عشق ممنوعه پارت ۳۹
تهیونگ:هروقت اینجوری حرف میزنی حس بدی میگیرم کوک ولی اوکی...
سهون:نههههههه!(داد)عزیز من باز نکن حتما دلیل داره دیگه میتونم بیرون باهات حرف بزنم؟
تهیونگ:اوکی، الان برمیگردیم کوک.
......
سهون:ببین من پیش خودش نمیگم ولی اگه الان بره خونه یا وقتی تنهاست دستاش باز باشه قول نمیدم به خودش آسیبی نزنه درمانش طول میکشه ولی من سعی میکنم سریع تر انجام بدم ، راستی حال جیمین خوب بود؟زخماش چطور؟
تهیونگ:اره خوب بود یکم ناراحت بود .لی خب دیگه ، ولی میگم بعد از درمان مثل قبل میشه؟
سهون: متاسفانه چیزی که رفته هیچ وقت برنمیگرده مخصوصا اگه راجب سلامتی روان بخوابم حرف بزنیم ولی خیلی بهتر از الان میشه و علاقش به آسیب زدن به دیگران کمتر میشه ولی از بین نمیره.
تهیونگ:خوبه،(راست میگه چیزی که رفته برنمیگرده!چه سلامتی ، چه آدما و چه زمان و فقط و فقط خاطرات میمونن)من برم پیش کوک...
..دوسال بعد..
جیمین:(نمیتونم بگم این دوسال خیلی زود گذشت یا از این جور حرفا ولی واقعا جز بدترین دوران زندگیم بود من شخصیتم جوری نبود که اونجا دووم بیارم بهم زور میگفتن هرچند مقابله میکردم ولی بازم...همین که تونستم از اون جهنم بیام بیرون خیلیه ینی الان میتونم یه زندگی معمولی داشته باشم؟...تو فکر بودم که یهو پرت شدم عقب)هوی چته؟! تهیونگگگگ!(داد و ذوق)
تهیونگ:(درسته برای ملاقات میدیدمش ولی نمیشد بغلش کنم و الان حس آزادی داریم من که میدیدمش انقد دلم براش تنگ شده ببین کوک چیه)دلم برات تنگ شده بود جوجه رنگی!
جیمین:جوجه رنگی هم شدیم!کوک کجاست؟اخخ کی بود؟
کوک:(تازه یه هفته بود مرخص شده بودم بالاخره راحت شدم رفتیم دنبال جیمین اول تهیونگ رفت و یکم بعد من)دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود جیمین!
جیمین:....
سهون:نههههههه!(داد)عزیز من باز نکن حتما دلیل داره دیگه میتونم بیرون باهات حرف بزنم؟
تهیونگ:اوکی، الان برمیگردیم کوک.
......
سهون:ببین من پیش خودش نمیگم ولی اگه الان بره خونه یا وقتی تنهاست دستاش باز باشه قول نمیدم به خودش آسیبی نزنه درمانش طول میکشه ولی من سعی میکنم سریع تر انجام بدم ، راستی حال جیمین خوب بود؟زخماش چطور؟
تهیونگ:اره خوب بود یکم ناراحت بود .لی خب دیگه ، ولی میگم بعد از درمان مثل قبل میشه؟
سهون: متاسفانه چیزی که رفته هیچ وقت برنمیگرده مخصوصا اگه راجب سلامتی روان بخوابم حرف بزنیم ولی خیلی بهتر از الان میشه و علاقش به آسیب زدن به دیگران کمتر میشه ولی از بین نمیره.
تهیونگ:خوبه،(راست میگه چیزی که رفته برنمیگرده!چه سلامتی ، چه آدما و چه زمان و فقط و فقط خاطرات میمونن)من برم پیش کوک...
..دوسال بعد..
جیمین:(نمیتونم بگم این دوسال خیلی زود گذشت یا از این جور حرفا ولی واقعا جز بدترین دوران زندگیم بود من شخصیتم جوری نبود که اونجا دووم بیارم بهم زور میگفتن هرچند مقابله میکردم ولی بازم...همین که تونستم از اون جهنم بیام بیرون خیلیه ینی الان میتونم یه زندگی معمولی داشته باشم؟...تو فکر بودم که یهو پرت شدم عقب)هوی چته؟! تهیونگگگگ!(داد و ذوق)
تهیونگ:(درسته برای ملاقات میدیدمش ولی نمیشد بغلش کنم و الان حس آزادی داریم من که میدیدمش انقد دلم براش تنگ شده ببین کوک چیه)دلم برات تنگ شده بود جوجه رنگی!
جیمین:جوجه رنگی هم شدیم!کوک کجاست؟اخخ کی بود؟
کوک:(تازه یه هفته بود مرخص شده بودم بالاخره راحت شدم رفتیم دنبال جیمین اول تهیونگ رفت و یکم بعد من)دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود جیمین!
جیمین:....
۲.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.