&کجای رز من&
فیک گل رزم فصل ۲
part2
شینا با دیدن این صحنه طاقت نیاورد و زد زیر گریه درسته که همه ی این ها تقصیر فیلیکس بود اما من نمیتوانستم برای مرگ او خوشحال باشم
جونکوک شینا را در اغوش گرفته بود و سعی میکرد ارومش کند
کمی در همان جا ماندیم و بعد رفتیم تا کار های دفن فیلیکس را انجام بدیم
نمی توانستم شینا ره انقدر ناراحت ببینم تلاش میکردم ارومش کنم
♡یوری تو دیگه منو تنها نزار من دیگه هیچ کسو تو این دنیا ندارم
+بهت قول میدم که تا ابد پیشتم
(چند روز بعد)
ویو شینا
امروز روز خاک سپاری برادرم بود درسته که اون هیچ وقت برای من برادری نکرد اما من دوستش داشتم
کنار قبرش نشستم و دستم را رویش گذاشم
♡داداشی داداش قشنگ من چرا منو تنها گذاشتی؟
چرا همیشه بقیرو به من ترجیح دادی؟
مهم نیست من بخشیدمت ولی کاشکی پیشم بودی....
همین جوری با داداشم حرف میزدم ساعت از دستم در رفته بود دیگه هوا تاریک بود
اعضا و بقیه هنوز اینجا بودن
عمو ته جین به سمتم امد و دستش رو روی شونم گذاشت
♕شینا تو و یوری مثل دختر واقعی من بودید من واقعا دوستتون دارم نمیخوام فکر کنی تو هیچ کسو نداری من و ماری و یوری همیشه پیشتیم
از این به بعد هم بهم بگو بابا
بالا خره تو هم دخترمی دیگه 😊
با حرف های عمو دلم اروم گرفت چشم بابا 🥺
ویو یوری
سعی میکردم شینا رو تنها نزارم تا حالش بهتر شه اون خیلی شکسته شده بود دیدم داره با بابام حرف میزنه بعد با هم به طرف رفتن
میخواستم با شینا حرف بزنم اما با دیدن قبر فیلیکس تصمیم دیگه ای گرفتم کنار قبرش نشستم
+فیلیکس شاید همه فکر کنن ادم بده این داستان تو بودی ولی تو فقط نادیده گرفته شده بودی کینه و حسرت تمام وجودتو گرفته بود
شاید بخاطر من بود شاید اگه من هیچ وقت به دنیا نمی امدم این اتفاق نمی افتاد
تهیونگ گم نمیشد جین مافیا نمی شد شینا تنها نمی موند مادرم، خالم وبابام نمی مردن
هیچ کدوم هیچ وقت اتفاق نمی افتاد
روحت شاد باشه من می بخشمت البته که تو باید منو ببخشی
☆داشتم میرفتم بوری صدا کنم که بریم خونه دیدم نشسته کنار قبر فیلیکس و حرف میزنه چیزی نگفتم و گوش کردم اما وقتی حرفش تموم شد
☆یوری پدرت زندست .
با صدای جین سرمو برگردوندم و گفتم چییی؟
اما اما بابا گفت که اون مرده..
☆نه اون زندست اما نمیدونم کجاست
یوری با ذوق بهم نگاه کرد و گفت
+با تهیونگ دنبالش میگردم
نمیدونستم چی باید بگم اما امید وارم همین جوری باشه
(یک هفته بعد)
نبود تهیونگ برام عزاب اور بود همش خاطراتمون رو مرور میکردم
(فلش بک به روز خرید عروسی)
فلش بک
+ته ته این قشنگه؟
_اما این که قرمزه..
+خب که چی
_لباس عروس معمولا سفیده
+خب تو داری میگی معمولا من دوست دارم قرمز باشه
با لبخند ملیح بهم نگاه کرد و گفت
_باشه عزیزم هرچی تو میخوای
(پایان فلش بک)
روی تخت دراز کشیدم و بی صدا گریه میکردم
خدایا مگه من چیکار کردم که این حقه منه
part2
شینا با دیدن این صحنه طاقت نیاورد و زد زیر گریه درسته که همه ی این ها تقصیر فیلیکس بود اما من نمیتوانستم برای مرگ او خوشحال باشم
جونکوک شینا را در اغوش گرفته بود و سعی میکرد ارومش کند
کمی در همان جا ماندیم و بعد رفتیم تا کار های دفن فیلیکس را انجام بدیم
نمی توانستم شینا ره انقدر ناراحت ببینم تلاش میکردم ارومش کنم
♡یوری تو دیگه منو تنها نزار من دیگه هیچ کسو تو این دنیا ندارم
+بهت قول میدم که تا ابد پیشتم
(چند روز بعد)
ویو شینا
امروز روز خاک سپاری برادرم بود درسته که اون هیچ وقت برای من برادری نکرد اما من دوستش داشتم
کنار قبرش نشستم و دستم را رویش گذاشم
♡داداشی داداش قشنگ من چرا منو تنها گذاشتی؟
چرا همیشه بقیرو به من ترجیح دادی؟
مهم نیست من بخشیدمت ولی کاشکی پیشم بودی....
همین جوری با داداشم حرف میزدم ساعت از دستم در رفته بود دیگه هوا تاریک بود
اعضا و بقیه هنوز اینجا بودن
عمو ته جین به سمتم امد و دستش رو روی شونم گذاشت
♕شینا تو و یوری مثل دختر واقعی من بودید من واقعا دوستتون دارم نمیخوام فکر کنی تو هیچ کسو نداری من و ماری و یوری همیشه پیشتیم
از این به بعد هم بهم بگو بابا
بالا خره تو هم دخترمی دیگه 😊
با حرف های عمو دلم اروم گرفت چشم بابا 🥺
ویو یوری
سعی میکردم شینا رو تنها نزارم تا حالش بهتر شه اون خیلی شکسته شده بود دیدم داره با بابام حرف میزنه بعد با هم به طرف رفتن
میخواستم با شینا حرف بزنم اما با دیدن قبر فیلیکس تصمیم دیگه ای گرفتم کنار قبرش نشستم
+فیلیکس شاید همه فکر کنن ادم بده این داستان تو بودی ولی تو فقط نادیده گرفته شده بودی کینه و حسرت تمام وجودتو گرفته بود
شاید بخاطر من بود شاید اگه من هیچ وقت به دنیا نمی امدم این اتفاق نمی افتاد
تهیونگ گم نمیشد جین مافیا نمی شد شینا تنها نمی موند مادرم، خالم وبابام نمی مردن
هیچ کدوم هیچ وقت اتفاق نمی افتاد
روحت شاد باشه من می بخشمت البته که تو باید منو ببخشی
☆داشتم میرفتم بوری صدا کنم که بریم خونه دیدم نشسته کنار قبر فیلیکس و حرف میزنه چیزی نگفتم و گوش کردم اما وقتی حرفش تموم شد
☆یوری پدرت زندست .
با صدای جین سرمو برگردوندم و گفتم چییی؟
اما اما بابا گفت که اون مرده..
☆نه اون زندست اما نمیدونم کجاست
یوری با ذوق بهم نگاه کرد و گفت
+با تهیونگ دنبالش میگردم
نمیدونستم چی باید بگم اما امید وارم همین جوری باشه
(یک هفته بعد)
نبود تهیونگ برام عزاب اور بود همش خاطراتمون رو مرور میکردم
(فلش بک به روز خرید عروسی)
فلش بک
+ته ته این قشنگه؟
_اما این که قرمزه..
+خب که چی
_لباس عروس معمولا سفیده
+خب تو داری میگی معمولا من دوست دارم قرمز باشه
با لبخند ملیح بهم نگاه کرد و گفت
_باشه عزیزم هرچی تو میخوای
(پایان فلش بک)
روی تخت دراز کشیدم و بی صدا گریه میکردم
خدایا مگه من چیکار کردم که این حقه منه
۷.۰k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.