مافیایی یونگی پارت 3
ا/ت:عصبی داشتم غر میزدم اسکل هنوز بم میگه فسقلی برات اون فسقلی رو نشون میدم میمون
یونگی:خندم گرف از کارش کیوت بود عصبی شدی بهش اونجور گفتم لبخند نگاهش کردم پاشدم با آقای جانگ خداحافظی کردم سوار ماشینم شدم رفتم خونه
اجوما:درو زدم
ا/ت:بیا
اجوما:جعبه رو گذاشتم رو تخت بفرما دخترم اینو باباتون فرستاده گف بپوشید شب با آقا مین و باباشون میان گفتن اینو بپوشید
ا/ت:هوم برو بیرون
اجوما:چشم رف بیرون
ا/ت:پوکر نگاه کردم جعبه واقعا داره کسی که دوسش ندارم نمیخوامش ازدواج کنم کاش مامانم بود اجازه نمیداد همچنین کاری کنه بغضمو قورت دادم چند ساعت وقت داشتم پاشدم حاضر بشم تا غر غر نکنه
(شب)
جانگ:به اجوما گفتم بره ا/ت رو صدا کنه الان هاس که بیان آقای مین همون لحظه در زنگش خورد رفتم درو باز کردم اوه خوش اومدید آقای مین بفرماید خوش اومدی پسرم تو هم
بابای یونگی:سلام آقای جانگ ممنونم رفتن نشستن مبل
یونگی:نشستم مبل ا/ت نبود هنوز
اجوما:دخترم بابات صدا میکنه آقای مین اومدن
ا/ت:یدونه همین کم بود باشه میام الان اومدم پایین
جانگ:اوه دخترم خوش اومدی
ا٪ت:یه سلام ساده کردم
بابای یونگی:دخترمونم خوشگله و جذاب(لبخند
ا/ت:ممنون(لبخند زورکی
یونگی:توی اون لباس واقعا خوشگل شده بود
جانگ:بفرماید شام
پدر یونگی:چشم حتما
(بعد شام اتفاق خاصی نیفتاده بود)
پدر یونگی:خب دخترم فردا با یونگی میرید خریدتون خونه رو هم من درس میکنم به یونگی میگم ببره اگه خوشت نیاد بگی بهمون کلی خونه هس بگردیم
ا/ت:چشم
پدر یونگی:میگم آقای جانگ هفته بعد خوبه برا عروسی
جانگ:بله هرچه زودتر باشه خوبه
پدر یونگی:بله عروسی هم من رزرو میکنم تالار شما فردا با یونگی برید خرید عروسی اینا
ا/ت:سرم انداخته بودم پایین بی صدا گریه میکردم
چیزه ببخشید من برم اتاقم اگه کاری ندارید با اجازه زود بدو بدو رفتم اتاقم
تموم شد پارت ۳ ایشالا خوشتون بیاد🌝💜
لایک کامنت یادتون نره
یونگی:خندم گرف از کارش کیوت بود عصبی شدی بهش اونجور گفتم لبخند نگاهش کردم پاشدم با آقای جانگ خداحافظی کردم سوار ماشینم شدم رفتم خونه
اجوما:درو زدم
ا/ت:بیا
اجوما:جعبه رو گذاشتم رو تخت بفرما دخترم اینو باباتون فرستاده گف بپوشید شب با آقا مین و باباشون میان گفتن اینو بپوشید
ا/ت:هوم برو بیرون
اجوما:چشم رف بیرون
ا/ت:پوکر نگاه کردم جعبه واقعا داره کسی که دوسش ندارم نمیخوامش ازدواج کنم کاش مامانم بود اجازه نمیداد همچنین کاری کنه بغضمو قورت دادم چند ساعت وقت داشتم پاشدم حاضر بشم تا غر غر نکنه
(شب)
جانگ:به اجوما گفتم بره ا/ت رو صدا کنه الان هاس که بیان آقای مین همون لحظه در زنگش خورد رفتم درو باز کردم اوه خوش اومدید آقای مین بفرماید خوش اومدی پسرم تو هم
بابای یونگی:سلام آقای جانگ ممنونم رفتن نشستن مبل
یونگی:نشستم مبل ا/ت نبود هنوز
اجوما:دخترم بابات صدا میکنه آقای مین اومدن
ا/ت:یدونه همین کم بود باشه میام الان اومدم پایین
جانگ:اوه دخترم خوش اومدی
ا٪ت:یه سلام ساده کردم
بابای یونگی:دخترمونم خوشگله و جذاب(لبخند
ا/ت:ممنون(لبخند زورکی
یونگی:توی اون لباس واقعا خوشگل شده بود
جانگ:بفرماید شام
پدر یونگی:چشم حتما
(بعد شام اتفاق خاصی نیفتاده بود)
پدر یونگی:خب دخترم فردا با یونگی میرید خریدتون خونه رو هم من درس میکنم به یونگی میگم ببره اگه خوشت نیاد بگی بهمون کلی خونه هس بگردیم
ا/ت:چشم
پدر یونگی:میگم آقای جانگ هفته بعد خوبه برا عروسی
جانگ:بله هرچه زودتر باشه خوبه
پدر یونگی:بله عروسی هم من رزرو میکنم تالار شما فردا با یونگی برید خرید عروسی اینا
ا/ت:سرم انداخته بودم پایین بی صدا گریه میکردم
چیزه ببخشید من برم اتاقم اگه کاری ندارید با اجازه زود بدو بدو رفتم اتاقم
تموم شد پارت ۳ ایشالا خوشتون بیاد🌝💜
لایک کامنت یادتون نره
۴۵.۶k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.