فیک تهکوک«داستان ما چهارتا» p18
*از زبان یانگ هو*
همینطور داشتم توی هتل چرخ میزدم که یهو مینجون اومد سمتم
گفتم: چته تو؟
گفت: با خواهرم چیکار کردی عوضی هاااا؟
گفتم: من الان چهار روزه که خواهرتو ندیدم.... معلوم هست چی میگی؟
گفت: خودتو نزن به اون راه! تو باعث شدی خواهرم نتونه تا یه هفته حرف بزنه... باهاش چیکار کردی؟
کنارش زدم و بهش
گفتم: من نمیدونم چه بلایی سر میسان اومده... اما من باهاش کاری نکردم
و راهمو کشیدم و رفتم.... یعنی میسان مریضه... چه بلایی سرش اومده... صبر کن... توی نقشه ی قبل قرار بود که سوجین بره برای میسان... یعنی کار سوجینه؟! با سرعت رفتم دم در اتاقش و با شدت بازش کردم که سرشو بالا آورد و گفت: چیشده یانگ هو!؟
گفتم: تو اینکارو باهاش کردی؟!
گفت: با کی؟
گفتم: میسان! مینجون اومد و گفت که نمیتونه حرف بزنه.. من دیگه نمیخوام باهات کار کنم
گفت: صبر کن! درسته شاید سخت باشه اما من تورو به اون میرسونم...
یکم فکر کردم و گفتم: من میرم برا نقشمون
گفت: موفق باشی!
همچنان وقتی برای میسان ناراحت بودم داشتم میرفتم به نقشمون عمل کنم
رفتم پیش تهیونگ تا بندازم تقصیر اون
یانگ هو: به به ببین کی اینجاست
اون واقعا افسرده بود
تهیونگ: فقط برو
یانگ هو: ولی من همچین قصدی ندارم
بلند شد و یقه ی لباسم رو گرفت
میسان رو دیدی؟ دیدی به چه روزی افتاده؟! همش تقصیر تو و اون سوجینه
*از زبان کوک*
پیش میسان بودم که از پنجره دیدم تهیونگ یقه ی یانگ هو رو گرفته
با عجله رفتم و جداشون کردم ولی بعد از رسیدن اون یانگ هو اینقدر تهیونگ رو زده بود که تهیونگ بیهوش شده بود
کوک: تهیونگ!!! چی شده؟!!!! یانگ هو دیوونه شدی؟!
یانگ هو: نه اتفاقا عقلم سرجاشه من فقط میخوام به میسان برسم
کوک: نمیتونی! زنگ بزن به آمبولانس
یانگ هو: نمیزنم!
کوک: پس خودم زنگ میزنم
*از زبان بورام*
پیش میسان بودم که گوشیم زنگ خورد دیدم کوک بود جواب ندادم
ولی ول کن نبود
با عصبانیت جواب دادم
بورام: چه خبرته؟ چرا اینقدر زنگ میزنی؟
کوک: یانگ هو تهیونگ رو زده و تهیونگ الان بیمارستانه..فقط فعلا به میسان نگو
بورام: باشه
*از زبان جونگ کوک*
رفتیم بیمارستان... دکتر رفت داخل اما نزاشت من برم داخل... بعد از چند دقیقه اومد بیرون و منم رفتم سمتش
و گفتم: چیشد دکتر!؟
گفت: از افسردگی شدید و بزن بزن خیلی محکم... هم روحیه اش آسیب دیده هم جسمش... تا یک هفته باید پیش ما باشن...
هوفی از کلافگی دادم بیرون و
گفتم: چشم دکتر!
رفتم شرکت دیدم یانگ هو هنوز تو اتاقه... بهش گفتم: خیالت راحت شد؟! الان پسرخالم گوشه بیمارستانه...
گفت: حقش بود! اون اینکارو با میسان کرد!
گفتم: نه! کار تهیونگ نبود! حالا هم برو بیرون... گمشو بیروووون
رفت بیرون... نشستم روی صندلی و سرمو گذاشتم لای موهام که یهو در باز شد... خواستم بگم مگه نگفتم برو که با بورام روبه رو شدم
p18
همینطور داشتم توی هتل چرخ میزدم که یهو مینجون اومد سمتم
گفتم: چته تو؟
گفت: با خواهرم چیکار کردی عوضی هاااا؟
گفتم: من الان چهار روزه که خواهرتو ندیدم.... معلوم هست چی میگی؟
گفت: خودتو نزن به اون راه! تو باعث شدی خواهرم نتونه تا یه هفته حرف بزنه... باهاش چیکار کردی؟
کنارش زدم و بهش
گفتم: من نمیدونم چه بلایی سر میسان اومده... اما من باهاش کاری نکردم
و راهمو کشیدم و رفتم.... یعنی میسان مریضه... چه بلایی سرش اومده... صبر کن... توی نقشه ی قبل قرار بود که سوجین بره برای میسان... یعنی کار سوجینه؟! با سرعت رفتم دم در اتاقش و با شدت بازش کردم که سرشو بالا آورد و گفت: چیشده یانگ هو!؟
گفتم: تو اینکارو باهاش کردی؟!
گفت: با کی؟
گفتم: میسان! مینجون اومد و گفت که نمیتونه حرف بزنه.. من دیگه نمیخوام باهات کار کنم
گفت: صبر کن! درسته شاید سخت باشه اما من تورو به اون میرسونم...
یکم فکر کردم و گفتم: من میرم برا نقشمون
گفت: موفق باشی!
همچنان وقتی برای میسان ناراحت بودم داشتم میرفتم به نقشمون عمل کنم
رفتم پیش تهیونگ تا بندازم تقصیر اون
یانگ هو: به به ببین کی اینجاست
اون واقعا افسرده بود
تهیونگ: فقط برو
یانگ هو: ولی من همچین قصدی ندارم
بلند شد و یقه ی لباسم رو گرفت
میسان رو دیدی؟ دیدی به چه روزی افتاده؟! همش تقصیر تو و اون سوجینه
*از زبان کوک*
پیش میسان بودم که از پنجره دیدم تهیونگ یقه ی یانگ هو رو گرفته
با عجله رفتم و جداشون کردم ولی بعد از رسیدن اون یانگ هو اینقدر تهیونگ رو زده بود که تهیونگ بیهوش شده بود
کوک: تهیونگ!!! چی شده؟!!!! یانگ هو دیوونه شدی؟!
یانگ هو: نه اتفاقا عقلم سرجاشه من فقط میخوام به میسان برسم
کوک: نمیتونی! زنگ بزن به آمبولانس
یانگ هو: نمیزنم!
کوک: پس خودم زنگ میزنم
*از زبان بورام*
پیش میسان بودم که گوشیم زنگ خورد دیدم کوک بود جواب ندادم
ولی ول کن نبود
با عصبانیت جواب دادم
بورام: چه خبرته؟ چرا اینقدر زنگ میزنی؟
کوک: یانگ هو تهیونگ رو زده و تهیونگ الان بیمارستانه..فقط فعلا به میسان نگو
بورام: باشه
*از زبان جونگ کوک*
رفتیم بیمارستان... دکتر رفت داخل اما نزاشت من برم داخل... بعد از چند دقیقه اومد بیرون و منم رفتم سمتش
و گفتم: چیشد دکتر!؟
گفت: از افسردگی شدید و بزن بزن خیلی محکم... هم روحیه اش آسیب دیده هم جسمش... تا یک هفته باید پیش ما باشن...
هوفی از کلافگی دادم بیرون و
گفتم: چشم دکتر!
رفتم شرکت دیدم یانگ هو هنوز تو اتاقه... بهش گفتم: خیالت راحت شد؟! الان پسرخالم گوشه بیمارستانه...
گفت: حقش بود! اون اینکارو با میسان کرد!
گفتم: نه! کار تهیونگ نبود! حالا هم برو بیرون... گمشو بیروووون
رفت بیرون... نشستم روی صندلی و سرمو گذاشتم لای موهام که یهو در باز شد... خواستم بگم مگه نگفتم برو که با بورام روبه رو شدم
p18
۶.۲k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.