فیک کوک ( اعتماد)پارت۹۲
از زبان نویسنده
آمبولانس وایستاد و جسم پر از خون ا/ت از روی بلنکارد روی تخت بیمارستان گذاشتن
جونگ کوک تا اون لحظه صد بار مرده بود و زنده شده بود
جانگ شین و تهیونگ هنوز تو شوک بودن ولی سعی میکردن خشم و ترس جونگ کوک رو مهار کنن
همراه با ا/ت که پرستار ها با هول وارد بیمارستان کردنش جونگ کوک هم پشتشون رفت
پرستار داد زد و گفت : زود اتاق عمل رو آماده کنید عمل فوری داریم
دره اتاق عمل باز شد و ا/ت رفت داخلش...اون رفت ولی آیا برگشتنش هم با خودش بود ؟
وقتی پرستار جلوی ورود جونگ کوک رو گرفت زد به سیم آخر تهیونگ نگاهی به دست جونگ کوک انداخت و گفت : جونگ کوک زخمت عمیقه باید..
با فریاد جونگ کوک که گفت : به درک که عمیقه ا/ت الان اون توی تو انتظار داری زخمم درمان کنم
تهیونگ با کلافگی گفت : به نظرت این کارات اونو خوب میکنه که خودتو اعذاب میدی
جونگ کوک پوزخند غم انگیزی زد و گفت : نه اما حداقل یک دهم اون دردایی که اون میکشه رو منم باید بکشم
( چند ساعت بعد )
از زبان زندگی ( دیگه نمیدونستم این قسمت رو از زبون کی بنویسم زندگی بهتر بود 🥺💔)
وسط عمل بود که ضربان قلب ا/ت رفت
دکترا با اظطراب چندین بار شوک الکتریکی دادن بهش تا شاید برگرده تا شاید دوباره زندگی کنه ولی...نه
دکتر از اتاق عمل اومد بیرون همه به سمتش خیز برداشتن که دکتر با گفتن یک جمله بیمار رو از دست دادیم دنیا رو روی سره همشون خراب کرد..مرده بود دیگه ا/ت وجود نداشت
جونگ کوک با شنیدن این کلمه که دیگه ا/ت مرده خودشو از دست جانگ شین و تهیونگ آزاد کرد و رفت سمت اتاق عمل که در ها باز شدن تختی که حاوی جسد یه دختره بیچاره معصوم بود اومد بیرون
جونگ کوک منتظر نموند و فوراً ملافه رو از روی صورت ا/ت کشید..ا/ت حتی دیگه رنگ پوست خودشو نداشت کبود و بی جون بود
دست بی جون ا/ت رو گرفت با صدای بلندی گفت : بیدار شو ا/ت بیدار شو خواهش میکنم تو نمردی نباید بمیری ا/ت
ولی دیگه فایده ای نداشت..هر چقدر عشق زندگیش رو صدا میزد دیگه فایده نداشت
اسمش رو فریاد زد و کناره تخت افتاد روی زانو هاش
حتی دلش نمیخواست از جنازش دست بکشه الان دیگه زندگی برای اونم بی فایده بود دیگه کسی رو نداشت که دلیل خنده هاش و دلیل نگرانی هاش باشه...دختره قصه این زندگی مرده بود...دلبری که دیوش رو تنها گذاشته بود..
دیگه تموم شده بود ؟ یعنی همین ؟
آمبولانس وایستاد و جسم پر از خون ا/ت از روی بلنکارد روی تخت بیمارستان گذاشتن
جونگ کوک تا اون لحظه صد بار مرده بود و زنده شده بود
جانگ شین و تهیونگ هنوز تو شوک بودن ولی سعی میکردن خشم و ترس جونگ کوک رو مهار کنن
همراه با ا/ت که پرستار ها با هول وارد بیمارستان کردنش جونگ کوک هم پشتشون رفت
پرستار داد زد و گفت : زود اتاق عمل رو آماده کنید عمل فوری داریم
دره اتاق عمل باز شد و ا/ت رفت داخلش...اون رفت ولی آیا برگشتنش هم با خودش بود ؟
وقتی پرستار جلوی ورود جونگ کوک رو گرفت زد به سیم آخر تهیونگ نگاهی به دست جونگ کوک انداخت و گفت : جونگ کوک زخمت عمیقه باید..
با فریاد جونگ کوک که گفت : به درک که عمیقه ا/ت الان اون توی تو انتظار داری زخمم درمان کنم
تهیونگ با کلافگی گفت : به نظرت این کارات اونو خوب میکنه که خودتو اعذاب میدی
جونگ کوک پوزخند غم انگیزی زد و گفت : نه اما حداقل یک دهم اون دردایی که اون میکشه رو منم باید بکشم
( چند ساعت بعد )
از زبان زندگی ( دیگه نمیدونستم این قسمت رو از زبون کی بنویسم زندگی بهتر بود 🥺💔)
وسط عمل بود که ضربان قلب ا/ت رفت
دکترا با اظطراب چندین بار شوک الکتریکی دادن بهش تا شاید برگرده تا شاید دوباره زندگی کنه ولی...نه
دکتر از اتاق عمل اومد بیرون همه به سمتش خیز برداشتن که دکتر با گفتن یک جمله بیمار رو از دست دادیم دنیا رو روی سره همشون خراب کرد..مرده بود دیگه ا/ت وجود نداشت
جونگ کوک با شنیدن این کلمه که دیگه ا/ت مرده خودشو از دست جانگ شین و تهیونگ آزاد کرد و رفت سمت اتاق عمل که در ها باز شدن تختی که حاوی جسد یه دختره بیچاره معصوم بود اومد بیرون
جونگ کوک منتظر نموند و فوراً ملافه رو از روی صورت ا/ت کشید..ا/ت حتی دیگه رنگ پوست خودشو نداشت کبود و بی جون بود
دست بی جون ا/ت رو گرفت با صدای بلندی گفت : بیدار شو ا/ت بیدار شو خواهش میکنم تو نمردی نباید بمیری ا/ت
ولی دیگه فایده ای نداشت..هر چقدر عشق زندگیش رو صدا میزد دیگه فایده نداشت
اسمش رو فریاد زد و کناره تخت افتاد روی زانو هاش
حتی دلش نمیخواست از جنازش دست بکشه الان دیگه زندگی برای اونم بی فایده بود دیگه کسی رو نداشت که دلیل خنده هاش و دلیل نگرانی هاش باشه...دختره قصه این زندگی مرده بود...دلبری که دیوش رو تنها گذاشته بود..
دیگه تموم شده بود ؟ یعنی همین ؟
۴۰۸.۸k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱.۳k)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.