Demon and angel

( part ۶. )






روی ساختمون نگاه کردم ساعت ۵ بود و دو ساعات فقظ وقت داشتم
بلند شدم و رفتم حموم و از حموم اومدم دیدم نامجون جلومه
حوله ام فقط یکم از بدن رو پوشونده بود و از خجالت صورتم سرخ شده بود
اممم چیزی اینجا چیکار میکنی
-خب میخاستم برم حموم
اوک برو تو
-بدن خیس و جذابش داشت دیوونم میکرد و خیلی سریع کردم خودم کنترل کنم
موهامو سشوار کشیدم و میکاپ کردم لباس هم پوشیدم
(عکسشون رو میزارم)
ساعت ۶ و نیم بود
کیم نامجوننننننننننن
-بلههههههههه (از داخل حموم)
ساعت ۶ و نیمه چه غلطی میکنی اون تو
-اومدم اومدم
اومد بیرون و من محوش شده بودم اون سیکس پکاش اصن اوفففففف ولی نه اون از من خوشش نمیاد و منو به چشم دختر عمو میبینه پس منم نباید از اون خوشم بیاد

آماده شو دیگهههه
-باشه بابا الان آماده میشم

پرش زمان به مهمونی
ویو ا/ت
یهو سرم رو برگردوندم و دیدم دوستم یونا اینجاست داشتم از خوش حالی پرواز میکردم میخواستم برم سمتش که دیدم یکی‌از پشت لباسمو کشید دیدم نامجونه

هییییی چته میخوام برم پیش دوستم
-نه دیگه نشد اینجا فقط باید کنار من باشی اینجا خیلی خطرناکه
خب باشه
رفتم بشینم که یهو......



حمایتتتتا کنیدددددد😂