《زندگی جدید با تو》p24
میدونم براتون فرقی نداره ولی من با یه p جدید اومدم🙃
_:ا/ت تو برو تو اتاقت
¥:ا/ت کیه....اوپا این مگه خدمتکار نیست؟
_:به تو ربطی نداره....به منم نگو اوپا
¥:چرا نگم ما از بچگی باهم بزرگ شدیم تازه همو......
_:(نمیزاره حرفش کاملشه) چی؟ منظورت تا 8سالگیه که خودتو مث کنه میچسبوندی بهم
£:هیییی با دخترم درست صحبت کن
+من تمام مدت داشتم به بحث هاشون گوش میدادم تا اینکه.....
_:مگه نگفتم برو تو اتاقت(داد.عصبی.)
+:چند ثانیه مث گیجا بهش زل زده بودم که به خودم اومدم و دوییدم و از پله ها بالا رفتمو رفتم تو اتاقم
ا/ت ویو
اومدم توی اتاقم.....خودمو انداختم رو تخت.....اینا چی میگفتن؟.....مامانش؟....خالش با دخترش؟....اونو دختر خالش بچگی همو دوست داشتن؟....وایییی دارم میمیرم از فضولی ولی از اونجایی که کار باارزشتری دارم میخوابم و سیاهییی
تهیونگ ویو
_:باشه بابا به خواطر تو چند روز فقط چند روز تحملشون میکنم
&:باشه پسرم یه جوری جمش میکنم
ویو یوری(دخترخاله تهیونگ)
رفتیم توی اتاق هامون......اینجا چرا انقدر کوچیکه...من نمیتونم حتی نفس بکشم....اوممم فردا میرم اتاق های عمارتو میگردم اتاقمو عوض میکنم...راستی اون دختره کی بود...اسمش....اسمشو یادم نمیاد ولی بهش میخورد خدمتکار باشه...ولی تهیونگ گفت نیست....حتما زیرخوابشه..... اره بابا تهیونگ که منو ول نمیکنه بره با یه ه*ر*ز*ه(حالا قدرت تریاک) ولش لباسامو عوض کردمو و رفتم رو تخت خوابیدم
{پرش به صب ساعت10}
حمایت ها کم شده چرا؟
_:ا/ت تو برو تو اتاقت
¥:ا/ت کیه....اوپا این مگه خدمتکار نیست؟
_:به تو ربطی نداره....به منم نگو اوپا
¥:چرا نگم ما از بچگی باهم بزرگ شدیم تازه همو......
_:(نمیزاره حرفش کاملشه) چی؟ منظورت تا 8سالگیه که خودتو مث کنه میچسبوندی بهم
£:هیییی با دخترم درست صحبت کن
+من تمام مدت داشتم به بحث هاشون گوش میدادم تا اینکه.....
_:مگه نگفتم برو تو اتاقت(داد.عصبی.)
+:چند ثانیه مث گیجا بهش زل زده بودم که به خودم اومدم و دوییدم و از پله ها بالا رفتمو رفتم تو اتاقم
ا/ت ویو
اومدم توی اتاقم.....خودمو انداختم رو تخت.....اینا چی میگفتن؟.....مامانش؟....خالش با دخترش؟....اونو دختر خالش بچگی همو دوست داشتن؟....وایییی دارم میمیرم از فضولی ولی از اونجایی که کار باارزشتری دارم میخوابم و سیاهییی
تهیونگ ویو
_:باشه بابا به خواطر تو چند روز فقط چند روز تحملشون میکنم
&:باشه پسرم یه جوری جمش میکنم
ویو یوری(دخترخاله تهیونگ)
رفتیم توی اتاق هامون......اینجا چرا انقدر کوچیکه...من نمیتونم حتی نفس بکشم....اوممم فردا میرم اتاق های عمارتو میگردم اتاقمو عوض میکنم...راستی اون دختره کی بود...اسمش....اسمشو یادم نمیاد ولی بهش میخورد خدمتکار باشه...ولی تهیونگ گفت نیست....حتما زیرخوابشه..... اره بابا تهیونگ که منو ول نمیکنه بره با یه ه*ر*ز*ه(حالا قدرت تریاک) ولش لباسامو عوض کردمو و رفتم رو تخت خوابیدم
{پرش به صب ساعت10}
حمایت ها کم شده چرا؟
۲.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.