۷۱
تهیونگ: ا/ت الان منو فراموش کردی؟
ا/ت: اسم منو از کجا میدونی؟
تهیونگ: ا/ت چیشده؟
ا/ت: اسم منو صدا نزن تهجون این کیه؟
تهجون:دوستمه عزیزم برو تو اتاق
تهجون دست ا/ت رو گرفت
تهیونگ: دست کثیفتو به ا/ت نزن
ا/ت: من میرم تو اتاق
تهیونگ: با ا/ت چیکار کردی؟
تهجون: بشین بهت میگم
سه هفته قبل
تهجون
نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم گوشیم زنگ خورد
تهجون: الو
": از بیمارستان تماس میگیرم ما با اقای کیم هرچه تماس میگیریم پاسخ گو نیستند
تهجون: منم کیم هستم
": کیم تهیونگ میگم
تهجون: اها داداشمه
": شمارشو از وسایل شخصیشون پیدا کردم متاسفانه همسرشون تصادف کرده
تهجون: ا/ت؟ چیشده؟
":اگه میتونید لطف کنید سریع بیاید
تهجون: الان میام
سریع رفتم بیمارستان
تهجون: اقای دکتر
👨🏻⚕️: متاسفانه این خانم یعنی زن برادر شما تصادف کرده و مغزش اسیب دیده و به مدت کوتاهی حافظشو از دست داده
تهجون: حافظشو؟
👨🏻⚕️: بله
تهجون: خودش سالمه؟
👨🏻⚕️: فقط ضربه به سرش وارد شده و دست و پاش اسیبی ندیدن
تهجون: میتونم ببینمش
👨🏻⚕️: شاید شمارو به یاد نیاره
تهجون: مشکلی نیست
👨🏻⚕️: بفرمایید
رفتم پیش ا/ت
تهجون: ا/ت ا/ت خوبی؟
ا/ت: تو کی هستی؟
تهجون: به این زودی فراموشم کردی نکنه بوران هم فراموش کردی؟
ا/ت: بوران کیه؟
تهجون: بزار بهت بگم من و تو یه چند سالی میشه ازدواج کردیم و یه دخترم داریم
ا/ت: ازدواج کردیم؟
تهجون: اره میخوای عکس دخترمون رو بهت نشون بدم
ا/ت: اره
تهجون: بیا
ا/ت: خوشگله
تهجون: او الان مهدکودکه و نمیدونه تو تصادف کردی ولی اگه دیدیش بگو که میشناسیش
ا/ت: باشه
تهجون: من برم بیارمش
ا/ت: باشه
تهجون: قبلش اسم من تهجونه
رفتم دنباله بوران
بوران: عمو
تهجون: جانم
بوران: مامانم چرا نیومد
تهجون: عزیزم راستش مامانت تصادف کرده؟
بوران: چی تصادف؟
تهجون: اره
بوران: بابام میدونه؟
تهجون: نه بابات سرش شلوغ بود نمیخواستم ناراحتش کنم بزار بعد که اومد بهش میگیم
بوران: مامانم خوبه؟
تهجون: اره خوبه ولی او نمیتونه کسیو بشناسه او فقط منو تورو یادش هست فک کنم بابات هم یادش نیست
بوران: چرا
تهجون: بزار تا وقتی که خوب بشه من نقش باباتو بازی کنم باشه دکتر هم به من همینو گفت؟
بوران: اگه مامانم خوب میشه باشه
تهجون: پس توهم تو خونه منو عمو صدا نکن باشه؟
بوران: باشه
تهجون: حتی به مامان جون و باباجون هم گفتم شما رفتید پیش بابات تا ناراحت نشن
بوران: همم باشه میشه برم مامانمو ببینم
تهجون: باشه دخترم
(دو پارت میخوام درباره گذشته و چه اتفاقی برای ا/ت افتاده بنویسم)
#فیک
#سناریو
ا/ت: اسم منو از کجا میدونی؟
تهیونگ: ا/ت چیشده؟
ا/ت: اسم منو صدا نزن تهجون این کیه؟
تهجون:دوستمه عزیزم برو تو اتاق
تهجون دست ا/ت رو گرفت
تهیونگ: دست کثیفتو به ا/ت نزن
ا/ت: من میرم تو اتاق
تهیونگ: با ا/ت چیکار کردی؟
تهجون: بشین بهت میگم
سه هفته قبل
تهجون
نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم گوشیم زنگ خورد
تهجون: الو
": از بیمارستان تماس میگیرم ما با اقای کیم هرچه تماس میگیریم پاسخ گو نیستند
تهجون: منم کیم هستم
": کیم تهیونگ میگم
تهجون: اها داداشمه
": شمارشو از وسایل شخصیشون پیدا کردم متاسفانه همسرشون تصادف کرده
تهجون: ا/ت؟ چیشده؟
":اگه میتونید لطف کنید سریع بیاید
تهجون: الان میام
سریع رفتم بیمارستان
تهجون: اقای دکتر
👨🏻⚕️: متاسفانه این خانم یعنی زن برادر شما تصادف کرده و مغزش اسیب دیده و به مدت کوتاهی حافظشو از دست داده
تهجون: حافظشو؟
👨🏻⚕️: بله
تهجون: خودش سالمه؟
👨🏻⚕️: فقط ضربه به سرش وارد شده و دست و پاش اسیبی ندیدن
تهجون: میتونم ببینمش
👨🏻⚕️: شاید شمارو به یاد نیاره
تهجون: مشکلی نیست
👨🏻⚕️: بفرمایید
رفتم پیش ا/ت
تهجون: ا/ت ا/ت خوبی؟
ا/ت: تو کی هستی؟
تهجون: به این زودی فراموشم کردی نکنه بوران هم فراموش کردی؟
ا/ت: بوران کیه؟
تهجون: بزار بهت بگم من و تو یه چند سالی میشه ازدواج کردیم و یه دخترم داریم
ا/ت: ازدواج کردیم؟
تهجون: اره میخوای عکس دخترمون رو بهت نشون بدم
ا/ت: اره
تهجون: بیا
ا/ت: خوشگله
تهجون: او الان مهدکودکه و نمیدونه تو تصادف کردی ولی اگه دیدیش بگو که میشناسیش
ا/ت: باشه
تهجون: من برم بیارمش
ا/ت: باشه
تهجون: قبلش اسم من تهجونه
رفتم دنباله بوران
بوران: عمو
تهجون: جانم
بوران: مامانم چرا نیومد
تهجون: عزیزم راستش مامانت تصادف کرده؟
بوران: چی تصادف؟
تهجون: اره
بوران: بابام میدونه؟
تهجون: نه بابات سرش شلوغ بود نمیخواستم ناراحتش کنم بزار بعد که اومد بهش میگیم
بوران: مامانم خوبه؟
تهجون: اره خوبه ولی او نمیتونه کسیو بشناسه او فقط منو تورو یادش هست فک کنم بابات هم یادش نیست
بوران: چرا
تهجون: بزار تا وقتی که خوب بشه من نقش باباتو بازی کنم باشه دکتر هم به من همینو گفت؟
بوران: اگه مامانم خوب میشه باشه
تهجون: پس توهم تو خونه منو عمو صدا نکن باشه؟
بوران: باشه
تهجون: حتی به مامان جون و باباجون هم گفتم شما رفتید پیش بابات تا ناراحت نشن
بوران: همم باشه میشه برم مامانمو ببینم
تهجون: باشه دخترم
(دو پارت میخوام درباره گذشته و چه اتفاقی برای ا/ت افتاده بنویسم)
#فیک
#سناریو
۱۵.۸k
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.