𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝³¹
جونگکوک دستانش رو گذاشت پشت گردن هایون و لبانش رو بهش نزدیک کرد ...خواست بوسه ای بر لبانش بکارد که جیمین با هول و ولا گفت : یاع جونگکوکا ...بهمون حمله شده ...تو باهایون و سویا برگردین به قصر من جلوشونو میگیرم ...
جونگکوک دست هایون رو گرفت خواست حرکت کند که هایون تو بغلش افتاد !
تیری که مرد ناشناس از کمانش رها کرد به پشت هایون برخورد کرده بود...
[بازگشت به زمان حال]
جونگکوک : یاع تهیونگا !
تهیونگ : ها ؟
جونگکوک : ایشالا خیر دنیا و آخرت نبینی ...آخه بی فانوس آدم اینجا داستانو قطع میکنه ؟
تهیونگ : حاجی مگه من دارم کتاب قصه ترجمه میکنم؟ خیر سرم دارم سرنوشت این کشور رو نجات میدم !
جونگکوک و هایون با جمله آخر تهیونگ زدن زیر خنده هایون صداش رو کلف میکنه و میگه :دارم سرنوشت این کشور رو نجات میدم !
جیمین : بچه ها کوک جدیدا شبیه پیرزنا صحبت نمیکنه؟
راوی《دنیای منی؛
تو اومدی و من فهمیدم وقتی یکی هست که دوستت داره،
دنیا، چه دنیای خوش آب و رنگی میشه فهمیدم که هیچ غروبی
نمیتونه دلگیر باشه که دیگه چشمم جز نیمه پر لیوان هیچ
چیزی نمیتونه ببینه ، فهمیدم من چقدر قشنگ تر و سرمست تر
شدم که میشه چند ساعت با یکی هم صبحت شد ولی اونقدر
غرق جذابیت لبهاش و تن صداش شد که اصلا نفهمی چیا
گفتهتو اومدی و من فهمیدم میشه برای یک نفر هر روز چند بار
ضعف کردو مرد ولی با بودنش کنارت دوباره از نو زنده شد...
جیهو و جانگ می برای ثانیه ای از خنده های عشقشان قهقهه ای زدند از ته دل!
جونگکوک نفهمید چه زمانی مست چهره عزیزکش شده بود اما میدانست در ساعت "12:۳۰" پدرش حال او را تغییر داد !
جونگکوک :یوبوسئو؟
#Park_Jiyoon
#Tnanlmoquilication
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝³¹
جونگکوک دستانش رو گذاشت پشت گردن هایون و لبانش رو بهش نزدیک کرد ...خواست بوسه ای بر لبانش بکارد که جیمین با هول و ولا گفت : یاع جونگکوکا ...بهمون حمله شده ...تو باهایون و سویا برگردین به قصر من جلوشونو میگیرم ...
جونگکوک دست هایون رو گرفت خواست حرکت کند که هایون تو بغلش افتاد !
تیری که مرد ناشناس از کمانش رها کرد به پشت هایون برخورد کرده بود...
[بازگشت به زمان حال]
جونگکوک : یاع تهیونگا !
تهیونگ : ها ؟
جونگکوک : ایشالا خیر دنیا و آخرت نبینی ...آخه بی فانوس آدم اینجا داستانو قطع میکنه ؟
تهیونگ : حاجی مگه من دارم کتاب قصه ترجمه میکنم؟ خیر سرم دارم سرنوشت این کشور رو نجات میدم !
جونگکوک و هایون با جمله آخر تهیونگ زدن زیر خنده هایون صداش رو کلف میکنه و میگه :دارم سرنوشت این کشور رو نجات میدم !
جیمین : بچه ها کوک جدیدا شبیه پیرزنا صحبت نمیکنه؟
راوی《دنیای منی؛
تو اومدی و من فهمیدم وقتی یکی هست که دوستت داره،
دنیا، چه دنیای خوش آب و رنگی میشه فهمیدم که هیچ غروبی
نمیتونه دلگیر باشه که دیگه چشمم جز نیمه پر لیوان هیچ
چیزی نمیتونه ببینه ، فهمیدم من چقدر قشنگ تر و سرمست تر
شدم که میشه چند ساعت با یکی هم صبحت شد ولی اونقدر
غرق جذابیت لبهاش و تن صداش شد که اصلا نفهمی چیا
گفتهتو اومدی و من فهمیدم میشه برای یک نفر هر روز چند بار
ضعف کردو مرد ولی با بودنش کنارت دوباره از نو زنده شد...
جیهو و جانگ می برای ثانیه ای از خنده های عشقشان قهقهه ای زدند از ته دل!
جونگکوک نفهمید چه زمانی مست چهره عزیزکش شده بود اما میدانست در ساعت "12:۳۰" پدرش حال او را تغییر داد !
جونگکوک :یوبوسئو؟
#Park_Jiyoon
#Tnanlmoquilication
۳.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.