p7
چند دقیقه ای بود منتظر موندم ، اما هیچکس جواب نداد . پس وارد اتاق شدم .
سرش را گذاشته بود روی میز و خوابیده بود .
یعنی آنقدر خسته بوده ؟ شاید واقعا روز اول بهش سخت گرفته بودم .
خواستم تبلت رو از کنارش بردارم ، که نگاهم به صورتش افتاد .
موهایش را از روی صورتش ، به پشت گوشش هدایت کردم تا چهره اش را واضح تر ببینم .
او واقعا زیبا بود . زیبایی ای مانند یک اثر هنری داشت .
آه ، تهیونگ ! چی داری میگی آخه ؟
توجهم رفت سمت برگه ای که زیر دستش بود . کمی از برگه بیرون بود ، اما چیزی رو نمیشد تشخیص داد .
کمی کنجکاو شدم . آروم خم شدم تا برگه رو بردارم .
نفس عمیقی کشیدم . بوی عطر گوچی میداد . عطر مورد علاقم ، که خیلی هم گرون بود ! .
برگه را آروم از زیر دستش کشیدم .
واو ! این واقعا محشر بود . یه لباس فوق العاده زیبا . این رو واقعا اون کشیده بود ؟
خیلی قشنگ بود .
برگه را توی جیبم گذاشتم . فردا که ازش میپرسم که واقعا خودش کشیده یا نه .
تبلت رو برداشتم و برنامه هام رو چک کردم .
دستم رو کش و قوصی دادم . خب کار شرکت هم بالاخره تموم شد .
به سمت در رفتم که از اتاق خارج شم ، اما چشمم به خانم لی افتاد .
اسمش ماریان بود ؟ اسمش هم زیبا بود ! .
نمیتونستم همینجوری اینجا ولش کنم .
براید استایل و خیلی آروم جوری که بیدار نشه بلندش کردم .
خب الان باید چیکار میکردم ؟
نمیتونستم بزارم همینجوری تو شرکت بمونه ، آدرس خونه اش هم که نداشتم .
ببرمش خونه ی خودم ؟ نه خیلی زشته . اصلا من چرا باید به این دختره ی دیوونه کمک کنم ؟
هوففففف ، دلم طاقت نمی آورد همینجا ولش کنم .
توی اتاق من مبل بود .
به اتاقم رفتم و گذاشتمش روی مبل . مثل یه بچه گربه خیلی آروم تو خودش جمع شده بود .
کتم رو در آوردم و انداختم روش تا یک وقت سردش نکنه .
وسایلم رو برداشتم تا از اتاق خارج شم .
نگاهی دوباره بهش کردم و لبخندی زدم .
با سرخوشی ای حاصل از ..... از چیزی که هنوز نمیدونم از شرکت خارج شدم .
***
با حس سرما ، و خارش گلو از خواب پریدم .
سرفه ای زدم .
من کجا بودم ؟
نگاهی به ساعت مچی ام کردم .
۴ صبح ؟
وقتی دوباره به جای جای اتاق نگاه کردم فهمیدم اتاق کیه ، ولی نفهمیدم ، چرا من اینجام ؟
متوجه چیزی که روم رو پوشونده بود شدم .
سرش را گذاشته بود روی میز و خوابیده بود .
یعنی آنقدر خسته بوده ؟ شاید واقعا روز اول بهش سخت گرفته بودم .
خواستم تبلت رو از کنارش بردارم ، که نگاهم به صورتش افتاد .
موهایش را از روی صورتش ، به پشت گوشش هدایت کردم تا چهره اش را واضح تر ببینم .
او واقعا زیبا بود . زیبایی ای مانند یک اثر هنری داشت .
آه ، تهیونگ ! چی داری میگی آخه ؟
توجهم رفت سمت برگه ای که زیر دستش بود . کمی از برگه بیرون بود ، اما چیزی رو نمیشد تشخیص داد .
کمی کنجکاو شدم . آروم خم شدم تا برگه رو بردارم .
نفس عمیقی کشیدم . بوی عطر گوچی میداد . عطر مورد علاقم ، که خیلی هم گرون بود ! .
برگه را آروم از زیر دستش کشیدم .
واو ! این واقعا محشر بود . یه لباس فوق العاده زیبا . این رو واقعا اون کشیده بود ؟
خیلی قشنگ بود .
برگه را توی جیبم گذاشتم . فردا که ازش میپرسم که واقعا خودش کشیده یا نه .
تبلت رو برداشتم و برنامه هام رو چک کردم .
دستم رو کش و قوصی دادم . خب کار شرکت هم بالاخره تموم شد .
به سمت در رفتم که از اتاق خارج شم ، اما چشمم به خانم لی افتاد .
اسمش ماریان بود ؟ اسمش هم زیبا بود ! .
نمیتونستم همینجوری اینجا ولش کنم .
براید استایل و خیلی آروم جوری که بیدار نشه بلندش کردم .
خب الان باید چیکار میکردم ؟
نمیتونستم بزارم همینجوری تو شرکت بمونه ، آدرس خونه اش هم که نداشتم .
ببرمش خونه ی خودم ؟ نه خیلی زشته . اصلا من چرا باید به این دختره ی دیوونه کمک کنم ؟
هوففففف ، دلم طاقت نمی آورد همینجا ولش کنم .
توی اتاق من مبل بود .
به اتاقم رفتم و گذاشتمش روی مبل . مثل یه بچه گربه خیلی آروم تو خودش جمع شده بود .
کتم رو در آوردم و انداختم روش تا یک وقت سردش نکنه .
وسایلم رو برداشتم تا از اتاق خارج شم .
نگاهی دوباره بهش کردم و لبخندی زدم .
با سرخوشی ای حاصل از ..... از چیزی که هنوز نمیدونم از شرکت خارج شدم .
***
با حس سرما ، و خارش گلو از خواب پریدم .
سرفه ای زدم .
من کجا بودم ؟
نگاهی به ساعت مچی ام کردم .
۴ صبح ؟
وقتی دوباره به جای جای اتاق نگاه کردم فهمیدم اتاق کیه ، ولی نفهمیدم ، چرا من اینجام ؟
متوجه چیزی که روم رو پوشونده بود شدم .
۲.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.