فیک گنگ مافیایی سیاه ادامه پارت 26
ویو سومی
منتظر بودم که تهیوتگ برسه...ساعت نزدیک 8 و نیم بود که صدای بوق ماشین از بیرون شنیدم...اهمیت ندادم...ولی دیدم که مداوم داره صدای بوق ماشین میاد و هر چند ثانیه دو یا سه تا میزنه پنجره اتاقم رو باز کردم ببینم چه خبره...که دیدم ماشین تهیونگ پایین نزدیک در هتل هست پنجره رو بستم و کیفم و کلید اتاقم رو برداشتم و زدم بیرون...رفتم سمت ماشین تهیونگ...و وقتی نزدیک ماشین شدم دیدم کسی که پشت فرمون نشسته شیشه رو داد پایین...خب که دقت کردم دیدم که تهیونگ نیست کسی که پشت فرمون نشسته بود یه نفر دیگه بود...تهیونگ عکس لباسی که میخواست بپوشه رو برام فرستاد ولی این مرد اون نیست...رفتم نزدیک شیشه...سرش توی گوشیش بود...امگار داشت یه پیامی رو میخوند
+: ببخشید...شما نسبتی با نیکلاس لیستر دارید؟!
(علامتش:&)
&: بله...من رانندشون هستم...بهم گفتن من شما رو ببرم...لطفا سوار شید
چی؟!....راننده...تهیونگ که گفت خودم میام دنبالت که ضایع نباشه...شاید باید کار داشته اینو فرستاده...ولی یادم نیاد که راننده شخصی برای خوش استخدام کرده باشه...البته قبلا که مافیا بود چندتا داشت...به هر حال باید سوار شم...تهیونگ منتظرم هست...سوار شدم...داخل ماشین تاریک بود...تا سوار شدم...لامپ ماشین رو روشن کرد...و کلاه لبه دارش رو جلو تر کشید...وایسا ببینم...به خودش یه چیزی بسته...نزدیک شلوارش هست...چقدرم هم برق میزنه...این که الماسی سر تفنگ باید باشه...اره درسته...چرا حالا باید تفنگ...نیومده که مجرم دست گیر کنه که...باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشه...ولی باید عادی رفتار کنم...ببینم چی میشه...ماشین یه جا نگه داشت
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
منتظر بودم که تهیوتگ برسه...ساعت نزدیک 8 و نیم بود که صدای بوق ماشین از بیرون شنیدم...اهمیت ندادم...ولی دیدم که مداوم داره صدای بوق ماشین میاد و هر چند ثانیه دو یا سه تا میزنه پنجره اتاقم رو باز کردم ببینم چه خبره...که دیدم ماشین تهیونگ پایین نزدیک در هتل هست پنجره رو بستم و کیفم و کلید اتاقم رو برداشتم و زدم بیرون...رفتم سمت ماشین تهیونگ...و وقتی نزدیک ماشین شدم دیدم کسی که پشت فرمون نشسته شیشه رو داد پایین...خب که دقت کردم دیدم که تهیونگ نیست کسی که پشت فرمون نشسته بود یه نفر دیگه بود...تهیونگ عکس لباسی که میخواست بپوشه رو برام فرستاد ولی این مرد اون نیست...رفتم نزدیک شیشه...سرش توی گوشیش بود...امگار داشت یه پیامی رو میخوند
+: ببخشید...شما نسبتی با نیکلاس لیستر دارید؟!
(علامتش:&)
&: بله...من رانندشون هستم...بهم گفتن من شما رو ببرم...لطفا سوار شید
چی؟!....راننده...تهیونگ که گفت خودم میام دنبالت که ضایع نباشه...شاید باید کار داشته اینو فرستاده...ولی یادم نیاد که راننده شخصی برای خوش استخدام کرده باشه...البته قبلا که مافیا بود چندتا داشت...به هر حال باید سوار شم...تهیونگ منتظرم هست...سوار شدم...داخل ماشین تاریک بود...تا سوار شدم...لامپ ماشین رو روشن کرد...و کلاه لبه دارش رو جلو تر کشید...وایسا ببینم...به خودش یه چیزی بسته...نزدیک شلوارش هست...چقدرم هم برق میزنه...این که الماسی سر تفنگ باید باشه...اره درسته...چرا حالا باید تفنگ...نیومده که مجرم دست گیر کنه که...باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشه...ولی باید عادی رفتار کنم...ببینم چی میشه...ماشین یه جا نگه داشت
🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂
۴.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.