name:i will see u ...
part:13
جیهوپ: چیشد؟؟؟
چهوا: س..سرم
ته نگاهی نگرانی به ا.ت کرد و دوباره به چهوا نگاه کرد: مطمعنی؟؟؟
چهوا شروع کرد به سرفه کردن.هی بدتر میشد تا جایی که سرفه هاش خونی شد
جیهوپ از جاش بلند شد و سوییچ ماشین رو برداشت.سرعت عملش طوری بود که انگار منتظر همچین روزی بود .
«دو روز بعد»
ساعت هفته عصره...هوا سرد و اروم بارون میاد.کی فکرش رو میکرد اینطوری از دستش بده.توی این زمان...زمانی که پسرشون نیاز داره مادرش باشه...
کیونگ بغل تهیونگ توی ماشین خوابیده بود.
ا.ت اروم سمت جیهوپ که روی زمین نشسته بود و به دسته گلای داوودی سفید خیره شد بود رفت.
ا.ت کنار جیهوپ زانو شد و دستش رو روی شونه جیهوپ گذاشت: پسرت نیازت داره...خودت رو نباز...
موهای جیهوپ کاملا زیر برف سفید شده بود.
گونه و بینیش قرمز شده بود.
ا.ت اروم با دستش موهاش رو تمیز کرد.
ا.ت: اگه چهوا زنده بود...به این راضی نبود...بلند شو جیهوپ...خیلی سرده...فردا اگه خواستی دوباره بیا...
اروم سرش رو بوسید و دستش رو روی بازوی جیهوپ گذاشت و کمکش کرد تا بلند شه.
جیهوپ با بدنی بیجون بلند شد و اروم سمت ماشین قدم برداشت.
ا.ت در ماشین رو باز کرد و جیهوپ داخل رفت.
ا.ت هم کنار جیهوپ عقب نشست.
ا.ت: بهتره...چند شب پیشمون بمونی تا کمکت کنم یکمی سر سامون پیدا کنی...
تهیونگ کمی برگشت و کیونگ رو که اروم خوابیده بود به ا.ت داد.
ا.ت کیونگ رو بغل کرد و پتو رو بیشتر دور کیونگ پیچوند.
ته: تازه خوابیده...
ا.ت اروم سری تکون داد.
جیهوپ سرش رو روی شونه ی ا.ت گذاشت و با چشایی که خیس بودن به صندلی خیره شده بود.
ته تموم راه هیچ حرفی نمیزد.مرگ چهوا برای اونم بد بود. اما نمیخواست نشون بده و اون تا دو تا دوست رو ضعیف تر کنه.
جیهوپ با صدای اروم کیونگ توی خواب چشاش رو چرخوند و نیم نگاهی به کیونگ انداخت که چطور اروم خوابیده.
به دستای کوچولوی کیونگ که چطور مشت شده بودن و گه گاهی باز میشدن.
ا.ت: پسرت به اندازه خودت قشنگه
جیهوپ دستاش رو که میلرزیدن جلو اورد و میخواست روی گونه ی کیونگ بزاره که ا.ت دستش رو گرفت
ا.ت: دستات خاکین...ممکنه مریض بشه...
جیهوپ اروم کیونگ رو با پتوی دورش بغل کرد
جیهوپ به چهره ی معصومه کیونگ نکاه کرد و چشاش دوباره پر از اشک شد.
سرش رو روی بدن کوچیک کیونگ گذاشت و اروم شروع به گریه کرد:متاسفم بابایی....خیلی متاسفم
ا.ت اروم دستش رو روی شونه جیهوپ گذاشت و اروم نوازشش کرد.
.
.
.
.
#سناریو
جیهوپ: چیشد؟؟؟
چهوا: س..سرم
ته نگاهی نگرانی به ا.ت کرد و دوباره به چهوا نگاه کرد: مطمعنی؟؟؟
چهوا شروع کرد به سرفه کردن.هی بدتر میشد تا جایی که سرفه هاش خونی شد
جیهوپ از جاش بلند شد و سوییچ ماشین رو برداشت.سرعت عملش طوری بود که انگار منتظر همچین روزی بود .
«دو روز بعد»
ساعت هفته عصره...هوا سرد و اروم بارون میاد.کی فکرش رو میکرد اینطوری از دستش بده.توی این زمان...زمانی که پسرشون نیاز داره مادرش باشه...
کیونگ بغل تهیونگ توی ماشین خوابیده بود.
ا.ت اروم سمت جیهوپ که روی زمین نشسته بود و به دسته گلای داوودی سفید خیره شد بود رفت.
ا.ت کنار جیهوپ زانو شد و دستش رو روی شونه جیهوپ گذاشت: پسرت نیازت داره...خودت رو نباز...
موهای جیهوپ کاملا زیر برف سفید شده بود.
گونه و بینیش قرمز شده بود.
ا.ت اروم با دستش موهاش رو تمیز کرد.
ا.ت: اگه چهوا زنده بود...به این راضی نبود...بلند شو جیهوپ...خیلی سرده...فردا اگه خواستی دوباره بیا...
اروم سرش رو بوسید و دستش رو روی بازوی جیهوپ گذاشت و کمکش کرد تا بلند شه.
جیهوپ با بدنی بیجون بلند شد و اروم سمت ماشین قدم برداشت.
ا.ت در ماشین رو باز کرد و جیهوپ داخل رفت.
ا.ت هم کنار جیهوپ عقب نشست.
ا.ت: بهتره...چند شب پیشمون بمونی تا کمکت کنم یکمی سر سامون پیدا کنی...
تهیونگ کمی برگشت و کیونگ رو که اروم خوابیده بود به ا.ت داد.
ا.ت کیونگ رو بغل کرد و پتو رو بیشتر دور کیونگ پیچوند.
ته: تازه خوابیده...
ا.ت اروم سری تکون داد.
جیهوپ سرش رو روی شونه ی ا.ت گذاشت و با چشایی که خیس بودن به صندلی خیره شده بود.
ته تموم راه هیچ حرفی نمیزد.مرگ چهوا برای اونم بد بود. اما نمیخواست نشون بده و اون تا دو تا دوست رو ضعیف تر کنه.
جیهوپ با صدای اروم کیونگ توی خواب چشاش رو چرخوند و نیم نگاهی به کیونگ انداخت که چطور اروم خوابیده.
به دستای کوچولوی کیونگ که چطور مشت شده بودن و گه گاهی باز میشدن.
ا.ت: پسرت به اندازه خودت قشنگه
جیهوپ دستاش رو که میلرزیدن جلو اورد و میخواست روی گونه ی کیونگ بزاره که ا.ت دستش رو گرفت
ا.ت: دستات خاکین...ممکنه مریض بشه...
جیهوپ اروم کیونگ رو با پتوی دورش بغل کرد
جیهوپ به چهره ی معصومه کیونگ نکاه کرد و چشاش دوباره پر از اشک شد.
سرش رو روی بدن کوچیک کیونگ گذاشت و اروم شروع به گریه کرد:متاسفم بابایی....خیلی متاسفم
ا.ت اروم دستش رو روی شونه جیهوپ گذاشت و اروم نوازشش کرد.
.
.
.
.
#سناریو
۱۶.۸k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.