فیک میتونم عاشقت بشم؟ پارت ۱
سلام من مین ا.ت (اسم تو) هستم ۲۲ سالمه و تو یه خونه معمولی و نه چندان بزرگ زندگی میکنم یه خواهر دارم از من ۵ سال کوچیکتره و با یه پسر همسن من ازدواج کرده به نظر من نه زندگی خوبی داره بلکه پسر بدجنس و بداخلاقی هست منم برای اینکه بتونم خواهرمو ببینم داخل عمارتشون رو روزی دو یا سه ساعت کار میکردم...
(یکشنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۸)(یعنی فعلا ۲۰۱۸ هستیم مثلام)
لباسامو پوشیدم و وسایل مد نظر مثل کیفو مانتو و گوشیمو برداشتم و واسه آلیس(خواهرش) غذای مورد علاقشو پخته بودم تو یه ظرف در دار گذاشتم و سوار ماشینم که خیلی وقته دارمش و مثل یه سرمایه برام هست شدم بعد بیست دقیقه جلوی عمارت پارک کردم و پیاده شدم بعد از اینکه خواستم برم داخل حیاط یه پسرو دیدم که داره با چند تا پسر دیگه به من نگاه میکنن اولش تعجب کردم ولی بعدش محلی بهم نزاشتن و رفتن منم رفتم داخل و تا آلیس رو دیدم رفتم بغلش
(مثل همیشه علامت ا.ت + و علامت آلیس ×میشه و علامت آلیا *(آلیا شوهر آلیس))
+عزیزممم چند روز بود ندیده بودمت
×منمممم..اونی
+جانم؟
×غذامو آوردی؟
+آ..آره...غذا نخوردی؟
×چرا فقط غذای تو با اینجا فرق داره
اینو گفت و از دستم نایلون رو کشید بیرون و رفت آشپزخانه من اولش تعجب کردم که نکنه آلیا بهش چیزی نمیده و یا نکنه...
*به به خواهر زن عزیزم حالت چطوره؟
+باهات کار دارم
*میشنوم
+یه جای خلوت
*خلوت؟مگه کاری میخوای بکنی؟
+منحرف کثیف
*هه
×مرسی اونی خیلی خوشمزه بود..بقیشو شب میخورم
+نوش جونت درساتو نوشتی؟
×من دیگه مدرسه نمیرم
+واسه چی؟
×نمیخوام، هم خانه داری کنم هم درس، سخت میشه
+تو کاری کردی اره؟
*نه بخدا..آلیس مگه تو خانه داری میکنه پس این خدمتکارا واسه چین؟
×نه دیکه نمیخوام
*میل خودته
+آلیاااا
*مگه من کردمممممم ای خداااا
با آلیا رفتیم اتاقش و باهاش کمی حرف های مهم زدم مثلا آلیس چه کارهای روزمرگی انجام میده و ...
بعدش رفتم حالپذیدایی
*آلیس امروز دوستام میان کمی هم تیزن خوشم نمیاد لباسای باز بپوشی یه لباس مناسب میپوشی اوک؟
×اوهوم اونی توهم هستی دیگه
+اره عزیزم
×آلیا کدوم دوستت؟
*جئون جونگ کوک
×وایییییی ایول
*به چی انقدر خوشحالی؟؟؟
×شاید واسه اونی منم چیزی پیدا شد
+یااا آلیس من نمیخوام بدو بریم حیاط بازی کنیم
باهم رفتیم حیاط و کمی آب روی هم ریختیم وقتی به خودم اومدم دیدم دو تا پسر جلوی در وایستادن و به ما نگاه میکنن لباسای ماهم که خیس بودن و کاری جز فرار از جلوی چشمشون نداشتیم از پله ها داشتیم میرفتیم بالا که به آلیا خوردم و آلیا بعد اینکه آلیس رو نگاه کرد و بعد یه پوزخند از جلومون رد شد و رفت پایین
+بدو به منم یه لباس بده
×بیا
+آ.. این چیه؟
×تاپ و شلوارک
+دختر تو اسکولی چیزی هستی؟من پیش پسرا به هیچ وجه اینطوری لباس نمیپوشم
×آیش
+هوم؟
×بگیر زود بپوش بیا پایین
+عجبا
بزور اون تاپ شلوارک رو پوشیدم و موهامو باز گذاشتم تا بازوهامو به نمایش نزاره(خانممون حساسه)
از پله ها رفتم پایین
+سلام
وقتی به چهرشون نگاه کردم این دونفر همونایی بودن که...
(یکشنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۸)(یعنی فعلا ۲۰۱۸ هستیم مثلام)
لباسامو پوشیدم و وسایل مد نظر مثل کیفو مانتو و گوشیمو برداشتم و واسه آلیس(خواهرش) غذای مورد علاقشو پخته بودم تو یه ظرف در دار گذاشتم و سوار ماشینم که خیلی وقته دارمش و مثل یه سرمایه برام هست شدم بعد بیست دقیقه جلوی عمارت پارک کردم و پیاده شدم بعد از اینکه خواستم برم داخل حیاط یه پسرو دیدم که داره با چند تا پسر دیگه به من نگاه میکنن اولش تعجب کردم ولی بعدش محلی بهم نزاشتن و رفتن منم رفتم داخل و تا آلیس رو دیدم رفتم بغلش
(مثل همیشه علامت ا.ت + و علامت آلیس ×میشه و علامت آلیا *(آلیا شوهر آلیس))
+عزیزممم چند روز بود ندیده بودمت
×منمممم..اونی
+جانم؟
×غذامو آوردی؟
+آ..آره...غذا نخوردی؟
×چرا فقط غذای تو با اینجا فرق داره
اینو گفت و از دستم نایلون رو کشید بیرون و رفت آشپزخانه من اولش تعجب کردم که نکنه آلیا بهش چیزی نمیده و یا نکنه...
*به به خواهر زن عزیزم حالت چطوره؟
+باهات کار دارم
*میشنوم
+یه جای خلوت
*خلوت؟مگه کاری میخوای بکنی؟
+منحرف کثیف
*هه
×مرسی اونی خیلی خوشمزه بود..بقیشو شب میخورم
+نوش جونت درساتو نوشتی؟
×من دیگه مدرسه نمیرم
+واسه چی؟
×نمیخوام، هم خانه داری کنم هم درس، سخت میشه
+تو کاری کردی اره؟
*نه بخدا..آلیس مگه تو خانه داری میکنه پس این خدمتکارا واسه چین؟
×نه دیکه نمیخوام
*میل خودته
+آلیاااا
*مگه من کردمممممم ای خداااا
با آلیا رفتیم اتاقش و باهاش کمی حرف های مهم زدم مثلا آلیس چه کارهای روزمرگی انجام میده و ...
بعدش رفتم حالپذیدایی
*آلیس امروز دوستام میان کمی هم تیزن خوشم نمیاد لباسای باز بپوشی یه لباس مناسب میپوشی اوک؟
×اوهوم اونی توهم هستی دیگه
+اره عزیزم
×آلیا کدوم دوستت؟
*جئون جونگ کوک
×وایییییی ایول
*به چی انقدر خوشحالی؟؟؟
×شاید واسه اونی منم چیزی پیدا شد
+یااا آلیس من نمیخوام بدو بریم حیاط بازی کنیم
باهم رفتیم حیاط و کمی آب روی هم ریختیم وقتی به خودم اومدم دیدم دو تا پسر جلوی در وایستادن و به ما نگاه میکنن لباسای ماهم که خیس بودن و کاری جز فرار از جلوی چشمشون نداشتیم از پله ها داشتیم میرفتیم بالا که به آلیا خوردم و آلیا بعد اینکه آلیس رو نگاه کرد و بعد یه پوزخند از جلومون رد شد و رفت پایین
+بدو به منم یه لباس بده
×بیا
+آ.. این چیه؟
×تاپ و شلوارک
+دختر تو اسکولی چیزی هستی؟من پیش پسرا به هیچ وجه اینطوری لباس نمیپوشم
×آیش
+هوم؟
×بگیر زود بپوش بیا پایین
+عجبا
بزور اون تاپ شلوارک رو پوشیدم و موهامو باز گذاشتم تا بازوهامو به نمایش نزاره(خانممون حساسه)
از پله ها رفتم پایین
+سلام
وقتی به چهرشون نگاه کردم این دونفر همونایی بودن که...
۴۹.۴k
۰۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.