☆رمان:دوراهی.☆
☆رمان:دوراهی.☆
P/6
.
+باشه خو....
سرشو انداخت پایین و اروم وارد اشپزخونه شد..
حدود نیم ساعت درگیر پنکیک درس کردن بود وقتی پنکیکش حاظر شد دادی زد و صداش تو خونه پیچید..
+امیلیی.. بیا پنکیک حاظ..
اون لحظه عصبی و شوکه شده بود..
+دختره ی... احمق.!
ظرف پنکیکو گذاشت رو میز و نشست رو صندلی میز ناهار خوری.. و اروم شروع کرد ب خوردن پنکیک
+خوش مزس.. خوشحالم دارم تنهایی میخورمش..
داشت با خودش حرف میزد ک ب خودش اومد..
+عایششش.. چی دارم میگم... قطعا دیوونه شدم!.
پنکیکشو تموم کرد.. اروم اروم حاظر شد تا یکم بره بیرون..
+خوبه امیلی نیست... وگرنه باید براش خرید میکر...چی دارمم میگممم.. زده ب سرممم.
..
گوشیشو برداشت 1:30 .؟
شت.. بیشتر از اونی ک فکرشو میکرد طول کشید..
.
کوتاه اما قشنگ، یونو؟
حمایت؟لایک؟ کامنتتت؟
P/6
.
+باشه خو....
سرشو انداخت پایین و اروم وارد اشپزخونه شد..
حدود نیم ساعت درگیر پنکیک درس کردن بود وقتی پنکیکش حاظر شد دادی زد و صداش تو خونه پیچید..
+امیلیی.. بیا پنکیک حاظ..
اون لحظه عصبی و شوکه شده بود..
+دختره ی... احمق.!
ظرف پنکیکو گذاشت رو میز و نشست رو صندلی میز ناهار خوری.. و اروم شروع کرد ب خوردن پنکیک
+خوش مزس.. خوشحالم دارم تنهایی میخورمش..
داشت با خودش حرف میزد ک ب خودش اومد..
+عایششش.. چی دارم میگم... قطعا دیوونه شدم!.
پنکیکشو تموم کرد.. اروم اروم حاظر شد تا یکم بره بیرون..
+خوبه امیلی نیست... وگرنه باید براش خرید میکر...چی دارمم میگممم.. زده ب سرممم.
..
گوشیشو برداشت 1:30 .؟
شت.. بیشتر از اونی ک فکرشو میکرد طول کشید..
.
کوتاه اما قشنگ، یونو؟
حمایت؟لایک؟ کامنتتت؟
۱.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.