پارت دوم
پارت دوم
&هو جانگ سوزی اونم گفت
-بله
&بهتره از تهیونگ فاصله بگیری اون مال منه دختره ی هرزه و سوزی گفت
_چی میگی؟!!
&دختره ی کصخل فهمیدم که داری واسه کراشم دلبری میکنی
_من دنبال شر نیستم
و اونا غذای سوزی رو ریختن زمین
سوزی معلوم بود عصبی بود
&حالا فکر کنم با ریختن غذات روی زمین ادب شده باشی عنتر خانم
_ اولن فکر کنم منو با اینه اشتباه گرفتی دومن هرزه و کصخل و عن هم خودتی و خانوادت
&داری گنده تر از دهنت حرف میزی کوچولو
که با چیزی که دیدم باورم نمیشد سوزی اونارو حل داد و بهشون گفت
_دفعه بدی نبینم غذام رو بریزی وگرنه بد میبینی(سوزی جان آرام باش)
کسی حق نداشت به اونا دست بزنه یا جلوشون راحت باشه البته جز من (تهیونگ)
سوزی گوش دخترو گرفت و گفت
_نزار بکشمت من بچه جانگ یو چانم فهمیدی(لحن خشن و با داد و با قیافه ترسناک)
باورم نمیشد بچه جانگ یو چان باشه دوست پدرم یعنی پدر سوزی هم مافیاس
نکته:عزیزان خانواده تهیونگ و خودش و خانواده سوزی مافیان
باورم نمیشد دهنم وا مونده بود که دختره ی هرزه منو دید اومد سمتم
&آخ ددی اون دختره ی بیشعور منو حل داد
ویو ات یا سوزی
داشتیم دعوا میکردم با دختره که دیدم تهیونگ داره با حالت عجیب نگام میکنه که دختره ای که داشتم باهاش دعوا میکردم
رفت پیش تهیونگ و گفت
&آخ ددی اون دختره ی بیشعور منو حل داد
تهیونگ اومد سمتم جوری که اینگار میخواست منو بزنه و بغض کرده بودم و اگه نزدیک تر میومد و دستش را میبرد بالا من گریم سرازیر میشد که کاری کرد پشمام بریزه بغلم کرد و گفت
+آفرین کار خوبی کردی این دخترای هرزه را دعوا کردی و زدی
_از کی اینجا بودی؟
+از او دعواتون
که یهو دختره با عصبانیت از اونجا رفت
و تهیونگ منو نشوند رو صندلی و غذاش را گذاشت رو کنارم و گفت
+صبر کن الان میام
که دیدم یه ظرف غذا برام آورد با تعجب پرسیدم
_برای کیه؟!!
+برای دختره ی هرزه
_چی (شکو تعجب)
+شوخی کردم برای تو
_ممنونم اوپا
+خواهش میکنم،سوزی
_بله
+میخواستم بهت یه چیزی بگم
_چی؟!!!
تهیونگ میخواست حرف بزنه ولی زنگ تفریح تموم شد ت. راه کلاس گفتم چی میخواستی بگی
+هیچی(ناراحت)
_بغلش کردم که دیدم لبخند زد و گفت بیا دنبالم و.........
"میدونم بد شد به روم نیارین یا اگه نمیتونید کامنت خوب بزارین اصن کامنت نذارین"
پارت قبلی پارت یک بود
شرط پارت سه
هشت لایک
پنج کامنت
&هو جانگ سوزی اونم گفت
-بله
&بهتره از تهیونگ فاصله بگیری اون مال منه دختره ی هرزه و سوزی گفت
_چی میگی؟!!
&دختره ی کصخل فهمیدم که داری واسه کراشم دلبری میکنی
_من دنبال شر نیستم
و اونا غذای سوزی رو ریختن زمین
سوزی معلوم بود عصبی بود
&حالا فکر کنم با ریختن غذات روی زمین ادب شده باشی عنتر خانم
_ اولن فکر کنم منو با اینه اشتباه گرفتی دومن هرزه و کصخل و عن هم خودتی و خانوادت
&داری گنده تر از دهنت حرف میزی کوچولو
که با چیزی که دیدم باورم نمیشد سوزی اونارو حل داد و بهشون گفت
_دفعه بدی نبینم غذام رو بریزی وگرنه بد میبینی(سوزی جان آرام باش)
کسی حق نداشت به اونا دست بزنه یا جلوشون راحت باشه البته جز من (تهیونگ)
سوزی گوش دخترو گرفت و گفت
_نزار بکشمت من بچه جانگ یو چانم فهمیدی(لحن خشن و با داد و با قیافه ترسناک)
باورم نمیشد بچه جانگ یو چان باشه دوست پدرم یعنی پدر سوزی هم مافیاس
نکته:عزیزان خانواده تهیونگ و خودش و خانواده سوزی مافیان
باورم نمیشد دهنم وا مونده بود که دختره ی هرزه منو دید اومد سمتم
&آخ ددی اون دختره ی بیشعور منو حل داد
ویو ات یا سوزی
داشتیم دعوا میکردم با دختره که دیدم تهیونگ داره با حالت عجیب نگام میکنه که دختره ای که داشتم باهاش دعوا میکردم
رفت پیش تهیونگ و گفت
&آخ ددی اون دختره ی بیشعور منو حل داد
تهیونگ اومد سمتم جوری که اینگار میخواست منو بزنه و بغض کرده بودم و اگه نزدیک تر میومد و دستش را میبرد بالا من گریم سرازیر میشد که کاری کرد پشمام بریزه بغلم کرد و گفت
+آفرین کار خوبی کردی این دخترای هرزه را دعوا کردی و زدی
_از کی اینجا بودی؟
+از او دعواتون
که یهو دختره با عصبانیت از اونجا رفت
و تهیونگ منو نشوند رو صندلی و غذاش را گذاشت رو کنارم و گفت
+صبر کن الان میام
که دیدم یه ظرف غذا برام آورد با تعجب پرسیدم
_برای کیه؟!!
+برای دختره ی هرزه
_چی (شکو تعجب)
+شوخی کردم برای تو
_ممنونم اوپا
+خواهش میکنم،سوزی
_بله
+میخواستم بهت یه چیزی بگم
_چی؟!!!
تهیونگ میخواست حرف بزنه ولی زنگ تفریح تموم شد ت. راه کلاس گفتم چی میخواستی بگی
+هیچی(ناراحت)
_بغلش کردم که دیدم لبخند زد و گفت بیا دنبالم و.........
"میدونم بد شد به روم نیارین یا اگه نمیتونید کامنت خوب بزارین اصن کامنت نذارین"
پارت قبلی پارت یک بود
شرط پارت سه
هشت لایک
پنج کامنت
۱۱۹
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.