دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗پارت ۶۱🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
یوری رفت تو آشپز خونه منم رفتم پیشش کوک: شیرموز بهم میدی یوری: خودت وردار رفتم سمتش نزدیکش شدم گفتم کوک: هنوز باهام قهری؟ یوری جوابمو نداد کوک: کوچولو خواهرم میخواد امشب بمونه باهام قهر نکن امشب زهرمارم میشه یوری: به درک برام مهم نیست بغلش کردم گفتم کوک: انگار خیلی از دستم ناراحتی ولی عیب نداره با لواشک از دلت درمیارم یوری: آقای جعون جونگ کوک ببین چجوری دهنتو سرویس میکنم کوک: میبینم ازش جدا شدم رفتم پیش سول نشستم که گفت سول: دهنت سرویسه داداش کوک: چطور سول: معلوم نیست چیکارش کردی خیلی از دستت عصبیه کوک: بله بله ولی خودم کوچولو رو میشناسم میدونم چجوری دلشو به دست بیارم سول: بله بله یوری غذا رو آورد بهش کمک کردم که میز رو بچینه و سول به تمام کارامون زل زده بود هی رد میشدم از بغلش با پا میزد بهم سول از اونور ار خنده داشت جر میخورد منم کم نمیاوردم با ما میزدم پشتش آخر کارمون تموم شد باهم نشستیم غذا بخوریم که تا میخواست چیزی ورداره من ورمیداشتم خر اومد بشقاب منو ورداشت گفت یوری: برات خوب نیست اینارو بخوری بهت خوبی میکنم خودم میخورم یا بعضی موقع ها میخواست ظرف بشوره من اذیتش میکردم آخر مجبورم میکرد خودم بشورم سول هم از لحظه ها عکس و فیلم میگرفت میخندید دیگه وقت خواب شد سول پیشنهاد کرد فیلم ترسناک ببینیم منم که فهمیده بودم یوری از زامبیها میترسه گفتم کوک: فیلم ترسناک زامبی ای ببینیم یوری تعجب کرده یه من نگاه کرد گفت یوری: نه بریم بخوابیم کوک: نکنه میترسی کوچولو یوری: نبابا اینکه ترس نداره کوک : پس حله رفتیم نشستیم یوری با استرس داشت نگاه میکرد چسبیده بود به مبل منم رفتم پیشش نشستم کوک: نترس کوچولو اینا ترس نداره (ادای یوری رو در میاره) یوری: معلومه که نمیترس..یهو صحنه ترسناک اومد پرید بغلم منی که شوکه شده بود و سولی که داشت عکس مینداخت منم بغلش کردم گفتم کوک: آخی کوچولو ترسیدی با لپای قرمز بیشتر چسبید بهم...ادامه دارد حمایت فراموش نشه 🦋✨️
⛓️🔗پارت ۶۱🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
یوری رفت تو آشپز خونه منم رفتم پیشش کوک: شیرموز بهم میدی یوری: خودت وردار رفتم سمتش نزدیکش شدم گفتم کوک: هنوز باهام قهری؟ یوری جوابمو نداد کوک: کوچولو خواهرم میخواد امشب بمونه باهام قهر نکن امشب زهرمارم میشه یوری: به درک برام مهم نیست بغلش کردم گفتم کوک: انگار خیلی از دستم ناراحتی ولی عیب نداره با لواشک از دلت درمیارم یوری: آقای جعون جونگ کوک ببین چجوری دهنتو سرویس میکنم کوک: میبینم ازش جدا شدم رفتم پیش سول نشستم که گفت سول: دهنت سرویسه داداش کوک: چطور سول: معلوم نیست چیکارش کردی خیلی از دستت عصبیه کوک: بله بله ولی خودم کوچولو رو میشناسم میدونم چجوری دلشو به دست بیارم سول: بله بله یوری غذا رو آورد بهش کمک کردم که میز رو بچینه و سول به تمام کارامون زل زده بود هی رد میشدم از بغلش با پا میزد بهم سول از اونور ار خنده داشت جر میخورد منم کم نمیاوردم با ما میزدم پشتش آخر کارمون تموم شد باهم نشستیم غذا بخوریم که تا میخواست چیزی ورداره من ورمیداشتم خر اومد بشقاب منو ورداشت گفت یوری: برات خوب نیست اینارو بخوری بهت خوبی میکنم خودم میخورم یا بعضی موقع ها میخواست ظرف بشوره من اذیتش میکردم آخر مجبورم میکرد خودم بشورم سول هم از لحظه ها عکس و فیلم میگرفت میخندید دیگه وقت خواب شد سول پیشنهاد کرد فیلم ترسناک ببینیم منم که فهمیده بودم یوری از زامبیها میترسه گفتم کوک: فیلم ترسناک زامبی ای ببینیم یوری تعجب کرده یه من نگاه کرد گفت یوری: نه بریم بخوابیم کوک: نکنه میترسی کوچولو یوری: نبابا اینکه ترس نداره کوک : پس حله رفتیم نشستیم یوری با استرس داشت نگاه میکرد چسبیده بود به مبل منم رفتم پیشش نشستم کوک: نترس کوچولو اینا ترس نداره (ادای یوری رو در میاره) یوری: معلومه که نمیترس..یهو صحنه ترسناک اومد پرید بغلم منی که شوکه شده بود و سولی که داشت عکس مینداخت منم بغلش کردم گفتم کوک: آخی کوچولو ترسیدی با لپای قرمز بیشتر چسبید بهم...ادامه دارد حمایت فراموش نشه 🦋✨️
۳۹.۲k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.