فیک جونگ کوک پارت ۴۸ (معشوقه)
تهیونگ:خب حالا هم برو لباساتو رو عوض کن باید چند روزی اینجا بمونی
ا.ت:ولی من که اینجا لباسی ندارم.راستی چرا باید چند روز اینجا بمونم؟
تهیونگ:چون من میگم(اخم و جدی)
ا.ت:اونوقت چرا باید به حرفت گوش کنم آخه تو و جونگ کوک چتون شده!
تهیونگ:اممم.. خب ببخشید ا.ت خب میدونی من فهمیدم که تا چند روز جایی رو نداری که بمونی برای همین گفتم که پیش من بمونی.
ا.ت:اوکی ازت ممنونم ولی نیاز نیست نگران من باشی من نمیخوام تورو تو زحمت بندازم.
تهیونگ:نگران نباش من خودم خواستم که تو بیای اینجا پس به فک هیچی نباش بدون هیچ نگرانی اینجا بمون.
ا.ت:باشه ممنون راستی من وسایلم رو نیاوردم.
تهیونگ:اشکال نداره اینجا همچی رو برا آماده کردم برو داخل اتاقت لباس هم هست.
ا.ت:واییی تهیونگ خیلی ممنون.
بعد رفتم جلو جلو و گونش رو آروم بوسیدم.ولی بعد یادم افتاد که من قراره چند وقت دیگه ازدواج کنم پس نباید زیاد به تهیونگ نزدیک بشم.سریع ازش دور شدم و سرمو انداختم پایین.
ا.ت:ببخشید کلا یادم رفته بود که دیگه نباید از این کارا بکنم.
اونم خندید و گفت:
تهیونگ: تو که هنوز ازدواج نکردی لطفا با من راحت باش.
ا.ت:باشه.
بعد رفتم داخل اتاقی که بهم داده و کمد رو باز کردم چقد لباسای قشنگ و گرونی داشت😍یه نیم تنه سفید با یه دامن صورتی که
نصف رونام رو میپوشوند پوشیدم و موهام رو باز گذاشتم و رفتم پایین که یه غذایی برای شام درست کنم وقتی رفتم تهیونگ همینجور با دهن باز بهم زل زده بود بعد نفس عمیقی کشید.
ا.ت:چیزی شده تهیونگ؟
تهیونگ:نه چیزی نیست من میرم یه دوش بگیرم.
یهو چشمم به خشتک افتاد که عضوش نسبت به قبل بزرگتر شده بود🙄یعنی فقط با نگاه کردن بهم تحریک شد؟😳خواستم سریع برم تا کار دست خودم ندادم.رفتم داخل آشپزخونه و مشغول پختن دوکبوکی شدم.
ویو تهیونگ
داخل خونم جلوی تلویزیون بودم و فیلم میدیدم و همه جا رو کثیف و شلخته کرده بودم چون هرسال خدمتکارام رو یه هفته برای مرخصی میفرستادم خونشون که یهو جونگ کوک زنگ زد.معلوم بود خیلی عصبانیه از لحن صداش معلوم بود. بهم گفت که ا.ت برای چند روز جایی رو نداره که بمونه و دلیلشو برام توضیح داد گفت باید بیارمش خونه خودم منم سریع قطع کردم و خونه رو جمع و جور کردم و زنگ زدم به ا.ت که لوکیشن برام بفرسته وقتی آوردمش خونم ازم پرسید که چطور عمارتی به این بزرگی خریدم منم از دروغ بهش گفتم که رئیس یه شرکتم.رفت لباساش رو عوض کنه خواستم برم جلوی تلوزیون که یهو دیدم ا.ت از پله ها اومد پایین.واییی چقد جذابه! دامنش خیلی سک*سیش کرده بود و باعث شده بود که حسابی تحریک بشم نمیخواستم اوضاع از این بدتر بشه سریع گفتم من میرم حموم.رفتم یه دوش آب سرد گرفتم که حالم بهتر شه اومدم بیرون و رفتم سمت ا.ت که دیدم......
ا.ت:ولی من که اینجا لباسی ندارم.راستی چرا باید چند روز اینجا بمونم؟
تهیونگ:چون من میگم(اخم و جدی)
ا.ت:اونوقت چرا باید به حرفت گوش کنم آخه تو و جونگ کوک چتون شده!
تهیونگ:اممم.. خب ببخشید ا.ت خب میدونی من فهمیدم که تا چند روز جایی رو نداری که بمونی برای همین گفتم که پیش من بمونی.
ا.ت:اوکی ازت ممنونم ولی نیاز نیست نگران من باشی من نمیخوام تورو تو زحمت بندازم.
تهیونگ:نگران نباش من خودم خواستم که تو بیای اینجا پس به فک هیچی نباش بدون هیچ نگرانی اینجا بمون.
ا.ت:باشه ممنون راستی من وسایلم رو نیاوردم.
تهیونگ:اشکال نداره اینجا همچی رو برا آماده کردم برو داخل اتاقت لباس هم هست.
ا.ت:واییی تهیونگ خیلی ممنون.
بعد رفتم جلو جلو و گونش رو آروم بوسیدم.ولی بعد یادم افتاد که من قراره چند وقت دیگه ازدواج کنم پس نباید زیاد به تهیونگ نزدیک بشم.سریع ازش دور شدم و سرمو انداختم پایین.
ا.ت:ببخشید کلا یادم رفته بود که دیگه نباید از این کارا بکنم.
اونم خندید و گفت:
تهیونگ: تو که هنوز ازدواج نکردی لطفا با من راحت باش.
ا.ت:باشه.
بعد رفتم داخل اتاقی که بهم داده و کمد رو باز کردم چقد لباسای قشنگ و گرونی داشت😍یه نیم تنه سفید با یه دامن صورتی که
نصف رونام رو میپوشوند پوشیدم و موهام رو باز گذاشتم و رفتم پایین که یه غذایی برای شام درست کنم وقتی رفتم تهیونگ همینجور با دهن باز بهم زل زده بود بعد نفس عمیقی کشید.
ا.ت:چیزی شده تهیونگ؟
تهیونگ:نه چیزی نیست من میرم یه دوش بگیرم.
یهو چشمم به خشتک افتاد که عضوش نسبت به قبل بزرگتر شده بود🙄یعنی فقط با نگاه کردن بهم تحریک شد؟😳خواستم سریع برم تا کار دست خودم ندادم.رفتم داخل آشپزخونه و مشغول پختن دوکبوکی شدم.
ویو تهیونگ
داخل خونم جلوی تلویزیون بودم و فیلم میدیدم و همه جا رو کثیف و شلخته کرده بودم چون هرسال خدمتکارام رو یه هفته برای مرخصی میفرستادم خونشون که یهو جونگ کوک زنگ زد.معلوم بود خیلی عصبانیه از لحن صداش معلوم بود. بهم گفت که ا.ت برای چند روز جایی رو نداره که بمونه و دلیلشو برام توضیح داد گفت باید بیارمش خونه خودم منم سریع قطع کردم و خونه رو جمع و جور کردم و زنگ زدم به ا.ت که لوکیشن برام بفرسته وقتی آوردمش خونم ازم پرسید که چطور عمارتی به این بزرگی خریدم منم از دروغ بهش گفتم که رئیس یه شرکتم.رفت لباساش رو عوض کنه خواستم برم جلوی تلوزیون که یهو دیدم ا.ت از پله ها اومد پایین.واییی چقد جذابه! دامنش خیلی سک*سیش کرده بود و باعث شده بود که حسابی تحریک بشم نمیخواستم اوضاع از این بدتر بشه سریع گفتم من میرم حموم.رفتم یه دوش آب سرد گرفتم که حالم بهتر شه اومدم بیرون و رفتم سمت ا.ت که دیدم......
۷.۵k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.