پارت۵۹
#پارت۵۹
وقتی میز رو اماده کردیم دایی و زندایی هم صدا کردیم
من:مامان پس بابا کجاس؟
مامان،:با پدر امیر رفتن لواسون
من:اوه چرا بی خبر
مامان:توکه همش دنبال کارا بودی و اصلا خونه نبودی
اوهومی گفتم و از اشپزخونه رفتم بیرون
زن دایی:الینا مگه ناهار نمیخوری
من:نه مرسی نوش جونتون بیرون غذا خوردم
رفتم تو اتاقم و زنگ زدم به نسیم که بعد از چندتا بوق برداشت
نسیم:یوهوووو سلام عروس خانوم گل گلاب
من :سلام نسیم جونی .... اوه بزار عروس بشم حالا بعد اینو بگو
نسیم:توکه احساسات نداری خره
من:خیلیم دارم
نسیم: میزنم تو اون سرتااا
من:نسیممم کم حرف بزن ، من وقت ندارم ، خواستم بگم باید توی عروسی ساقدوشم بشی
نسیم:جانمیییی معلومه که میشم عزیزم
من:باش پس فردا میریم دنبال کارا
نسیم:اهاا حالا کیا هستن
من :از دخترا که تو و مریم و نگین ، از پسرا هم ارشام و پارسا و حسام
نسیم:اوکی
من: خب کاری باری؟؟
نسیم:نوچ عجقم ، بای
من:بای
..... به مریم و نگین هم زنگ زدم ... بعداز اینکه قطع کردم ، سری توی تلگرام زدم ، دیدم که نسیم و مریم و ارشام و حسام خلاصه همه انلاینن..... هی فقط شوهر من داره کارای شرکت رو انجام میده
پی ام دادم به امیر و نوشتم:سلام اقای شوهر ، میبینم که فقط شوهر من انلاین نیست
دودقیقه بعد جواب داد:سلام نفس امیر، خانومم منم تو شرکت بیکارم ، یک ساعت دیگه میرم خونه
نوشتم:خو پس بوس بوس بای چند تا استیکر قلب و بوس هم فرستادم
اونم جواب داد:بای زندگیه امیر و چندتا قلب فرستاد
.... واسه دخترا مدل لباسارو که از قبل اماده کرده بودم فرستادم
لباسش صورتی کمرنگ بود ، که جلوش پاپیون های ریز و درشتی بود ، میشه گفت ماکسی بود که یقش به طرح خیلی قشنگی مهره دوزی شده بود ، استینشم حریر صورتی دررنگ بود
بچه ها کلی ازش تعریف کردن ... چون واقعا قشنگ بود
ادامه دارد
وقتی میز رو اماده کردیم دایی و زندایی هم صدا کردیم
من:مامان پس بابا کجاس؟
مامان،:با پدر امیر رفتن لواسون
من:اوه چرا بی خبر
مامان:توکه همش دنبال کارا بودی و اصلا خونه نبودی
اوهومی گفتم و از اشپزخونه رفتم بیرون
زن دایی:الینا مگه ناهار نمیخوری
من:نه مرسی نوش جونتون بیرون غذا خوردم
رفتم تو اتاقم و زنگ زدم به نسیم که بعد از چندتا بوق برداشت
نسیم:یوهوووو سلام عروس خانوم گل گلاب
من :سلام نسیم جونی .... اوه بزار عروس بشم حالا بعد اینو بگو
نسیم:توکه احساسات نداری خره
من:خیلیم دارم
نسیم: میزنم تو اون سرتااا
من:نسیممم کم حرف بزن ، من وقت ندارم ، خواستم بگم باید توی عروسی ساقدوشم بشی
نسیم:جانمیییی معلومه که میشم عزیزم
من:باش پس فردا میریم دنبال کارا
نسیم:اهاا حالا کیا هستن
من :از دخترا که تو و مریم و نگین ، از پسرا هم ارشام و پارسا و حسام
نسیم:اوکی
من: خب کاری باری؟؟
نسیم:نوچ عجقم ، بای
من:بای
..... به مریم و نگین هم زنگ زدم ... بعداز اینکه قطع کردم ، سری توی تلگرام زدم ، دیدم که نسیم و مریم و ارشام و حسام خلاصه همه انلاینن..... هی فقط شوهر من داره کارای شرکت رو انجام میده
پی ام دادم به امیر و نوشتم:سلام اقای شوهر ، میبینم که فقط شوهر من انلاین نیست
دودقیقه بعد جواب داد:سلام نفس امیر، خانومم منم تو شرکت بیکارم ، یک ساعت دیگه میرم خونه
نوشتم:خو پس بوس بوس بای چند تا استیکر قلب و بوس هم فرستادم
اونم جواب داد:بای زندگیه امیر و چندتا قلب فرستاد
.... واسه دخترا مدل لباسارو که از قبل اماده کرده بودم فرستادم
لباسش صورتی کمرنگ بود ، که جلوش پاپیون های ریز و درشتی بود ، میشه گفت ماکسی بود که یقش به طرح خیلی قشنگی مهره دوزی شده بود ، استینشم حریر صورتی دررنگ بود
بچه ها کلی ازش تعریف کردن ... چون واقعا قشنگ بود
ادامه دارد
۳.۲k
۰۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.