آرامش دریا p²²
آرامش دریا p²²
لباس های خونگی مون و پوشیدیم و دردسر شروع شد.
.......................................................................
من فقط کنار یونگی بودم و هرررجایی که میرفت باهاش میرفتم. و محل به روبین نمیدادم ولی اون هی نگاهش به قفسه سینم بود که باز بود.
یونگی بهت گفتم این نه گوش نکردی.
تازه امروز هم چکاب دارم آخجوووون
زودتر میریم خونه
یونگی: جیمین چیزی نمیخوای؟
جیمین: نه میخوام دراز بکشم.
روبین: میخوای برات پتو بیارم بکشی روت؟
جیمین: لطف میکنی .
و رفت که یه پتو مسافرتی بیاره
جیمین: یونگی بهت گفتم که نزار این لباس و بپوشم گفتی نههه نهههه تو فقط کنار من باش اتفاقی نیوفته.
یونگی: بیبی الان چی شده خو؟
جیمین: هی نگاهش به قفسه سینمه.
یونگی: اون جرئت کاری رو نداره....نترس من پیشتم! باشه بیب؟
جیمین: اوهوم....کی میریم چکاب ددی؟
یونگی: ددی؟ آفتاب از کدوم ور طلوع کرده که به من میگم ددی؟
جیمین: خیلی بی جنبه ای میدونستی؟
یونگی: غلط کردم...ببخشید...بیبی؟...امگای من؟ فدات شم؟
جیمین: ....
یونگی: جیمین، قهر نکن دیگه.حالا من یه چیزی گفتم تو جدی نگیر دیگه....ببین ددی ناراحت میشه ها.
جیمین: باشه ولی دیگه مسخره بازی در نیار...حالا کی میریم چکاب؟
یونگی: اوووم ساعت شیش...میشه یه ساعت دیگه....چطور؟
جیمین: رینو خیلی میره کنار رحمم...و خوب برای سوبین هم یادته دیگه چقدر دردم میومد وقتی سوبین به رحمم فاشر میاوورد.
یونگی: یعنی از اون موقع تا حالا همین درد و داری؟
جیمین: آره خو....مگه اون روزی رفتی چکاب ندیدی نامجونی چی گفت؟ گفت که چون بعد از سال ها باردار شدم رحمم ضعیفه و به درد میاد!
یونگی: اووووو...آره...آره....پس برای همینه که بعضی وقتا دردت میاد؟
جیمین: بالاخره گرف چی میگم.
یونگی: باشه....
جیمین: میگم روبین رفت یه پتو بیاره ها.
روبین: بیا....اینم پتو و بالشت...راحت دراز بکش.
جیمین: اوهوم؟!!
چرا تا گفتم کجاس یهو ظاهر شد؟
نکنه فال گوش وایساده بود؟
نمیدونم!
ولی خیلی مشکوک میزنه!
خداروشکر نیم ساعت دیگه میریم.
نمیخوام یه دقیقه هم اینجا بمونم.
سرم گیج میره....دلم موچی میخواد.
اَهههه..پرا زمان قفلی زده؟
توف توی این شانس.
میخوام برم خونههههه..
یک، دلم موچی میخواد.
دو،خوابم میاد.
سه،سرم گیج میره.
واییییییی...خدااااا
یکی به دادم برسه.
آها باید پیام بدم به نامجون هیونگ وایسا.
*صفحه چت*
جیمین: سلام هیونگ.
هیونگ؟
هیوووووونگ؟
نامجون: بله؟ چخبرته؟
جیمین: هیونگ توروخدا زنگ بزن به یونگی بکو زود تر بیایم مطب.
نامی: چرا؟ چی شده؟ درد داری؟
جیمین: نه خونه ی روبینیم ، بعد سرم گیج میره حال ندارم رینو هی میره کنار رحمم...... میخوام استراحت کنم نمیتونم، روبین زل زده به قفسه سینم.
نامی: واقعا برای یونگی متاسفم....تورو با ایم حالت برداشته آوورده پیش کی، روبین!
نگران نباش الان زنگ میزنم میگم.
جیمین: فقط نگی که من بهت گفتما.
نامی: باشه...
بای
جیمین: بای هیونگ.
*پایان چت*
^یونگی^
داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد.نامی بود.
یونگی: الو؟ سلام هیونگ
نامی: سلام یونگی....چخبرا؟ خوش میگذره؟ جیمین حالش چطوره؟
یونگی: آره به لطف تو..جیمین اینجا نشسته.
((جیمین: یسسسسس نقشم گرفت))
نامی: چیز...آممم...یونگی میگم که یه کاری برای جین افتاده باید زود برم خونه...امممم..پس میتونی که زود تر بیای؟
یونگی: آره...الان میایم.
نامی: پس یه ربع دیگه اینجا باشین دیگه.
یونگی: پنج دقیقه دیگه اونجاییم.
نامی: پس منتظرم بای.
یونگی: فعلا.
جیمین: کی بود؟
یونگی: نامجون هیونگ....پاشو بریم مطب، ظاهرا اتفاقی برای جین افتاده باید زود بره.
روبین: یعنی میخواین برید؟
یونگی: مجبوریم...جیمین وقت چکاب داره.
روبین: بابا اشکال نداره فوقش میندازید برای فردا...بشینید بابا.
جیمین: نه...باید بریم...آخه تازگیا هم خیلی رینو شیطون شده ک اذیت میکنه. باید بریم مطب.
روبین: بابا یه شب که هزار شب نمیشه بمونید.
یونگی: جیمین؟
جیمین: نه آلفا واقعا نمیتونم تحمل کنم تروخدا بریم.
یونگی: باشه بیبی من الان میریم. وایسا الان میرم لباسات و وسایل و میارم.
جیمین: اوهوم منم بیام؟ (اشاره به روبین)
یونگی: نه...نه...بمون الان میام.
جیمین: اوهوم.
^جیمین^
و یونگی رفت بالا تا لباسا و اینه رو بیاره.
روبین چشاش یهو خمار شد و بد جوری بهم زل زده بود.
روبین: جیمینا وسایل و جایی قایم کردم که نتونه پیداش کنه....یعنی میتونه ولی یکم طولانی...منم یکم توی این وقت میخوام باهات حرف بزنم و و اینا...حالا بلند شو!
جیمین: چ...چی؟ میخوای چیکار کنی؟ یون...اوووووم
خواستم داد بزنم اسم یونگی رو که روبین دستش و گذاشت روی دهنم و من و به زور بلند کرد و برد توی آشپز خونه....
لباس های خونگی مون و پوشیدیم و دردسر شروع شد.
.......................................................................
من فقط کنار یونگی بودم و هرررجایی که میرفت باهاش میرفتم. و محل به روبین نمیدادم ولی اون هی نگاهش به قفسه سینم بود که باز بود.
یونگی بهت گفتم این نه گوش نکردی.
تازه امروز هم چکاب دارم آخجوووون
زودتر میریم خونه
یونگی: جیمین چیزی نمیخوای؟
جیمین: نه میخوام دراز بکشم.
روبین: میخوای برات پتو بیارم بکشی روت؟
جیمین: لطف میکنی .
و رفت که یه پتو مسافرتی بیاره
جیمین: یونگی بهت گفتم که نزار این لباس و بپوشم گفتی نههه نهههه تو فقط کنار من باش اتفاقی نیوفته.
یونگی: بیبی الان چی شده خو؟
جیمین: هی نگاهش به قفسه سینمه.
یونگی: اون جرئت کاری رو نداره....نترس من پیشتم! باشه بیب؟
جیمین: اوهوم....کی میریم چکاب ددی؟
یونگی: ددی؟ آفتاب از کدوم ور طلوع کرده که به من میگم ددی؟
جیمین: خیلی بی جنبه ای میدونستی؟
یونگی: غلط کردم...ببخشید...بیبی؟...امگای من؟ فدات شم؟
جیمین: ....
یونگی: جیمین، قهر نکن دیگه.حالا من یه چیزی گفتم تو جدی نگیر دیگه....ببین ددی ناراحت میشه ها.
جیمین: باشه ولی دیگه مسخره بازی در نیار...حالا کی میریم چکاب؟
یونگی: اوووم ساعت شیش...میشه یه ساعت دیگه....چطور؟
جیمین: رینو خیلی میره کنار رحمم...و خوب برای سوبین هم یادته دیگه چقدر دردم میومد وقتی سوبین به رحمم فاشر میاوورد.
یونگی: یعنی از اون موقع تا حالا همین درد و داری؟
جیمین: آره خو....مگه اون روزی رفتی چکاب ندیدی نامجونی چی گفت؟ گفت که چون بعد از سال ها باردار شدم رحمم ضعیفه و به درد میاد!
یونگی: اووووو...آره...آره....پس برای همینه که بعضی وقتا دردت میاد؟
جیمین: بالاخره گرف چی میگم.
یونگی: باشه....
جیمین: میگم روبین رفت یه پتو بیاره ها.
روبین: بیا....اینم پتو و بالشت...راحت دراز بکش.
جیمین: اوهوم؟!!
چرا تا گفتم کجاس یهو ظاهر شد؟
نکنه فال گوش وایساده بود؟
نمیدونم!
ولی خیلی مشکوک میزنه!
خداروشکر نیم ساعت دیگه میریم.
نمیخوام یه دقیقه هم اینجا بمونم.
سرم گیج میره....دلم موچی میخواد.
اَهههه..پرا زمان قفلی زده؟
توف توی این شانس.
میخوام برم خونههههه..
یک، دلم موچی میخواد.
دو،خوابم میاد.
سه،سرم گیج میره.
واییییییی...خدااااا
یکی به دادم برسه.
آها باید پیام بدم به نامجون هیونگ وایسا.
*صفحه چت*
جیمین: سلام هیونگ.
هیونگ؟
هیوووووونگ؟
نامجون: بله؟ چخبرته؟
جیمین: هیونگ توروخدا زنگ بزن به یونگی بکو زود تر بیایم مطب.
نامی: چرا؟ چی شده؟ درد داری؟
جیمین: نه خونه ی روبینیم ، بعد سرم گیج میره حال ندارم رینو هی میره کنار رحمم...... میخوام استراحت کنم نمیتونم، روبین زل زده به قفسه سینم.
نامی: واقعا برای یونگی متاسفم....تورو با ایم حالت برداشته آوورده پیش کی، روبین!
نگران نباش الان زنگ میزنم میگم.
جیمین: فقط نگی که من بهت گفتما.
نامی: باشه...
بای
جیمین: بای هیونگ.
*پایان چت*
^یونگی^
داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد.نامی بود.
یونگی: الو؟ سلام هیونگ
نامی: سلام یونگی....چخبرا؟ خوش میگذره؟ جیمین حالش چطوره؟
یونگی: آره به لطف تو..جیمین اینجا نشسته.
((جیمین: یسسسسس نقشم گرفت))
نامی: چیز...آممم...یونگی میگم که یه کاری برای جین افتاده باید زود برم خونه...امممم..پس میتونی که زود تر بیای؟
یونگی: آره...الان میایم.
نامی: پس یه ربع دیگه اینجا باشین دیگه.
یونگی: پنج دقیقه دیگه اونجاییم.
نامی: پس منتظرم بای.
یونگی: فعلا.
جیمین: کی بود؟
یونگی: نامجون هیونگ....پاشو بریم مطب، ظاهرا اتفاقی برای جین افتاده باید زود بره.
روبین: یعنی میخواین برید؟
یونگی: مجبوریم...جیمین وقت چکاب داره.
روبین: بابا اشکال نداره فوقش میندازید برای فردا...بشینید بابا.
جیمین: نه...باید بریم...آخه تازگیا هم خیلی رینو شیطون شده ک اذیت میکنه. باید بریم مطب.
روبین: بابا یه شب که هزار شب نمیشه بمونید.
یونگی: جیمین؟
جیمین: نه آلفا واقعا نمیتونم تحمل کنم تروخدا بریم.
یونگی: باشه بیبی من الان میریم. وایسا الان میرم لباسات و وسایل و میارم.
جیمین: اوهوم منم بیام؟ (اشاره به روبین)
یونگی: نه...نه...بمون الان میام.
جیمین: اوهوم.
^جیمین^
و یونگی رفت بالا تا لباسا و اینه رو بیاره.
روبین چشاش یهو خمار شد و بد جوری بهم زل زده بود.
روبین: جیمینا وسایل و جایی قایم کردم که نتونه پیداش کنه....یعنی میتونه ولی یکم طولانی...منم یکم توی این وقت میخوام باهات حرف بزنم و و اینا...حالا بلند شو!
جیمین: چ...چی؟ میخوای چیکار کنی؟ یون...اوووووم
خواستم داد بزنم اسم یونگی رو که روبین دستش و گذاشت روی دهنم و من و به زور بلند کرد و برد توی آشپز خونه....
۸.۳k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.