p¹⁰
(چند ساعت بعد)فصل ۵ رو تموم کردم.از طرفی خوشحال بودم و از طرف دیگه ای هم ناراحت.خوشحالیم از این بود که کلاسای آمی بعد از ظهر تموم میشه و امروز هم با دوستاش میره بیرون و من تنهام.از طرفی هم ناراحت بودم چون تکالیف دارم ولی مهم نیستند.روی تخت دراز کشیدم و تصمیم گرفتم بخوابم(۲ساعت و ربع دیگه)(از زبان لوید)مدرسه ی کوفتی تموم شده بود و حدود ۳ ساعته که من بیرونم.صبر کن،من هنوز به رییس گزارش ندادم ؟شتتت منو میکشه!ماشینو به سمت عمارت روندم(۱۵دقیقه بعد)ماشینو به بادیگارد ها دادم که پارک کنند و سریع به سمت اتاق رییس دویدم *تق تق*
...:بیا تو.در رو باز کردم و پشت سرم بستم.
...:سلام لویید،چه خبرایی داری ؟
~~~~~~~~~~~~~~اسپویل~~~~~~~~~~~~~~
...:لعنتی،خیلی باهوشه !ولی مشکلی نیست، رام اش میکنم!
.
.
...:مرخصی!
.
.
بالاخره از خواب جون کندم
...:بیا تو.در رو باز کردم و پشت سرم بستم.
...:سلام لویید،چه خبرایی داری ؟
~~~~~~~~~~~~~~اسپویل~~~~~~~~~~~~~~
...:لعنتی،خیلی باهوشه !ولی مشکلی نیست، رام اش میکنم!
.
.
...:مرخصی!
.
.
بالاخره از خواب جون کندم
۶۴۱
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.