پارت ۹
#عشق_حسود_من
_چ.... چی 😳(میوفته رو زمین)
✓خودم میکشمت عو//ضی.....
_*با اون حرف دکتر افتادم رو زمین..... نمیدونم چیشد که یهو چشام بسته شد...... وقتی چشامو باز کردم تو اتاق بودم و سرم تو دستم بود..... دیدم سوبین با لبخند کنارم نشسته بود..... منم عصبانی بودم با اون بلایی که سر ا. ت اومده بود اون چطور میتونست بخنده......*
سوبین:(لبخند)
_(عصبانی و ناراحت و گریه)
سوبین: چرا داری گریه میکنی؟....... خدا خیلی تورو دوست داره هااااااااااااااا (خنده)
_مرتیکه چطور میتونی بخندی؟.....
سوبین: چی میگی؟....... بعد از اینکه بیهوش شدی یه پرستار از اتاق عمل اومد و گفت دستگاه خراب بوده و اشتباه نشون داده...... الانم ا. ت صحیح و سالم توی ای سی یو هست......
_بهوش اومده؟.....
سوبین: اوهوم.....
_پس همین الان میرم دیدنش......(خوشحال)
سوبین: نه فعلا وایسا..... الان اون وو رفته دیدنش...... بعد از اینکه اومد برو...... اون وو گفت که یه چیز مهم رو بابد به ا. ت بگه...... برای همین اول از همه رفت......
_از کی رفته؟.....
سوبین: خیلی وقته.....
_*حتما به ا. ت گفته که دوسش داره....... باید زود تر برم.....*
_منو ببر اتاق ا. ت....
سوبین: اما.....
_اما نداریم منو ببر(عصبانی)
سوبین: باشه......
ویو تو اتاق ا. ت
_*رفتیم کنار در اتاق ا. ت که اون وو همون موقع از اتاق اومد بیرون......*
✓(نیشخند)
_*با اون نیشخندس عصبانی شدم...... با خودم گفتم شاید جواب ا. ت باشه بوده و اون ا. ت روــــــــ...... خیلی عصبانی شدم و زود رفتم تو....*
+تهیونگ......(ذوق و کیوت)
_ا. ت..... تو حالت خوبه؟.....
+بد نیستم...... بیا بشین رو این صندلی.....
_باشه........
+سوبین..... میشه یه لحظه بری بیرون..... با تهیونگ کا دارم......
سوبین: چه کاری؟.... 👻
_تو کار نداشته باش برو بیرون تا خودم نیومدم بکشمت.....
سوبین: چشم من رفتم......
خب اینم پارت ۹
حمایت کنید گوگولیام🥹🫀
_چ.... چی 😳(میوفته رو زمین)
✓خودم میکشمت عو//ضی.....
_*با اون حرف دکتر افتادم رو زمین..... نمیدونم چیشد که یهو چشام بسته شد...... وقتی چشامو باز کردم تو اتاق بودم و سرم تو دستم بود..... دیدم سوبین با لبخند کنارم نشسته بود..... منم عصبانی بودم با اون بلایی که سر ا. ت اومده بود اون چطور میتونست بخنده......*
سوبین:(لبخند)
_(عصبانی و ناراحت و گریه)
سوبین: چرا داری گریه میکنی؟....... خدا خیلی تورو دوست داره هااااااااااااااا (خنده)
_مرتیکه چطور میتونی بخندی؟.....
سوبین: چی میگی؟....... بعد از اینکه بیهوش شدی یه پرستار از اتاق عمل اومد و گفت دستگاه خراب بوده و اشتباه نشون داده...... الانم ا. ت صحیح و سالم توی ای سی یو هست......
_بهوش اومده؟.....
سوبین: اوهوم.....
_پس همین الان میرم دیدنش......(خوشحال)
سوبین: نه فعلا وایسا..... الان اون وو رفته دیدنش...... بعد از اینکه اومد برو...... اون وو گفت که یه چیز مهم رو بابد به ا. ت بگه...... برای همین اول از همه رفت......
_از کی رفته؟.....
سوبین: خیلی وقته.....
_*حتما به ا. ت گفته که دوسش داره....... باید زود تر برم.....*
_منو ببر اتاق ا. ت....
سوبین: اما.....
_اما نداریم منو ببر(عصبانی)
سوبین: باشه......
ویو تو اتاق ا. ت
_*رفتیم کنار در اتاق ا. ت که اون وو همون موقع از اتاق اومد بیرون......*
✓(نیشخند)
_*با اون نیشخندس عصبانی شدم...... با خودم گفتم شاید جواب ا. ت باشه بوده و اون ا. ت روــــــــ...... خیلی عصبانی شدم و زود رفتم تو....*
+تهیونگ......(ذوق و کیوت)
_ا. ت..... تو حالت خوبه؟.....
+بد نیستم...... بیا بشین رو این صندلی.....
_باشه........
+سوبین..... میشه یه لحظه بری بیرون..... با تهیونگ کا دارم......
سوبین: چه کاری؟.... 👻
_تو کار نداشته باش برو بیرون تا خودم نیومدم بکشمت.....
سوبین: چشم من رفتم......
خب اینم پارت ۹
حمایت کنید گوگولیام🥹🫀
۷.۷k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.