خوب شده ولی جای زخمم درد میکنه کمی... خلاصه چند روز تو بیمارستان بستری بودم و چند رو ز پیش بود که مرخص شدم
امروز... روزیه که قراره دوباره داغون بشم... ولی اون لبخند رو لباشه... و همینجاست که باید بگیم
وقتی عاشقش بودی ولی..... ولی اون تورو دوست نداشت...! زیادی خوشگل شدم... ولی به چه دردی میخوره؟!(عکس لباسو میزارم)
سوار ماشین شدم... به طرف تالار حرکت کردم... دستام میلرزید... پیاده شدم.... شدت لرزش دستام جوری بود که هرکسی منو ببینه میگه مریضی چیزیه.. تا جایی کع تونستم کنترلش کردم... رفتم تو... پاهام یخ زده بود از استرس... رفتم پیش میز جونگ کوک و کالکی...
ا.ت: سلام
جونگ کوک کالکی: سلام
کالکی: حالت بهتره...؟؟
ا.ت: هوم خوبم(داره از درون میترکه)
یهو همه دست زدن فهمیدم عروسو دوماداومدن... اشک تو چشمام جمع شدو برق میزد... با جماعت هماهنگ شدمو لبخند زدمو از ته دلم براشون دست میزدم... تهیونگ منو دید ولی زود نگاشو ورداشت... اشکام بیشتر شد... خلاصه اعلام کردن عروس دومادن و نوبت قسمت اخرش بود ب.وسیدن هم... اره خب دردناکه ولی باید تماشا کرد که فردی ک عاشقشی چقدر خوشحالع... لبخندشو میدیدمو بیشتر لبخند میزدم...
کالکی: ا.ت میخوای بریم سرویس؟!
ا.ت: نه نه خوبم...!!!
همو بوسیدن..اشکام ریخت... واقعا ریخت.. با لبخندو اشک... میدیدمشون... و دست میزدم...
part:①⑧
تیغ رو دستم خوابید و فشارش دادم تا زخم عمیق شه تا به رگ اصلی برسه و خون کل دستمو گرفته بود... دیگه کم مونده بود رگ اصلیمو بزنم که صدای گوشیم دراومد ترسیدم تیغ دستم افتاد و خواستم برم ببینم کیه ولی درد دستم داشت بیهوشم میکرد که هونجا افتادم زمین و سرم به لبه تیز دیوار خوردو دیگه
هیچی نفهمیدم.....
.....:بدویییددد... اتاق عملو حاضر کنین.....
.......: چشم...
کالکی: دیوونه.... با خودت چیکار کردی؟! باورم نمیشه....
(چند مین قبل: کالکی زنگ زد ا.ت ور نداشت بخاطر همین اومد خونشون در قفل بود قفل ساز حرف ای اوردن درو باز کردن..با جونگ کوک رفتن تو دیدن ا.ت رگشو زده و سرش اسیب دیده.... و زنگ زدن به امبولانس)
جونگ کوک: نگران نباش خوب میشه...
کالکی: امید وارم... تهیونگ نیومد...
جونگ کوک:بهش گفتم... گفت واسم مهم نیست...
کالکی: یعنی چی عجب عوضیه....
یه ماه بعد
حالم خوب شده ولی جای زخمم درد میکنه کمی... خلاصه چند روز تو بیمارستان بستری بودم و چند رو ز پیش بود که مرخص شدم
امروز... روزیه که قراره دوباره داغون بشم... ولی اون لبخند رو لباشه... و همینجاست که باید بگیم
وقتی عاشقش بودی ولی..... ولی اون تورو دوست نداشت...! زیادی خوشگل شدم... ولی به چه دردی میخوره؟!(عکس لباسو میزارم)
سوار ماشین شدم... به طرف تالار حرکت کردم... دستام میلرزید... پیاده شدم.... شدت لرزش دستام جوری بود که هرکسی منو ببینه میگه مریضی چیزیه.. تا جایی کع تونستم کنترلش کردم... رفتم تو... پاهام یخ زده بود از استرس... رفتم پیش میز جونگ کوک و کالکی...
ا.ت: سلام
جونگ کوک کالکی: سلام
کالکی: حالت بهتره...؟؟
ا.ت: هوم خوبم(داره از درون میترکه)
یهو همه دست زدن فهمیدم عروسو دوماداومدن... اشک تو چشمام جمع شدو برق میزد... با جماعت هماهنگ شدمو لبخند زدمو از ته دلم براشون دست میزدم... تهیونگ منو دید ولی زود نگاشو ورداشت... اشکام بیشتر شد... خلاصه اعلام کردن عروس دومادن و نوبت قسمت اخرش بود ب.وسیدن هم... اره خب دردناکه ولی باید تماشا کرد که فردی ک عاشقشی چقدر خوشحالع... لبخندشو میدیدمو بیشتر لبخند میزدم...
کالکی: ا.ت میخوای بریم سرویس؟!
ا.ت: نه نه خوبم...!!!
همو بوسیدن..اشکام ریخت... واقعا ریخت.. با لبخندو اشک... میدیدمشون... و دست میزدم...
۸.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.