*𝖕𝖆𝖗𝖙*(7) *دردعشق *
*ا.ت
نمیدونم چقدر گذشته کم کم صدا هارو میشینیدم اما دلم نمیخواست چشمام رو باز کنم با یاد اوردن اون اتفاقات با چشمای بسته اشکام شروع به ریختن
کرد
یکم صدا شنیدم آره خودش بود شوگا بود که داشت با دکتر حرف میزدن
دکتر:الان حالشون بخوبه، ولی بیشتر مواظبش باشین چون قبلا مشکل داشت و این اولین بارشه و این اتفاق براش افتاده جونشون در خطره یه اتفاق دیگه باعث مرگشون میشه
شوگا:بله خیلی ممنون بیشتر ازش مواظبت میکنم
بعد از رفتن دکتر صدای پاهاش که بهم نزدیک میشد و میشنیدم
تو سکوت اشک میریختم و دلم نمیخواست رنگ این دنیا رو ببینم
دستش و روی گونه هام که داشت اشکامو پاک میکرد حس کردم
شوگا:ا. ت
با صدای لرزونش که معلوم بود خیلی گریه کرد و بغض داره اسمم و صدا زد
صورتم و به مخالف چرخوندم که دستش و برداره
شوگا:ا.ت اینکارو نکن
با صدایی که خودم به زور میشینیدم
ا.ت:از اینجا برو آقای مین یونگی
شوگا:ا.ت بذار توضیح بدم.....
ا.ت:من شمارو نمیشناسم لطفا از اینجا برید
لحن جدی گرفت و...
شوگا:الان از اینجا میرم ولی بیخیالت نمیشم
بعد حرفش صدای در رو شنید که نشون ی بود که رفته
چشمام و باز کردم دوباره به این دنیای لعنتی برگشتم
اشکام بند نمیومد
ا.ت:ازت متنفرم
یک ساعت گذشته بود و من آروم تر شدم دکتر برای چکاب امد و شوگا هم توی چارچوب در ایستاده بود و به ما نگاه میکرد
دکتر گفت حالم خوبه اما بهتره امشب و تحت نظر باشم
بعد از رفتن دکتر شوگا امد کنارم و روی تخت نشست
اجازه حرف زدن بهش ندادم
ا.ت:میخوام طلاق بگیریم
شوگا:ا.ت چی داری میگی
ا.ت:حرف نامفهومی زدم آقای مین
شوگا:ا.ت بس کن بذار حرف بزنم
ا.ت:من هرچی که باید میشنیدم شنیدم هر هرچی هم که باید میدیدم دیدم
شوگا بدون هیچ حرفی ول کرد رفت
من تصمیم و گرفته بودم نمیدونستم با کسی که یه نفر دیگه رو به من ترجیح داده زندگی کنم
اون خودش این زندگی رو انتخاب کرد حالا هم زندگی کنه
نمیدونم چقدر گذشته کم کم صدا هارو میشینیدم اما دلم نمیخواست چشمام رو باز کنم با یاد اوردن اون اتفاقات با چشمای بسته اشکام شروع به ریختن
کرد
یکم صدا شنیدم آره خودش بود شوگا بود که داشت با دکتر حرف میزدن
دکتر:الان حالشون بخوبه، ولی بیشتر مواظبش باشین چون قبلا مشکل داشت و این اولین بارشه و این اتفاق براش افتاده جونشون در خطره یه اتفاق دیگه باعث مرگشون میشه
شوگا:بله خیلی ممنون بیشتر ازش مواظبت میکنم
بعد از رفتن دکتر صدای پاهاش که بهم نزدیک میشد و میشنیدم
تو سکوت اشک میریختم و دلم نمیخواست رنگ این دنیا رو ببینم
دستش و روی گونه هام که داشت اشکامو پاک میکرد حس کردم
شوگا:ا. ت
با صدای لرزونش که معلوم بود خیلی گریه کرد و بغض داره اسمم و صدا زد
صورتم و به مخالف چرخوندم که دستش و برداره
شوگا:ا.ت اینکارو نکن
با صدایی که خودم به زور میشینیدم
ا.ت:از اینجا برو آقای مین یونگی
شوگا:ا.ت بذار توضیح بدم.....
ا.ت:من شمارو نمیشناسم لطفا از اینجا برید
لحن جدی گرفت و...
شوگا:الان از اینجا میرم ولی بیخیالت نمیشم
بعد حرفش صدای در رو شنید که نشون ی بود که رفته
چشمام و باز کردم دوباره به این دنیای لعنتی برگشتم
اشکام بند نمیومد
ا.ت:ازت متنفرم
یک ساعت گذشته بود و من آروم تر شدم دکتر برای چکاب امد و شوگا هم توی چارچوب در ایستاده بود و به ما نگاه میکرد
دکتر گفت حالم خوبه اما بهتره امشب و تحت نظر باشم
بعد از رفتن دکتر شوگا امد کنارم و روی تخت نشست
اجازه حرف زدن بهش ندادم
ا.ت:میخوام طلاق بگیریم
شوگا:ا.ت چی داری میگی
ا.ت:حرف نامفهومی زدم آقای مین
شوگا:ا.ت بس کن بذار حرف بزنم
ا.ت:من هرچی که باید میشنیدم شنیدم هر هرچی هم که باید میدیدم دیدم
شوگا بدون هیچ حرفی ول کرد رفت
من تصمیم و گرفته بودم نمیدونستم با کسی که یه نفر دیگه رو به من ترجیح داده زندگی کنم
اون خودش این زندگی رو انتخاب کرد حالا هم زندگی کنه
۷۵.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.