[پارت چهاردهم]
[پارت چهاردهم]
متاسفانه جایی ک ما بودیم هیچ کس نبود حتا پرنده هم پر نمی زد تا این ک یهو چند نفرو دیدم ک دارن از اون جا رد میشن داد زدم کمک اما نشنیدن خیلی از مون دور بودن بار بد با تمام توانم داد زدم ک یهو یکیشون سرشو بگردوند بد همه دوستاش سرشونو برگردوندن ی چند لحظه ای مکث کردن بد بدو بدو با تموم وجودشون داشتن میومدن سمت ما هفت نفر بودن اینایی ک داشتن منو میزدن ی هفت هشت نفری بودن بجز اونی ک سونگمینو گرفته بود اون پسراهم داشتن نزدیک می شدن اونی ک داشت منو میزد انداختم رو زمین دهنم پر خون شده بود هرچه نزدیک تر میشدن قیافشون بیشتر برام آشنا بود همون پسری ک داشت منو میزد داشت عقب عقب می رفت ک یهو فرار کرد دوستاشم پشت سرش فرار کردن اون پسرا رسیدن بهم یهو ی نگاهی انداختم دیدم بالای سرم تهیونگه گفتم تو اینجا چیکار می کنی چیزی نگفت بغلم کرد یکی از دوستاش سونگمینو داشت میاورد منم همش چشمام بازو بسته میشود بد کلن چشمام بسته شود بد از چند ساعت بیدار شدم چشمامو باز کردم و دیدم سونگمین داره بالای سرم گریه می کنه و تهیونگم رو صندلی نشسته یهو تهیونگ بلند شد اومد سمتم گفت بیدار شدی گفتم آره اینجا کجاست گفت اینجا بیمارستانه گفتم بیمارستان گفت اوهوم دستمو گذاشتم رو صورتم خیلی درد می کرد یهو مامان و بابام اومدن داخل
مامانم: ای دختره بی عقل آخر کار خودتو کردی
تهیونگ: خانوم لطفاً درست حرف بزنین
مامانم: تو چیکارشی دوس پسرشی دوستشی چیشی
تهیونگ: دوستشم اصلا شما خودتون چیکارشی
مامانم: من مامانشم
تهیونگ: مامانشم باشی نباید این جوری باهاش حرف بزنی
مامانم: اصلا ب تو چ من مادرشم هرکاری دلم میخواد می کنم
(دست تهیونگو گرفتم و گفتم ولش کن)
ا/ت: مامان واقعا چرا اینقدر از من بدت میاد چرا اصلا اومدی اینجا
مامانم: میخواستم ببینم حالت خوبه
ا/ت: تو تو میخوای ببینی حال من چطوره هعی دروغات خیلی ضاین
مامانم: کی گفته من دورغ میگم
ا/ت: ازت کلن معلومه مامان میشه از جلوی چشمام بری اون ور
مامانم: تا نگی چرا این جوری شدی نمی رم
ا/ت: ن ک خیلی هم برات مهمه
مامانم: معلومه ک مهمه تو هرچی باشی دخترمی
ا/ت: اما من فکر نکنم تو منو بچت بدونی
مامانم: بس کن دیگه اه چیزی بهش نمی گم برام دم در آورد
ا/ت: اره من دم در آوردم
سونگمین: مامان بس کن دیگه
مامانم: سونگمین توهم آخر مثل این احمق بی ادب شدی
سونگمین: اره شدم مشکلش چیه
ا/ت: چیزی نیست پسرم
مامانم: میگم این پسره کیه اصلا چرا اینجا مونده پسر جون تو کارو زندگی نداری اینجا داری ب حرفای مردم گوش میدی
اینم پارت چهاردهم هعی بیشتر از اینا نوشته بودم اما 😐💔
متاسفانه جایی ک ما بودیم هیچ کس نبود حتا پرنده هم پر نمی زد تا این ک یهو چند نفرو دیدم ک دارن از اون جا رد میشن داد زدم کمک اما نشنیدن خیلی از مون دور بودن بار بد با تمام توانم داد زدم ک یهو یکیشون سرشو بگردوند بد همه دوستاش سرشونو برگردوندن ی چند لحظه ای مکث کردن بد بدو بدو با تموم وجودشون داشتن میومدن سمت ما هفت نفر بودن اینایی ک داشتن منو میزدن ی هفت هشت نفری بودن بجز اونی ک سونگمینو گرفته بود اون پسراهم داشتن نزدیک می شدن اونی ک داشت منو میزد انداختم رو زمین دهنم پر خون شده بود هرچه نزدیک تر میشدن قیافشون بیشتر برام آشنا بود همون پسری ک داشت منو میزد داشت عقب عقب می رفت ک یهو فرار کرد دوستاشم پشت سرش فرار کردن اون پسرا رسیدن بهم یهو ی نگاهی انداختم دیدم بالای سرم تهیونگه گفتم تو اینجا چیکار می کنی چیزی نگفت بغلم کرد یکی از دوستاش سونگمینو داشت میاورد منم همش چشمام بازو بسته میشود بد کلن چشمام بسته شود بد از چند ساعت بیدار شدم چشمامو باز کردم و دیدم سونگمین داره بالای سرم گریه می کنه و تهیونگم رو صندلی نشسته یهو تهیونگ بلند شد اومد سمتم گفت بیدار شدی گفتم آره اینجا کجاست گفت اینجا بیمارستانه گفتم بیمارستان گفت اوهوم دستمو گذاشتم رو صورتم خیلی درد می کرد یهو مامان و بابام اومدن داخل
مامانم: ای دختره بی عقل آخر کار خودتو کردی
تهیونگ: خانوم لطفاً درست حرف بزنین
مامانم: تو چیکارشی دوس پسرشی دوستشی چیشی
تهیونگ: دوستشم اصلا شما خودتون چیکارشی
مامانم: من مامانشم
تهیونگ: مامانشم باشی نباید این جوری باهاش حرف بزنی
مامانم: اصلا ب تو چ من مادرشم هرکاری دلم میخواد می کنم
(دست تهیونگو گرفتم و گفتم ولش کن)
ا/ت: مامان واقعا چرا اینقدر از من بدت میاد چرا اصلا اومدی اینجا
مامانم: میخواستم ببینم حالت خوبه
ا/ت: تو تو میخوای ببینی حال من چطوره هعی دروغات خیلی ضاین
مامانم: کی گفته من دورغ میگم
ا/ت: ازت کلن معلومه مامان میشه از جلوی چشمام بری اون ور
مامانم: تا نگی چرا این جوری شدی نمی رم
ا/ت: ن ک خیلی هم برات مهمه
مامانم: معلومه ک مهمه تو هرچی باشی دخترمی
ا/ت: اما من فکر نکنم تو منو بچت بدونی
مامانم: بس کن دیگه اه چیزی بهش نمی گم برام دم در آورد
ا/ت: اره من دم در آوردم
سونگمین: مامان بس کن دیگه
مامانم: سونگمین توهم آخر مثل این احمق بی ادب شدی
سونگمین: اره شدم مشکلش چیه
ا/ت: چیزی نیست پسرم
مامانم: میگم این پسره کیه اصلا چرا اینجا مونده پسر جون تو کارو زندگی نداری اینجا داری ب حرفای مردم گوش میدی
اینم پارت چهاردهم هعی بیشتر از اینا نوشته بودم اما 😐💔
۴۱.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.