Just For You part 19
به چاقوی روی میز خیره شده بود و احساس دودلی میکرد.ولی واقعا دیگه خسته شده بود! باید خودشو میکُشت؟با باز شدن در اتاق سریعا دستشو روی چاقوی کوچک گذاشت تا از دیدهشدنش جلوگیری کنه. _چطوری بیبی؟
هوسوک وارد شد و به تهیونگ نگاهی انداخت_تو چرا همیشه تو خونه مایی؟نمیدونی باید در بزنی بیای تو؟
با حرص گفت و هوسوک،بیخیال جواب داد_خونه همسرمه هر موقع بخوام میام.و اینکه چرا باید در بزنم؟تو هر وضعیتی باشی میخوام ببینمت
تهیونگ،عصبانی سرشو پایین انداخت و هوسوک لبخندشو جمع کرد و به دست تهیونگ که هنوز روی چاقوی روی میز بود نگاه کرد.با شتاب دستشو کنار کشید و حالا میتونست اون چاقو رو ببینه.با عصبانیت بهش نگاه کرد_چیکار داشتی میکردی؟
تهیونگ چاقو رو از روی میز برداشت و پشتش قایم کرد_هیچی
_تهیونگ داشتی چه غلطی میکردی؟؟
تهیونگ سرشو بالا آورد و با گستاخی توی چشماش نگاه کرد_به تو چه ربطی داره؟ها؟زندگی خودمه به تو مربوط نیست
هوسوک دستشو پشت تهیونگ برد و چاقو رو ازش گرفت.چونشو با انگشت اشاره و شستش گرفت و سرشو بیشتر بالا آورد.پایین رفت و نزدیک صورتش با حرص و حالت جدیای لب زد_دست از پا خطا کنی،جونگکوکو میکُشم.مطمئن باش
و چونشو ول کرد و از اتاق بیرون رفت.حالا حتی اجازه مرگم نداشت.چیکار باید میکرد؟
~
_خب دیگه چه خبر؟
تهیونگ نفسشو بیرون داد_خبری نیست.تو چه خبر؟
جین که روی تخت نشسته بود و دستاشو تکیهگاه بدنش کرده بود، جواب داد_خبرم اینه که امشب پارتیه
وقتی تهیونگ اعتنایی نکرد ادامه داد_پاشو حاضر شو بریم
_چی میگی؟به نظرت الان تو حالیم که برم پارتی؟
جین از کنار تهیونگ بلند شد و بالا سرش ایستاد که تهیونگ بهش نگاه کرد.جین شونهای بالا انداخت_خب حال میده
تهیونگ چشماش رو ازش گرفت و کلافه نفسشو بیرون داد_پاشو پسر خوش میگذره
تهیونگ،عصبانی دوباره بهش نگاه کرد_واقعا نمیبینی حال ندارم؟
جین مشتی به شونه تهیونگ زد که باعث شد کمی تکون بخوره_حالشو خودم برات میارم،بیا بریم
الحق که جین خیلی سمج بود.از وقتی که با تهیونگ دوست شده بود همینجوری بود؛همیشه سرخوش و شاد و بیخیال.البته که از حال تهیونگ خبر داشت و میخواست یکم حال و هواشو عوض کنه! _میدونی که ول کن نیستم،بدون تو خوش نمیگذره
جین به سمت کمد لباسهای تهیونگ رفت_خب ببینم چی داری بپوشی
تهیونگ پوکر به جین که پشت بهش ایستاده بود نگاه کرد_خودم انتخاب میکنم،برو بیرون
جین سریع سر تکون داد و بیرون رفت.اون دوست فاب تهیونگ بود؛پسری خوش پوش و پولدار،زیبا و خودشیفته،و کسی که همه دنبالش بودن ولی متاسفانه اون فقط دنبال لاس زدن بود!در واقع اگه الان اون نبود تهیونگ افسردگی داشت و تهیونگ باید ازش ممنون میبود.
like please??
هوسوک وارد شد و به تهیونگ نگاهی انداخت_تو چرا همیشه تو خونه مایی؟نمیدونی باید در بزنی بیای تو؟
با حرص گفت و هوسوک،بیخیال جواب داد_خونه همسرمه هر موقع بخوام میام.و اینکه چرا باید در بزنم؟تو هر وضعیتی باشی میخوام ببینمت
تهیونگ،عصبانی سرشو پایین انداخت و هوسوک لبخندشو جمع کرد و به دست تهیونگ که هنوز روی چاقوی روی میز بود نگاه کرد.با شتاب دستشو کنار کشید و حالا میتونست اون چاقو رو ببینه.با عصبانیت بهش نگاه کرد_چیکار داشتی میکردی؟
تهیونگ چاقو رو از روی میز برداشت و پشتش قایم کرد_هیچی
_تهیونگ داشتی چه غلطی میکردی؟؟
تهیونگ سرشو بالا آورد و با گستاخی توی چشماش نگاه کرد_به تو چه ربطی داره؟ها؟زندگی خودمه به تو مربوط نیست
هوسوک دستشو پشت تهیونگ برد و چاقو رو ازش گرفت.چونشو با انگشت اشاره و شستش گرفت و سرشو بیشتر بالا آورد.پایین رفت و نزدیک صورتش با حرص و حالت جدیای لب زد_دست از پا خطا کنی،جونگکوکو میکُشم.مطمئن باش
و چونشو ول کرد و از اتاق بیرون رفت.حالا حتی اجازه مرگم نداشت.چیکار باید میکرد؟
~
_خب دیگه چه خبر؟
تهیونگ نفسشو بیرون داد_خبری نیست.تو چه خبر؟
جین که روی تخت نشسته بود و دستاشو تکیهگاه بدنش کرده بود، جواب داد_خبرم اینه که امشب پارتیه
وقتی تهیونگ اعتنایی نکرد ادامه داد_پاشو حاضر شو بریم
_چی میگی؟به نظرت الان تو حالیم که برم پارتی؟
جین از کنار تهیونگ بلند شد و بالا سرش ایستاد که تهیونگ بهش نگاه کرد.جین شونهای بالا انداخت_خب حال میده
تهیونگ چشماش رو ازش گرفت و کلافه نفسشو بیرون داد_پاشو پسر خوش میگذره
تهیونگ،عصبانی دوباره بهش نگاه کرد_واقعا نمیبینی حال ندارم؟
جین مشتی به شونه تهیونگ زد که باعث شد کمی تکون بخوره_حالشو خودم برات میارم،بیا بریم
الحق که جین خیلی سمج بود.از وقتی که با تهیونگ دوست شده بود همینجوری بود؛همیشه سرخوش و شاد و بیخیال.البته که از حال تهیونگ خبر داشت و میخواست یکم حال و هواشو عوض کنه! _میدونی که ول کن نیستم،بدون تو خوش نمیگذره
جین به سمت کمد لباسهای تهیونگ رفت_خب ببینم چی داری بپوشی
تهیونگ پوکر به جین که پشت بهش ایستاده بود نگاه کرد_خودم انتخاب میکنم،برو بیرون
جین سریع سر تکون داد و بیرون رفت.اون دوست فاب تهیونگ بود؛پسری خوش پوش و پولدار،زیبا و خودشیفته،و کسی که همه دنبالش بودن ولی متاسفانه اون فقط دنبال لاس زدن بود!در واقع اگه الان اون نبود تهیونگ افسردگی داشت و تهیونگ باید ازش ممنون میبود.
like please??
۳.۴k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.