part 22
گوشهای از حیاط که زیاد آفتاب نبود ایستاد و نفس عمیقی کشید؛دفعه قبلی اینجا اومده بودن..تهیونگ اونو بوسیده بود.یا وقتی که واسه اولین بار اومد و جونگهی قصد اذیت کردنشو داشت و باز هم تهیونگ نجاتش داد.راستش حالا که فکر میکرد از همون اول نذاشته بود هیچ آسیبی به جونگکوک برسه و این باعث شد لبخند مسخرهای روی لبش بشینه.
لبخندشو خورد و چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید؛حداقل الان میتونست یکم هوای آزاد بخوره و از اون جو متشنج داخل اتاق دور باشه.
_سیگار نمیکشی؟
با شنیدن صدایی کنارش،چشماشو باز کرد و یونسو رو دید_اوه..نه
دقایقی توی سکوت گذشت و جونگکوک که از آفتاب اذیت میشد غرید_چرا این موقع ما رو آوردن بیرون؟دارم میپزم!
_خب از قصد اینکارا رو با ما میکنن
جونگکوک پوفی کرد و یونسو یهو جلوش با فاصله کمی ایستاد_اینطوری آفتاب نمیخوره بهت
جونگکوک احساس خوبی نداشت_نه نمیخواد
یونسو لبخند به لب جواب داد_من مشکلی ندارم
حالا جونگکوک چطور میگفت که خودش مشکل داره؟! _خب...راستش من معذبم الان
اما یونسو کنار نرفت! _خب،حالا بکش کنار
یون سو با شنیدن صدای تهیونگ کمی از کوک دور شد.تهیونگ سیگار به دست نزدیک اومد_مثل اینکه گفتم بکش کنار
یونسو نفس عمیقی کشید و با قدمای ناراضی ازشون دور شد.جونگکوک،با استرس بهش نگاه کرد و تهیونگ به سمت حیاط پشتی راه افتاد_دنبالم بیا
جونگکوک هیجانزده و نگران پشتش حرکت کرد و وقتی رسیدن،تهیونگ ایستاد.جونگکوک انقدر که هول کرده بود،سنگ جلوی پاش رو ندید و یهو به جلو خم شد.دستای قوی تهیونگ اجازه نداده بود که روی زمین بیفته؛پلکهاشو محکم روی هم فشرد.آخه چرا باید الان سوتی میداد؟!
به دستای تهیونگ که دور شکمش حلقه شده بود نگاه کرد که صدای تهیونگ به گوشش رسید_پس نیفتی
جونگکوک نفس بریدهای کشید و قد راست کرد.تهیونگ دوست نداشت به این زودی کمر باریک و شکم نرم اونو ول کنه اما مجبور شد!
_چیکار داشتین با من؟
بدون نگاه کردن به چشمای درندهی تهیونگ گفت و اون جواب داد_هیچی
جونگکوک نگاهش کرد_پس..چرا منو آوردی اینجا؟
جونگکوک کمی ترسیده بود. _میخواستم نگات کنم
جونگکوک نفس عمیقی کشید و بعد از مکثی گفت_من..فکر میکردم فقط واسه جبران بوده
تهیونگ که فهمید منظورش اون بوسه بوده؛بازم نزدیک اومد و سینه به سینه کوک چسبوند_خیلی سادهای!
جونگکوک از ارتباط چشمی خودداری میکرد.تهیونگ ادامه داد_حتما دوسش داشتم که به عنوان جبران گرفتمش...وگرنه اگه حرف از یه بوسه بود میتونستم به زور از همهی مردای اون اتاق یه بوسه طولانی و خیس بگیرم
قلب جونگکوک تپش بدی رو شروع کرده بود.تهیونگ با صدای آرومتری گفت_ولی تو رو بوسیدم
ادامه در کامنت...
لبخندشو خورد و چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید؛حداقل الان میتونست یکم هوای آزاد بخوره و از اون جو متشنج داخل اتاق دور باشه.
_سیگار نمیکشی؟
با شنیدن صدایی کنارش،چشماشو باز کرد و یونسو رو دید_اوه..نه
دقایقی توی سکوت گذشت و جونگکوک که از آفتاب اذیت میشد غرید_چرا این موقع ما رو آوردن بیرون؟دارم میپزم!
_خب از قصد اینکارا رو با ما میکنن
جونگکوک پوفی کرد و یونسو یهو جلوش با فاصله کمی ایستاد_اینطوری آفتاب نمیخوره بهت
جونگکوک احساس خوبی نداشت_نه نمیخواد
یونسو لبخند به لب جواب داد_من مشکلی ندارم
حالا جونگکوک چطور میگفت که خودش مشکل داره؟! _خب...راستش من معذبم الان
اما یونسو کنار نرفت! _خب،حالا بکش کنار
یون سو با شنیدن صدای تهیونگ کمی از کوک دور شد.تهیونگ سیگار به دست نزدیک اومد_مثل اینکه گفتم بکش کنار
یونسو نفس عمیقی کشید و با قدمای ناراضی ازشون دور شد.جونگکوک،با استرس بهش نگاه کرد و تهیونگ به سمت حیاط پشتی راه افتاد_دنبالم بیا
جونگکوک هیجانزده و نگران پشتش حرکت کرد و وقتی رسیدن،تهیونگ ایستاد.جونگکوک انقدر که هول کرده بود،سنگ جلوی پاش رو ندید و یهو به جلو خم شد.دستای قوی تهیونگ اجازه نداده بود که روی زمین بیفته؛پلکهاشو محکم روی هم فشرد.آخه چرا باید الان سوتی میداد؟!
به دستای تهیونگ که دور شکمش حلقه شده بود نگاه کرد که صدای تهیونگ به گوشش رسید_پس نیفتی
جونگکوک نفس بریدهای کشید و قد راست کرد.تهیونگ دوست نداشت به این زودی کمر باریک و شکم نرم اونو ول کنه اما مجبور شد!
_چیکار داشتین با من؟
بدون نگاه کردن به چشمای درندهی تهیونگ گفت و اون جواب داد_هیچی
جونگکوک نگاهش کرد_پس..چرا منو آوردی اینجا؟
جونگکوک کمی ترسیده بود. _میخواستم نگات کنم
جونگکوک نفس عمیقی کشید و بعد از مکثی گفت_من..فکر میکردم فقط واسه جبران بوده
تهیونگ که فهمید منظورش اون بوسه بوده؛بازم نزدیک اومد و سینه به سینه کوک چسبوند_خیلی سادهای!
جونگکوک از ارتباط چشمی خودداری میکرد.تهیونگ ادامه داد_حتما دوسش داشتم که به عنوان جبران گرفتمش...وگرنه اگه حرف از یه بوسه بود میتونستم به زور از همهی مردای اون اتاق یه بوسه طولانی و خیس بگیرم
قلب جونگکوک تپش بدی رو شروع کرده بود.تهیونگ با صدای آرومتری گفت_ولی تو رو بوسیدم
ادامه در کامنت...
۴۶۲
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.