“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟐
بدو بدو رفتم تا به اتوبوس برسم
وقتی رسیدم که اتوبوس حرکت کرد
اینم از شانس بد ما هست دیگه
بدو بدو رفتم به سمت خونه
قلبم داشت تند تند میزد بلاخره رسیدم خونه
دنیز:مام بزرگ چیشده
مام:وای دخترم بدبخت شدیم چه خاکی حالا تو سرمون بریزیم
دنیز:مام بزرگ یه چیزی بگو چیشده
مام:بهش گفتم اینکارو نکن آخرش برات بد تموم میشه
دنیز:داداشم آره موضوع ربط داره به داداشم
مام:چند نفر اومدن داداشمو به زور بردن گفتن یه ما بدهکاره گفتن اگه تا چند روی دیگه پولو نیارین میکشن داداشتو این شماره رو هم داد
شماره رو از مامان بزرگم گرفتم زنگ زدم
دنیز:الو داداش
ناشناس:به بلاخره یکی زنگ زد
دنیز:کی هستی مردیکه که داداش منو میدیدیم ها
ناشناس:داداش تو به من ۴۰۰میلیون بدهکاره اگه پول رو نیاری من حتما میکشمش هر چقدر هم دیرتر بیاری هی بیشتر میشه
دنیز:مردیکه...الو..الو
یه جا نشستم و شروع کردم به گریه کردن
دنیز:خدایا این دیگه چه مصیبتی هستش
من که دیگه خسته شدم 🥺
شب رو تا صبح بیدار موندم و داشتم فکر میکردم که قراره این همه پول رو از کجا بیارم
ساعت ۹ صبح بود بلند شدم رفتم بیرون
توی پارک نشسته بودم
که
ناشناس:دنیز؟!
سریع از جام بلند شدم
دنیز:شما!؟
ناشناس(لیلا):بشین میخوام باهات حرف بزنم
.....
دنیز:چی!!من عمرن این کارو نمیکنم خانم بعدشم شما از کجا من میشناسید و میدونید که من قبلا طراح لباس بودم
لیلا:تو به اینا چیکار داری تو فقط میری سر کار رئیست رو عاشق خودت میکنی و وقتی اون عاشقت شد ولش میکنی و میری
از جام بلند شدم و خواستم برم که
لیلا:اگه واسم اینکارو کنی من بهت یک میلیارد میدم
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟐
بدو بدو رفتم تا به اتوبوس برسم
وقتی رسیدم که اتوبوس حرکت کرد
اینم از شانس بد ما هست دیگه
بدو بدو رفتم به سمت خونه
قلبم داشت تند تند میزد بلاخره رسیدم خونه
دنیز:مام بزرگ چیشده
مام:وای دخترم بدبخت شدیم چه خاکی حالا تو سرمون بریزیم
دنیز:مام بزرگ یه چیزی بگو چیشده
مام:بهش گفتم اینکارو نکن آخرش برات بد تموم میشه
دنیز:داداشم آره موضوع ربط داره به داداشم
مام:چند نفر اومدن داداشمو به زور بردن گفتن یه ما بدهکاره گفتن اگه تا چند روی دیگه پولو نیارین میکشن داداشتو این شماره رو هم داد
شماره رو از مامان بزرگم گرفتم زنگ زدم
دنیز:الو داداش
ناشناس:به بلاخره یکی زنگ زد
دنیز:کی هستی مردیکه که داداش منو میدیدیم ها
ناشناس:داداش تو به من ۴۰۰میلیون بدهکاره اگه پول رو نیاری من حتما میکشمش هر چقدر هم دیرتر بیاری هی بیشتر میشه
دنیز:مردیکه...الو..الو
یه جا نشستم و شروع کردم به گریه کردن
دنیز:خدایا این دیگه چه مصیبتی هستش
من که دیگه خسته شدم 🥺
شب رو تا صبح بیدار موندم و داشتم فکر میکردم که قراره این همه پول رو از کجا بیارم
ساعت ۹ صبح بود بلند شدم رفتم بیرون
توی پارک نشسته بودم
که
ناشناس:دنیز؟!
سریع از جام بلند شدم
دنیز:شما!؟
ناشناس(لیلا):بشین میخوام باهات حرف بزنم
.....
دنیز:چی!!من عمرن این کارو نمیکنم خانم بعدشم شما از کجا من میشناسید و میدونید که من قبلا طراح لباس بودم
لیلا:تو به اینا چیکار داری تو فقط میری سر کار رئیست رو عاشق خودت میکنی و وقتی اون عاشقت شد ولش میکنی و میری
از جام بلند شدم و خواستم برم که
لیلا:اگه واسم اینکارو کنی من بهت یک میلیارد میدم
۵۵۷
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.